shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مهر، ۱۳۹۰ رفتـــم بــه کنـــار دلــبرم با شــادی گفتـا کـه چـه خوب یاد من افتــادی گفتـم صـنما تــو عشق را استـادی گفتا پـَـَـ نــه پـَـَــــ تو یاد من میدادی گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ و درد زهـــر مــاری:lol: 14 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مهر، ۱۳۹۰ تو اتوبان داشتم لایی میکشیدم،یه زانتیا اومد گفت داری لایی بازی میکنی؟؟؟ گفتم: پــ نــ پـــ دارم واست عربی میرقصم!!! گفت: دِ نـَــ دِ کنترل نا محسوس بزن بغل ستاد مبارزه با پ نه پ واحد اتوبان 14 لینک به دیدگاه
تینا 15116 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مهر، ۱۳۹۰ تو اتاق عمل نوزاد تازه به دنیا اومده به دستیار میگم چاقو رو بده میگه میخوای بند نافو ببری؟ پـَـَـ نَ پـَـَــــ میخوام رقص چاقو کنم از مامان بچه شاباش بگیرم!! 8 لینک به دیدگاه
تینا 15116 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مهر، ۱۳۹۰ به دوستم میگم فهمیدی مریم جدا شد؟؟؟ میگه از شوهرش؟؟؟؟؟ پـَــ نَ پـَـــ چسبیده بود کف ماهیتابه کفگیر زدم جدا شد... 7 لینک به دیدگاه
amin 202 مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مهر، ۱۳۹۰ رفتم دستتشویی هی دارم در میزنم! میگه هاااان، دستشویی داری؟ پـَـــ نــه پـَـــ خواستم بگم آخریم مهلت ثبت نام جشنواره حساب های قرض الحسنه بانک صادراته، جا نمونی! :5c6ipag2mnshmsf5ju3 لینک به دیدگاه
lilac 5892 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مهر، ۱۳۹۰ سر کار بودیم قند نداشتیم چای بخوریم. به همکارم میگم برو سوپر مارکت قند بخر . میگه قند بسته ای پـَـــ نــه پـَـــ قند درسته بخر اینجا میشینیم کنار هم خردش می کنیم 3 لینک به دیدگاه
lilac 5892 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مهر، ۱۳۹۰ با دوستم نشستیم عکسای عروسیه اون یکی دوستمو نگاه میکنیم ... میگه سارا شوهرش کچله؟! پـَـــ نــه پـَـــ مو داره فقط فرقشو گشاد باز کرده 3 لینک به دیدگاه
lilac 5892 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مهر، ۱۳۹۰ پسرخالم اومده خونمون ... یه دختر ۳ ساله هم داره. دخترش ساعت ۱۱ شب اومده پیشم بهم میگه عمو بریم بیرون برام بستنی بخر ... میگم عمو جون الان شبه، فردا میریم میخریم برات. رفتم تو اتاقم ... اومده بهم میگه عمو بغلم کن بریم دم پنجره ... بردمش دم پیجره ... بهم میگه عمو الان شبه ... ؟!؟! میگم پـَـــ نــه پـَـــ الان روزه ... میگه خب پس بریم بیرون برام بستنی بخر ... 4 لینک به دیدگاه
lilac 5892 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 مهر، ۱۳۹۰ تو جاده پلیس دیدم دستمو کردم بیرون انگشتمو می چرخونم. رفیقم می گه: داری به ماشینای روبرویی علامت میدی؟! پـَـــ نــه پـَـــ دارم هوا رو با انگشتم هم می زنم خنک شه 10 لینک به دیدگاه
lilac 5892 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 مهر، ۱۳۹۰ صدای خرپفش کشتمون !تکونش دادم از خواب پریده،میگه سر صدام اذیتت میکنه ؟میگم پـَـــ نــه پـَـــ جنس صداتو دوست دارم میخواستم بت بگم سعی کن تو اوج که میری رو تحریرات بیشتر کار کنی 10 لینک به دیدگاه
lilac 5892 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 مهر، ۱۳۹۰ شب قبل از عقدمه مامانم هی اومده میگه اینو نخور اونو نخور فردا یهو حالت بد میشه گفتم خوبه یه دخترو شوهر دادیا انقدر استرس داری گفت فهمیدی؟گفتم پـَـــ نــه پـَـــ بهم از طریق جبرئیل الهام شده بود توام سه نکن پیش بقیه 7 لینک به دیدگاه
