رفتن به مطلب

✣ گـاه نوشته های نواندیشانی ها ✣


ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 9.2k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست

او گذر فصل ها و عبور سالها بر آن می گذرد

اما بر آشیانه بلند دوست داشتن؛ روزگار را دستی نیست!:ws37:

  • Like 17
لینک به دیدگاه

ماشین دوستم رفته تو جدول ، جلو بندیش داغون شده نمیشه تکونش داد یه جایی هم هستیم که اگه کسی بخواد بیاد کمک باید از هفت مرحله حراست و مامور و گشت شب بگزره هیچکی هم رد نمیشه سوت کور و خلوت خلاصه تو بد مخمصه ای هستیم نه راه پس داریم نه راه پیش به هرکی هم زنگ میزنیم موقعیتش برای اومدن جور نیست نمی خوایم حراست هم بفهمه اخه گیر بازار میشه ... رفیقمون نشسته اونور خیابون (اسفالت) منم این ور ،، از هم اونجا دارم براتون مینویسم ..

فهلا

  • Like 15
لینک به دیدگاه

یکی از مازخیسم ترین فانتزی هام اینه که برم سراغ پست ها و تاپیک های قبلیم خصوصا اونهایی که اوایل نوشته م بخونم و هی حرص ام بگیره که این اراچیف چی بوده گفتم واقعا که !!!

  • Like 8
لینک به دیدگاه

ای کاش مسیرم را در اولین روز آغاز حیاتم کج میکردم......

 

ای کاش جایی میرفتم که چشمم به این دنیا و آدم هاش نمیوفتاد........

 

نمیدانم این لحظه اختیار داشتم یا جبر مطلق بود.

 

این عکس آغاز زندگی همه ماست،عکسیکه میتوانید آنرا در آلبوم خود نگهدارید و بنگرید که هیچ بودین و هیچ هم خواهید شد.

 

پس چرا هیچکس دست از قدرت ها و نامردی ها در این دنیا نمیکشد، در عجبم.....

 

 

7g6ubf4fglt3yim867ii.jpg

  • Like 20
لینک به دیدگاه

من قول میدم دیگه هرگز پامو نذارم توی سینماهای ج.ه که بعدش مثل چی از رفتن به سینما پشیمون بشم.........:icon_razz:

 

یعنی فقط لعنت به وزارت ارشاد که تا یک دست کفن و دفن تو فیلمهاش نباشه مجوز نمیده............:vahidrk:

 

........

توروحه پرفت.....شون

  • Like 6
لینک به دیدگاه

ایـن روزهــا

 

 

عجیـب دلـم بـچگـی مـی خواهـد ...

 

/خستـه ام/

 

فـقط یـک قـلم لطـفاً ...

 

می خواهـم خـودم را خط خـطی کنـم !:sigh:

  • Like 13
لینک به دیدگاه

سکانس اول : دختره درحال صحبت با دوست پسرش

دختر : ببین هومن تو داری از اعتماد من سواستفاده می کنی

نه

نه گوش کن

تو گوش کن

تو داری همش دروغ تحویلم میدی فکر می کنی من خ..... نمی فهمم

نامرد من بهت اعتماد کردم

 

 

 

سکانس دوم : ساعت نیم ساعت گذشته از نیمه شب ، پارتی

دختر: الو سلام مامان خوبی

اره الان اتاقم هستم نشستم دارم درس می خونم! خیلی خسته ام :w58:

نه مامان چی میگی

نه

یعنی چی

مطمئن باش دارم بهت راستشو میگم

مامان بهم اعتماد نداری ؟:w58:

 

 

ملت چرا اینطوری شدن از یه طرف طلب اعتماد و راستگویی از غریبه دارن از طرف دیگه به حس اعتمادی که نزدیکترین کس و یارش بهش داره کوچکترین احترامی قایل نیس:banel_smiley_4:

  • Like 15
لینک به دیدگاه

گاهی باید بی رحم بود

نه با دوست

نه با دشمن

بلکه با خودت و چه بزرگت می کند آن سیلی که خودت می خوابانی توی صورت خودت:sad0::sad0::sad0:

  • Like 21
لینک به دیدگاه

در به در دنبال یک کاغذ سفید می گردم.....

قلم تو دستم بی قراره....تا بنویسه.....

اما کاغذ ها همه سیاهند....

تکه کاغذی گوشه ی دفتری هنوز سفیده....

نمی دونم بی قراریش برای چیه...

تند تند چیزی می نویسه.....بد خطه.....سخت می خونم.....

نوشته....تا سفیدی ته نکشیده.....من رو تموم کن....

  • Like 15
لینک به دیدگاه
مهمان
این موضوع برای عدم ارسال قفل گردیده است.

×
×
  • اضافه کردن...