آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر، ۱۳۹۱ روز سخت و سردی بود هوا خیلی دلگیرهاما با همه ی اینا خدا جونم دوست دارم 14 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر، ۱۳۹۱ زبانِ درازم...کوتاه می شود ... وقتی کم کم هوایِ سردِ نگاهت غالب می شود به واژه هایی که بی روح سُر می خورند از زبانَت... انگار آن حسِ سردِ منجمد....یک تِکه یخ می شود در اقیانوسی از باقی حس های متناقضت... به چشم می آید....مانند این واژه که در این لحظه... های لایت کردم.... چقد زیباست که در تراژدی ترین لحظه ها....یک منطقِ دانا پیدا بشه که افسار احساس رو بگیره... که بیرون نریزی...اونچه که اون با تمام وجود... تو خودش نگه داشته... که تو نشی اونکه دستِ دلش رو پیش دیگرون رو کرد..... این مُچ گیری های احساسی رو بزار واسه اون که دَر به دَر تو چشاش زرنگی می باره.... نه اونکه تو چشاش یک بَند فاصله مونده تا از بغض بشه اشک! . . . خوش به حال اونا که زبونِ چشمِ آدمای دیگه رو می فهمن!! رَشک می برم به اونا که می فهمن...لحنِ بغضِ چشم ها رو... حتی وقتی به زبون خنده حرف می زنند چشم ها.... و چه فاصله ی باریکی هست بین زبان و لحن! و برداشت ها در همین مرزِ پنهان هستند که هویدا می شوند... 19 لینک به دیدگاه
millan 1272 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر، ۱۳۹۱ اثلن یحو دل ادم میخاد که یعخورده قلت بنویصه طا دلش خنک بشه بابط حمه این طلاش حای باتلی که برایع صایه بیحودع جحط درصط بودن داشطه حاحا چغدر ماحا ادمحای چحاردرخط پظیری بوده ایم وخودمان خبر نداشطه ایم حطا برای قلط نوشطنمان هم باید ظور بضنیم مصل ظور ضدنمان برایع ظندقی کردن 12 لینک به دیدگاه
ghazal1991 1818 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر، ۱۳۹۱ امروز یه آهنگی به دستم رسید از مجید یحیایی که البته قدیمیه، اما وقتی من گوشش دادم دلم میخواست زار بزنم. بابایی جونم دوستت دارم خیلی. برای سلامتی همه باباها:icon_gol::icon_gol: برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 15 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر، ۱۳۹۱ فقط امیدوارم خدا خودش کمکش کنه ... خودش کمک کنه دردش کم بشه ... دیگه برای خودم دعایی ندارم ... 25 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آذر، ۱۳۹۱ یه مدت بود یه بچه گربه کوچولو میومد تو حیاط خونمون ... بعد شدند سه تا این اولی سیاه سیاه بود ... کم کم دیدیم حالش بده ... شروع کردیم بهش رسیدن... ما هایی که کلا از حیوانات نه که بدمون بیاد نمیگذاریم بیاند داخل زندگیمون.. امروز دیدیم حالش خوبه میپره ورجه ورجه میکنه ... وای خدایا چقدر خوشحال شدم ... کمک فقط نباید به آدمها باشه که ... این هم مخلوق خداست که نیاز داشت به کمک ما ... خدایا شکرت که پیشی خوف شد...کی میگه گربه سیاه نحسه ؟ هر کی میگه نحوست از خودشه !!!! آخه شنیدید که میگند کافر همه را به کیش خود پندارد ؟ 11 لینک به دیدگاه
B nam o neshan 12214 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آذر، ۱۳۹۱ چقدر حال و هواي اينجا عوض شده؟!!! بوي غربت ميده!... بوي تنهايي!... بوي ... خدايا...راضي ام به رضاي تو... 8 لینک به دیدگاه
sarevan 9753 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 آذر، ۱۳۹۱ میگه عوض میشن... وقتی من میام.... کاش میشد گفت... س خ ت ه... 7 لینک به دیدگاه
masoume 5751 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 آذر، ۱۳۹۱ هیچ وقت درک نکردم ملت نذر میکنن چرا این نذرو میدن به یه مشت سیر تر و دارا تر از خودشون . 25 لینک به دیدگاه