bpcom 10070 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 مهر، ۱۳۹۰ استاد درس اقتصادمون یه کتاب بهمون معرفی کرده 600 صفحه بهش میگم استاد میخواید این کتابو بهمون درس بدید ؟ میگه پـَـــ نــه پـَـــ گفتم بخرید کتابخونه شخصیتون پربارتر بشه :icon_pf (34): استاد پـَـــ نــه پـَـــ بازه ما داریم 9 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 مهر، ۱۳۹۰ به بابام گفتم سوئیچ ماشینو بده ...... گفت : می خوای بری جایی؟ ... گفتم : بله پدر عزیزم (ستاد مبارزه با فتنه ی پَ نَ پَ - واحد فرزند صالح) رفتم خونه سالمندان عیادت پدربزرگم,مسئول اونجا میپرسه:شمام اومدین عیادت؟میگم نه خونه سالمندان طلبیده اومدیم زیارت رفتـــم بــه کنـــار دلــبرم با شــادی گفتـا کـه چـه خوب یاد من افتــادی گفتـم صـنما تــو عشق را استـادی گفتا پـَـَـ نــه پـَـَــــ تو یاد من میدادی گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ و درد زهـــر مــاری بچه داییم به دنیا اومده. همه خوشحال و اینا. مامان بزرگم برگشته میگه حالا میخاین براش اسم بذارین؟میگم...اگه شما صلاح بدونین ستاد مبارزه با فتنه ی پَ نَ پَ – واحد احترام به بزرگتر رفتيم پايگاه انتقال خون ميگه شمام اومدين خون بدين؟ گفتم بله اومديم خون بديم. شما هم بفرماييد بساط لودگي تون رو جاي ديگه پهن کنيد. يارو همون جا به گريه افتاد و ابراز پشیمونی کرد. ستاد مبارزه با فتنه پــَ نــَ پــَ - واحد نهي از منکر تو صف بربری نوبتم شده یارو میگه بربری میخوای؟میگم نون باشه بقیش مهم نیس از اتاقم اومدم بیرون ،در دستشویی رو باز کردم .مامانم میگه داری میری دستشویی؟میگم نرم؟؟؟ نوزاده تو بغل مامانش گریه میکرده مامانه میگه قربونت برم گرسنته؟ بچه هه به اذن خداوند میگه پَ نَ پَ دارم برای گرسنگان و زلزله زدگان سومالی گریه میکنم (واحد نفوذی پ نه پ) رفتم سوپری گفتم یک نوشابه زرد بدید فروشنده گفت: منظورتون نوشابه پرتقالی که نارنجی رنگه؟ گفتم: بله، منظورم همون بود. ببخشید ستاد مبارزه با فتنه پـ نـ پـ واحد فرهنگسازی به جای حاضر جوابی رفتم دستتشویی هی دارم در میزنم! میگه هاااان، دستشویی داری؟ پـَـــ نــه پـَـــ خواستم بگم آخریم مهلت ثبت نام جشنواره حساب های قرض الحسنه بانک صادراته، جا نمونی! طرف اومد بیرون گفت خاک بر سرتون کنن که فقط بلدین از این چرت و پرتا بگین (کمیته مبارزه با فتنه پـَـــ نــه پـَـــ , ستاد سیار مستقر در توالت عمومی) 10 لینک به دیدگاه
*Mars* 5292 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 مهر، ۱۳۹۰ به بابام گفتم سوئيچ ماشينو بده ...... گفت : مي خواي بري جايي؟ ... گفتم : بله پدر عزيزم (ستاد مبارزه با فتنه ي پَ نَ پَ - واحد فرزند صالح) 1 لینک به دیدگاه
*Mars* 5292 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 مهر، ۱۳۹۰ ميخوام مسواك بزنم مامانم مي پرسه ميخواي مسواك بزني؟؟ ميگم بله مامان جون.. ميگه خمير دندونم روش ميزني؟؟ ميگم بله مامان جان.. ميگه خاك تو سرت اين همه موقعيت پ ن پ درست كردم واست استفاده نكردي منم گفتم پ ن پ خز شده مامان جون 2 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 مهر، ۱۳۹۰ لپ تاپ رو پامه دارم باهاش کار میکنم. اومده تو اتاقم. میگه: لپ تاپت روشنه؟ ـــ پـَـ نه پـَـ ! رو زمین داشت گریه میکرد گذاشتمش رو دلم آروم بگیره. بعد بهش میگم کاری داری باش مگه؟! ـــ پـَـ نه پـَـ ! صدا گریه اش تا تو اتاق من میومد اومدم بهت بگم گناه داره بغلش کن! 8 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده