*mini* 37778 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۰ اگه یه روز بگم از این حکایت که به تو کردم عادت دلم پیش دلت مونده توو زندون رفاقت...رفاقت اگه یه شب برسم به حقایق میشم خدای عاشق میگم رازمو به ستاره دریای مشرق...دریای مشرق:hapydancsmil::hapydancsmil: 9 لینک به دیدگاه
felorans666 12046 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۰ تمام شد ... تمام شدم ... به همین سادگی ... اگر پای رفتن داشتم زودتر از اینها می رفتم، ولی من با همین پاهای ناتوان هم می رم ... به غار تنهایی ام برای اندیشیدن کوچ می کنم... بدرود ... 17 لینک به دیدگاه
سـارا 20071 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۰ قایقت می شوم... بادبانم باش بگذار هرچه حرفـــــــــــ پشت سرمان میزنند مردم باد هــــــــــــــــــــــــوا شود... دورترمــــــــــــــــــــــــان کند...... 17 لینک به دیدگاه
Gizmo 5887 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۰ این روزها خیلی تنهام...:5c6ipag2mnshmsf5ju3 واسه همین خودمو 3تا میشمرم:من و سارا و خودم 17 لینک به دیدگاه
Ssara 14641 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۰ من می توانم! تو می توانی! او می تواند! ما می توانیم! 12 لینک به دیدگاه
poor!a 15130 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۰ . صرف فعل "دوست داشتن" بسیار سخت است: گذشته اش که به هیچ وجه ساده نیست حالش کاملاً اخباری ست آینده اش هم شرطی... 16 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۰ زندگیِ آدم گاهی لَنگ می شود، لَنگِ کمی دلگرمی...فقط کمی ... 11 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۰ توی اون شب که باد میومد.. یه درخت کاج خسته سر پناه یه نفر شد... یه نفر که دل شکسته... همه ی دنیا رو پای چشمای تو داده بوده... دل خستشو ندید زیر پات افتاده بوده :heartshape2: 11 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۰ این روزها....همش در حال رفتن و آمدنم.... جایی مشخص ندارم..... برای یک لحظه تعلق داشتن به آن.... بی جا و مکان نیستم....سردرگم نیستم..... فقط دلمشغولی هایم زیاد شده.....روزمرگی هایم زیاد شده..... فاصله ی این روزمرگی...تا روزمزگیه دیگر....به قدی است که نمی توانم در یک جا بند شوم.... حرکت خوب است......از این که از درجا زدن دورم....از وابستگی ها دورم.... ولی گاهی آدمک بودن به من تلنگر می زند که بمان..... بمان و عادت کن...بمان و وابسته شو.... ولی من عهد بستم که انسان شوم.....همان آرزویی که در پی آن می دوم.... . . . گاهی تعلق نداشتن.....راهی است که به آرزوهایمان برسیم.... 8 لینک به دیدگاه
Saman_88 8062 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۰ دور خواهم شد از این خاک غریب ... 7 لینک به دیدگاه
تک ستاره 524 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۰ بدترین حسرت زندگی آدم اینه که یه چیزی رو میخواد اما نمیتونه بهش برسه و بدتر از اون یاد روزیه که میتونست و نمیخواست 8 لینک به دیدگاه
panisa 12132 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۰ چقدر دوست داشتم یک نفر از من می پرسید: چرا نگاه هایت آنقدر غمگین است؟ چرا لبخندهایت آنقدر تلخ و بیرنگ است؟ اما افسوس که هیچ کس نبود ... همیشه من بودم و تنهایی پر از خاطره ... آری با تو هستم ...! با تویی که از کنارم گذشتی... و حتی یک بار هم نپرسیدی، چرا چشمهایم همیشه بارانی است...!! 7 لینک به دیدگاه
panisa 12132 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۰ روزهای با تو بودن گذشت کو تا سال نویی دیگر من ماندم و دنیای خالی از تو من ماندم حسرتی که موج می زند در چشمان من برای تو آری من از چشمان تو می خوانم آری می دانم آری سوختن برای منست دردی هست و درمانی که سوختن منست هزار بوسه زده لبانم بر آرزوی مرگ اما چه سود که ماندنم تاوان عشق منست این نگاه عاشق کشت آه تا همیشه رویای منست تب کرده ای میان سکوت این شعله ها که سر می کشد تا فلک زبانه اش سهم من از نداشتن توست غروب پر کشیده در آسمان بودنت تحمل درد های رفتنت برای منست پشت لبخندهای نیم بندم نهان شده قلب عاشقم این را تو می دانی و تو می خوانی ترانه ای که می رود تا نهایت این راه کور تا کی حضور و سکوت و عبور خدایا این چه تاوانی ست که ازآن منست برای داشتن او 5 لینک به دیدگاه
panisa 12132 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۰ این روزها … یا به تو می اندیشم، یا به این می اندیشم، که چرا !؟ به تو می اندیشم ...!! در آغوشـم کـ ِ مۓ گیــرۓ آنقــَــَدر آرام مۓ شوم کـ ِ فـَـراموش مۓ کنم بـایـ ـد نفس بکشم ... فقط بیـــا بودنتـــ را می خواهم ... " 6 لینک به دیدگاه
vergil 11695 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۰ حالم خوب است اصلا هم دلم برایت تنگ نشده! حتی به تو فکر هم نمیکنم. باران هم تو را دیگر به یاد من نمی اورد مثل همین حالا که می بارد. لابد حالا داری زیر باران قدم می زنی! حتما چترت را هم فراموش کرده ای! لباس گرم بپوش... شال گردنت را هم بردار... یادت هست ان بار اخری که سرما خوردی...! 9 لینک به دیدگاه
lilac 5892 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۰ کاشکی دنیا چند سال به عقب باز می گشت کاش.......... 6 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۰ عشق مرد از نگاه دکتر شریعتی: مرد ها در چار چوب عشق٬ به وسعت غیر قابل انکاری نا مردند! برای اثبات کمال نا مردی آنان٬ تنها همین بس که در مقابل قلب ساده و فریب خورده ی یک زن ٬ احساس می کنند مردند. تا وقتی که قلب زن عاشق نشده ٬ پست تر از یک ولگرد٬ عاجز تر از یک فقیر و گدا تر از همه ی گدایان سامره. پوزه بر خاک و دست تمنا به پیشش گدایی میکنند اما وقتی که خیالشان از بابت قلب زن راحت شد ٬ به یک باره یادشان می افتد که خدا مردشان آفرید !! 12 لینک به دیدگاه
تینا 15116 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۰ به چشمای خودت قسم دیگه بهت نمیرسم اومدنت خیالیه توی دلم چه حالیه 7 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده