رفتن به مطلب

✣ گـاه نوشته های نواندیشانی ها ✣


ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 9.2k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

زبانِ درازم...کوتاه می شود ...

 

وقتی کم کم هوایِ سردِ نگاهت غالب می شود به واژه هایی که بی روح سُر می خورند از زبانَت...

 

انگار آن حسِ سردِ منجمد....یک تِکه یخ می شود در اقیانوسی از باقی حس های متناقضت...

 

به چشم می آید....مانند این واژه که در این لحظه... های لایت کردم....

 

چقد زیباست که در تراژدی ترین لحظه ها....یک منطقِ دانا پیدا بشه که افسار احساس رو بگیره...

 

که بیرون نریزی...اونچه که اون با تمام وجود... تو خودش نگه داشته...

 

که تو نشی اونکه دستِ دلش رو پیش دیگرون رو کرد.....

 

این مُچ گیری های احساسی رو بزار واسه اون که دَر به دَر تو چشاش زرنگی می باره....

 

نه اونکه تو چشاش یک بَند فاصله مونده تا از بغض بشه اشک!:icon_redface:

.

.

.

خوش به حال اونا که زبونِ چشمِ آدمای دیگه رو می فهمن!!

 

رَشک می برم به اونا که می فهمن...لحنِ بغضِ چشم ها رو... حتی وقتی به زبون خنده حرف می زنند چشم ها....

 

و چه فاصله ی باریکی هست بین زبان و لحن!

 

و برداشت ها در همین مرزِ پنهان هستند که هویدا می شوند... :icon_redface:

 

  • Like 19
لینک به دیدگاه

اثلن یحو دل ادم میخاد که یعخورده قلت بنویصه طا دلش خنک بشه بابط حمه این طلاش حای باتلی که برایع صایه بیحودع جحط درصط بودن داشطه

حاحا

چغدر ماحا ادمحای چحاردرخط پظیری بوده ایم وخودمان خبر نداشطه ایم

حطا برای قلط نوشطنمان هم باید ظور بضنیم مصل ظور ضدنمان برایع ظندقی کردن

  • Like 12
لینک به دیدگاه

امروز یه آهنگی به دستم رسید از مجید یحیایی که البته قدیمیه، اما وقتی من گوشش دادم دلم میخواست زار بزنم. :4564:

 

بابایی جونم دوستت دارم خیلی.:ws37:

 

برای سلامتی همه باباها:icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol:

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

  • Like 15
لینک به دیدگاه

یه مدت بود یه بچه گربه کوچولو میومد تو حیاط خونمون ... بعد شدند سه تا این اولی سیاه سیاه بود ... کم کم دیدیم حالش بده ... شروع کردیم بهش رسیدن... ما هایی که کلا از حیوانات نه که بدمون بیاد نمیگذاریم بیاند داخل زندگیمون.. امروز دیدیم حالش خوبه میپره ورجه ورجه میکنه ... وای خدایا چقدر خوشحال شدم ... کمک فقط نباید به آدمها باشه که ... این هم مخلوق خداست که نیاز داشت به کمک ما ... خدایا شکرت که پیشی خوف شد...:hanghead:کی میگه گربه سیاه نحسه ؟ هر کی میگه نحوست از خودشه !!!! آخه شنیدید که میگند کافر همه را به کیش خود پندارد ؟ :w000:

  • Like 11
لینک به دیدگاه

امشبی را شه دین در حرمش مهمان است :sad0:

مکن ای صبح طلوع:sad0:

عصر فردا بدنش زیر سم اسبان است:sad0:

مکن ای صبح طلوع:4564:

  • Like 19
لینک به دیدگاه

زدم دنده معکوس تا شاخ به شاخ نشم با یک نیسان گاوی...:ws37:

 

سپرهاش رو پرداخته....ترمز هم نداره...یه آدم بی کله هم پشتِ رولشِ...

 

هست و نیستم باهام بود....وگرنه می رفتم تو دلش.....

 

............

 

این حرف هارو نُشخار می کنه و شوت می کنه از دهنش تو گوشام....

 

حالا من می دونم که کلا رنگ ماشین رو هم ندیده!

 

تو فکرم این جماعت این خلاقیت هاشون رو در تعریف داستان های هیجانی برن تو نویسندگی به کار ببندن...

 

برنده ی برگ زیتونی...خرس طلایی....تمشک زرینی...یک چیزی باید نصیبشون بشه...ها؟!

 

القای حس برتری نسبت به دیگران..اینقد عُقده شده تو جونش....که ذهنش به این سمت نمی ره که داره گاف می ده....:ws37:

 

فقط دنبال ترشح اون هورمونی هست که تو خونش بجوشه و حس کنه که اونم هست...و بهش توجه می شه....

 

 

پ.ن:نزن تو ذوقش..بزار خودش رو که خالی کرد....که اگه یقه اش رو بگیری و بگی زِکی!!!:banel_smiley_4:

 

اون طلبکار تر می شه که بدهکار نمی شه:ws37:

  • Like 17
لینک به دیدگاه

جا مانده است

چیزی جایی..

که هیچ گاه دیگر

هیچ چیز

جایش را پر نخواهد کرد ...

نه موهای سياه و

نه دندانهای سفيد ......

  • Like 21
لینک به دیدگاه

امروز کنار یه زنه نشسته بودم داشت زمین و زمانو فحش میداد :icon_pf (34): از اون اول که اومد نشست شروع کرد ، تــــــــــــــــــــا آخرش :banel_smiley_4:

اولاش از مملکت و سران و آخوندا و ... شروع کرد، آخراش دیگه قاطی کرده بود داشت به بچه های خودشم فحش میداد:icon_pf (34):

 

یکی دیگه هم کنارش نشسته بود می گفت حاج خانوم انقد خون خودتو کثیف نکن ، فحش نده ... اینم هی در جواب به اون میگفت : فحش ندم چیکار کنم ....:w58:

.

ینی شـــــــــــــــــــــبی داشتما امشب :banel_smiley_4:

  • Like 20
لینک به دیدگاه

خدایا ...

تو را آشنا دیدم و غریبانه عاشقت شدم ...

تو را بخشنده پنداشتم و گنهکار شدم ...

تو را وفادار دیدم و هر کجا رفتم باز گشتم ...

تو را گرم دیدم و سردترین لحظه به سراغت آمدم ...

تو مرا چه دیدی که وفادار ماندی...!!:sigh:

  • Like 14
لینک به دیدگاه

فکرش خیلی آزار دهنده است...

 

 

فکر تیری که هرچه کرد از جلو بیرون نیامد و به ناچار از پشت بیرون کشید.

به قول شاعر که میگه:

گاه در معرکه آن کار دگر باید کرد...اشک برنده تر از تیغ عمل خواهد کرد.

.

.

.

(پرونده محرم 91 بسته شد امام عزیز خداحافظ تا 14 آبان 92:sad0::sad0:....خداحافظ خداحافظ)

 

وفای ما هم در همین حده

  • Like 13
لینک به دیدگاه

تو این 2-3 روز انقد غذا نذری اوردن خونه مون، که نمیدونیم چه جوری بخوریمش. من موندم اونایی که میرن پشت در خونه ها و هیئت ها، وایمیستن تا غذا بگیرن، مگه چقدر میخورن؟!!!:5c6ipag2mnshmsf5ju3

  • Like 6
لینک به دیدگاه
مهمان
این موضوع برای عدم ارسال قفل گردیده است.

×
×
  • اضافه کردن...