Mr.101 27036 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 آذر، ۱۳۹۱ امشبی را شه دین در حرمش مهمان است مکن ای صبح طلوع عصر فردا بدنش زیر سم اسبان است مکن ای صبح طلوع 19 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 آذر، ۱۳۹۱ زدم دنده معکوس تا شاخ به شاخ نشم با یک نیسان گاوی... سپرهاش رو پرداخته....ترمز هم نداره...یه آدم بی کله هم پشتِ رولشِ... هست و نیستم باهام بود....وگرنه می رفتم تو دلش..... ............ این حرف هارو نُشخار می کنه و شوت می کنه از دهنش تو گوشام.... حالا من می دونم که کلا رنگ ماشین رو هم ندیده! تو فکرم این جماعت این خلاقیت هاشون رو در تعریف داستان های هیجانی برن تو نویسندگی به کار ببندن... برنده ی برگ زیتونی...خرس طلایی....تمشک زرینی...یک چیزی باید نصیبشون بشه...ها؟! القای حس برتری نسبت به دیگران..اینقد عُقده شده تو جونش....که ذهنش به این سمت نمی ره که داره گاف می ده.... فقط دنبال ترشح اون هورمونی هست که تو خونش بجوشه و حس کنه که اونم هست...و بهش توجه می شه.... پ.ن:نزن تو ذوقش..بزار خودش رو که خالی کرد....که اگه یقه اش رو بگیری و بگی زِکی!!! اون طلبکار تر می شه که بدهکار نمی شه 17 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 آذر، ۱۳۹۱ جا مانده است چیزی جایی.. که هیچ گاه دیگر هیچ چیز جایش را پر نخواهد کرد ... نه موهای سياه و نه دندانهای سفيد ...... 21 لینک به دیدگاه
H O P E 34652 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 آذر، ۱۳۹۱ امروز کنار یه زنه نشسته بودم داشت زمین و زمانو فحش میداد :icon_pf (34): از اون اول که اومد نشست شروع کرد ، تــــــــــــــــــــا آخرش اولاش از مملکت و سران و آخوندا و ... شروع کرد، آخراش دیگه قاطی کرده بود داشت به بچه های خودشم فحش میداد:icon_pf (34): یکی دیگه هم کنارش نشسته بود می گفت حاج خانوم انقد خون خودتو کثیف نکن ، فحش نده ... اینم هی در جواب به اون میگفت : فحش ندم چیکار کنم .... . ینی شـــــــــــــــــــــبی داشتما امشب 20 لینک به دیدگاه
faezeh mzk 19231 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 آذر، ۱۳۹۱ خدایا ... تو را آشنا دیدم و غریبانه عاشقت شدم ... تو را بخشنده پنداشتم و گنهکار شدم ... تو را وفادار دیدم و هر کجا رفتم باز گشتم ... تو را گرم دیدم و سردترین لحظه به سراغت آمدم ... تو مرا چه دیدی که وفادار ماندی...!! 14 لینک به دیدگاه
Army.of.onE 711 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 آذر، ۱۳۹۱ فکرش خیلی آزار دهنده است... فکر تیری که هرچه کرد از جلو بیرون نیامد و به ناچار از پشت بیرون کشید. به قول شاعر که میگه: گاه در معرکه آن کار دگر باید کرد...اشک برنده تر از تیغ عمل خواهد کرد. . . . (پرونده محرم 91 بسته شد امام عزیز خداحافظ تا 14 آبان 92:sad0:....خداحافظ خداحافظ) وفای ما هم در همین حده 13 لینک به دیدگاه
ghazal1991 1818 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 آذر، ۱۳۹۱ تو این 2-3 روز انقد غذا نذری اوردن خونه مون، که نمیدونیم چه جوری بخوریمش. من موندم اونایی که میرن پشت در خونه ها و هیئت ها، وایمیستن تا غذا بگیرن، مگه چقدر میخورن؟!!!:5c6ipag2mnshmsf5ju3 6 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 آذر، ۱۳۹۱ دلم یه روز آروم و بی دغدغه میخواد ... عین بچگی ها ... ای خدا چرا بزرگ شدم ؟ :icon_pf (34): 13 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده