sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 آذر، ۱۳۹۰ دخترک دم به دم با دستک فلزی بر رج فرش می زد...تا تار و پودی که بر آن زده...محکم شود.... گرد و خاک در فضای اتاق تاریک و نمور...در لا به لای سوسو نوری که از بالا ترین نقطه از سقف می تابید...در حال رقص بود... و گم می شد در صدای سرفه های گاه به گاه دخترک که همراه ضربه زدن هایش بود.... گوشه ی فضا..در پشت آن پنجره...پیرمرد پا بروی پای گذاشته بود....و قلیان دود می کرد.... و در پس هر کام گرفتن از آن قلیان....یک هورتی از چای می کشید.... و در میان آن همه بی خیالی....گه گاه زیر لب از سوزش سینه ای که خود مسببش بود...به عالم و آدم ناسزا می گفت... و من آمده بودم...دفتر به دست...تا سوال هایم را جواب بگیرم...و بپرسم این بنا چند سال دارد....؟؟؟ یادم رفت تا دیدم این صحنه را...که دخترکی..یک گوشه سرفه می کند....برای گردی که بر جانش می نشیند... و دیگری سرفه می کند...از گردی که از جانش بر می خیزد..... یکی خیره به زیبایی که خود خالق اوست...ولی تنها لذتش...دیدن و گرفتن چندرغاز بعد بافتنش است.... یکی دیگر مات به دستان دخترک....که چه وقت...جانمایه ی دست رنج او را به یغما ببرد... . . . دنیای آدمکی...یک قصه ی پر تکرار دارد....در این میان فقط آدمکان و فضا ها فرق می کنند هر دم.... وگرنه این قصه ی دو خطی....این است که تا هنری در جایی نهفته است.... منفعت طلبان...آنان را در دخمه ها زندانی می کنند تا نفع شان چند برابر شود... 10 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 آذر، ۱۳۹۰ نفهمیدم که در این بلبشوی سانسور و خود سانسوری دیگه چرا اسمی (( از زن مش ماشالله بی درد که مر غای محله رو خبر کرد و براشون مشتی چینه پاشید و گفتش زود بخورین خروس نبینه و وقتی چراشو پرسیدم من گفتش که با خروس زری پیرهن پری بده )) این دیگه چرا مضر هست و اگه هست به حال چه کسی ضرر داره حالا هم من متن رو عوض کردم که کپی شاملو نباشه ببینیم بهونه فقط کپی پیست بود یا مشکل ازمش ما شا الله !!! 7 لینک به دیدگاه
M_Archi 7762 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 آذر، ۱۳۹۰ بعضی ادمها، چقــــــــــــــــــــــدر حقیرند! 12 لینک به دیدگاه
mamooshak 8194 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 آذر، ۱۳۹۰ یکی از بچه های انجمن بد جوری حالمو گرفت خودم کم حالم امشب خراب بود، اینم اومد بهتر کرد حالمو 7 لینک به دیدگاه
hilda 13376 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 آذر، ۱۳۹۰ ترک کردن ِ آدمها هم آدابي دارد ! اگر آداب ِ ماندن نمي دانيد لااقل درست ترکشان کنيد تا تَرَک برندارند پ.ن : چینی نازک تنهایی من دیگه ترک نمیخوره ... فولاد اب دیده ام 14 لینک به دیدگاه
Valentina 13664 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 آذر، ۱۳۹۰ بخدا خیلی زود بود..خیلییییییییییییی.... 12 لینک به دیدگاه
M!Zare 48037 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 آذر، ۱۳۹۰ داشتم متنی رو میخوندم............قاصدک حکیم به یادم اومد...............کسی خبری ازشون داره؟ 3 لینک به دیدگاه
Navid Traxix 1581 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 آذر، ۱۳۹۰ هنوز دلخوشی ذهن خسته ام این است که در خیال خودم بی خیال من نشدی... 9 لینک به دیدگاه
NEGARi 9387 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 آذر، ۱۳۹۰ از درد مردم خبر نداری حد اقل بهشون نخند! بی کمالات!!!! 15 لینک به دیدگاه
NEGARi 9387 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 آذر، ۱۳۹۰ عجب!!!! چه خبره!!! هیچکس بی تقصیر نیست! حالا شاید یکی دو تا این وسط قربانی شدن!!! مگه مهمه؟!!! دارم میترسم از آدم ها!!!! چشونه آخه؟!! عجب بابا عجب!!! 7 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 آذر، ۱۳۹۰ متنفرم از مهمونیهای شب جمعه توی خونمون چرا آخه فقط خونه ما اینجوریه بخدا ماکه کزت نیستیم پایان مهمونی یه کوه ظرف نشسته .....تازه اگرم شانس بیاریم به تریش قبای کسی برنخورده باشه اصلا روزهای تعطیل و مخصوصا پنج شنبه شبها خونه ما تعطیله .......... نیازی نداریم کسی ازمون حالمون هم بپرسه........... چقدر خوب میشد باقیه هم رعایت حال مارو میکردند..........خسته شدم ......... دلمون به کی خوش باشه 6 لینک به دیدگاه
