رفتن به مطلب

✣ گـاه نوشته های نواندیشانی ها ✣


ارسال های توصیه شده

تو دنــیای ما آدمــا یه حالتی هست به نام " کــم آوردن " ... تو که خــدایی و نمیتونی تجربه ش کنی ... ! ... خــوش به حــالت

:icon_redface:

  • Like 12
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 9.2k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

الان داشتم به این فکر میکردم...

 

چرا ما چشم دیدن موفقیت دیگری را نداریم؟؟؟

 

نگویید که داریم! میدانید که نداریم!!!

 

میخواستم تو این زمینه تاپیک بزنم ولی پشیمون شدم...

.

.

هر کس جواب این سوال را میداند به من پیغام خصوصی بزند.

 

تشکر...

  • Like 20
لینک به دیدگاه

کجايي کودکي؟

 

بيا و ببين دارد برف مي بارد. برف مي بارد. برف مي بارد

 

دلم تنگ شده است براي آن روزها که قدم هايم را جاي پاي مادر روي برف مي گذاشتم

 

جاي پايم را با جاي پاي پر مهر مادر اندازه مي گرفتم که چقدر مانده تا بزرگ شوم! و اندازه

 

مي گرفتم چند زمستان ديگر مانده تا جاي پاهايم جاي قدم هايش را روي مهرباني پرکند؟

 

کجايي کودکي؟

 

بيا تا براي گنجشک هاي گرسنه و سرگردان خرده هاي نان بريزيم و از هياهويشان آنقدر

 

بخنديم که زمين بخوريم و آسمان دوباره در چشم هاي ما لانه کند و پرنده ها تخم بگذارند

 

کجايي؟

 

بيا دارد برف مي بارد! من تنها هستم و آن شادي ها را گم کرده ام! بيا کودکي! بيا برف

 

مي بارد

  • Like 19
لینک به دیدگاه

[h=6]تا حالا به معنی "بی بند و بار" توجه کردید؟

یک عمر به ما گفتند "بی بند و بار" نباشید..."بی بند و باری" بد است... تازه فهمیده ام تمام این مدت از ما می خواسته اند که همیشه...

 

"بندی به گردنمان باشد و باری بر دوشمان"[/h]

  • Like 13
لینک به دیدگاه

برای دلم ، گاهی مادری مهربان می شوم ! دست نوازش بر سرش می کشم و می گویم : « غصه نخور ، می گذرد » ؛ برای دلم ، گاهی پدر می شوم ! خشمگین می گویم : « بس کن دیگر بزرگ شدی » ؛ گاهی هم دوستی می شوم مهربان ! دستش را می گیرم ، می برمش به باغ رویا ؛ دلم ، از دست من خسته است !

  • Like 17
لینک به دیدگاه

گاهی دلت از زنانگی ات می گیرد ...

میخواهی كودك باشی

دختر بچه ای كه به هر بهانه ای

به آغوشی پناه می برد ...

و آسوده اشك می ریخت...

زن كه باشی بـــــــایــــــد

بـــــغـــــض هـــــای زیــــــــادی را ...

بــــــــی صــــــــدا دفـــــــن كنـــــــی !!!

  • Like 14
لینک به دیدگاه

بر بالای درختی از شاخه هایش کلبه ای ساختیم برای بچگی هایمان.....

تا آنجا بخندیم....به اندازه ی کوپن هایمان تا قبل از جوانی....

و بعد از آن برویم در دله زندگی محو شویم....گم شویم در حادثه ها.....

و بعد از مدت ها که کوپن روزمزگی هایمان تمام شد.....بر می گردیم در میان سالی....خنده های بچگی را یاد می کنیم.....

به بالای کلبه می رویم....خوب نگاه می کنیم....با خاطرات لبخند کم رنگی می زنیم.....

دلمان می خواهد بخندیم به همان اندازه.....

پس می گردیم.....لا به لای بچگی ها....شاید هنوز کوپن لبخندی از ته دل باقی مانده باشد....

.

.

.

هر چقد کوپن خنده بچگی دارم......تقدیم صورت خسته ات.....

 

  • Like 13
لینک به دیدگاه

اینجا چقدر سرده ...

دارم یخ میزنم ! اما نه از سردی هوا بلکه از سردی نفس ها ، از سردی صداها ، از سردی نگاه ها ...

  • Like 13
لینک به دیدگاه
مهمان
این موضوع برای عدم ارسال قفل گردیده است.

×
×
  • اضافه کردن...