pari daryayi 22938 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 آذر، ۱۳۹۰ فرق من و تو در جابجایی یک نقطه است بودن از آن من است و نبودن از تو! بودن و نبودن! می شود من و تو! دوست دارم اینگونه نگاه کنم که در هر صورت جمع آنها می شود: ما!!! 13 لینک به دیدگاه
Hossein.T 22596 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 آذر، ۱۳۹۰ بله بله ما همه خوبیم! همیشه هم نوسان احساسات داریم! فقط داریم خودمونو لووس میکنیم!! 12 لینک به دیدگاه
Ssara 14641 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 آذر، ۱۳۹۰ شب یلدا نزدیکه! طولانی ترین و سیاه ترین شب سال دقیقا میشه شادترین شب سال. طولانی ترینه ولی کم کم شب هاش کوتاه میشه و ... مشکلات و سختی های ما هم همینجوریه. کم کم کوتاه میشه! 10 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 آذر، ۱۳۹۰ فرار به جلو.... نمی دونم اسمش رو زرنگی بزارم...یا یک راه از هزاران راهی که می شه در مقابل یک مشکل اونو به کار گرفت.... رندی بگم....مکاری بگم.....کاری از روی استیصال بگم...... هر چی بگم...تو نتیجه اش تاثیری نداره..... تصمیمی آنی که می گیریم...و بعد با هدر رفتن اندک زمانی...باز نتیجه ی بد رو بدتر می بینیم.... شاید همون اول اگه گردن گرفته بودیم....حداقل از این بدتر نمی شد...... فرار به جلو...داد داره....فریاد داره...هیاهو داره....به جای یکی دونفری که مسئله بودن..... حالا یک جماعت مسئله اشون می شه..... و در آخر ما می مانیم و حوضمان....که حالا بی شبهات به چاه نیست...... یکم سیاه گفتم....کاری کم قرار بود انجام بدم...... ولی این واژه ناخودآگاه انگشتانم رو وادار کرد به نوشتن این واژه ها..... . . . در صورت انتخاب اجباری بین چاه و چاله ...ذهن بینا....چاله رو انتخاب می کنه..... و ذهن کور...برای خریدن چند صباحی....عمر....آبرو....دنیا....و همه ی خواسته هاس آدمکی.....چاه رو.... 11 لینک به دیدگاه
*Mahla* 3410 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 آذر، ۱۳۹۰ خیلی از شب ها سنگ صبور میشم برای خیلی ها از خوابم میزنم و تا صب میشم مامان مهربون و آخرش اشک میریزم ... برای خودم ... از دوس دختر و از دوس پسرا و از مشکلات خونواده گرفته تا روان پریشیشون ... کی سنگ صبور من باشه ... ؟ آخه منم غم دارم ... اگه همه ی غم و غصه هاتونو جمع کنم نقطه ای ار دریای غم من نیست ... وقتی میخوام حرف بزنم ... و درد و دل کنم ... میگین ببخشید مهلا من جایی ام ... کاری دارم ... خوابم میاد ... شایدم چون ظاهرا خیلی شادم و شلوغ و شیطون فک میکنین محاله این دختر غم داشته باشه آره ؟ super girl dont cry ... super girl just fly .. yes im suuuuuuuuuuuuuuuuuuuper girl:sigh: * * پ . ن : لاقل برام شارژ بفرستین بعد اشک منو دربیارین ... ورشکست شدما 19 لینک به دیدگاه
hilda 13376 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 آذر، ۱۳۹۰ زندگی ما مثل یه فیلمه که کارگردانش نیست و تهیه کنندش مرده ماها بازیگراشیم که دستمون به هیچ جا بند نیست خودمونیم و خودمونیم ماها مجبوریم هم بنویسیم هم بازی کنیم و هم کارگردانی این همه نقش واسه ما زیاده این داستان زیادی بلنده همه چیز طولانیه غصه ها خنده ها روز ها شب ها و این طولانی بودن خسته کنندش میکنه این زندگی با همه ی چیز های طولانیش ملال اوره خیلی خیلی ملال اور ... ! 7 لینک به دیدگاه
سارا-افشار 36437 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 آذر، ۱۳۹۰ دوستم تا حالا دو تا 700 تومن داده براش مقاله چاپ کردن یه دونه هم 3و نیم میلیونی تومنی میخواد بده براش یه مقاله isi چاپ کنن درحالی که خودش اصلا نمی دونه ساختار یه مقاله چطوریه میخواد راحت بره اون ور آب برا ادامه تحصیل اما من چی منکه از این پولای مفت ندارم چیکار کنم 17 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده