آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آبان، ۱۳۹۱ بیچاره مامانا چقدر زحمت میکشن چقدر تو خونه کار میکنن اما هیشکی نمیدونه چند روز که مریض میشن کلا اعضای خونه کار میکنن اما بازم نمیرسن همه ی کارارو انجام بدن آخر سرم همه خسته میشن. قربون مامانم بشم 28 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آبان، ۱۳۹۱ در توصیف حال خراب امشبم، همین بس که دارم اینو گوش میدم پشت سر هم. :( """ این بانگ آزادیست کز خاوران خیزد فریاد انسانهاست کز نای جان خیزد ما حافظ آزادی و اسلام و قرآنیم ما در پی آسایش و معراج انسانیم..." و الان اینو . "...سهم تو گرِیه باشه بی صبری باشه. دخترم دلخوشی بابا همیشه به گل افشونی لبخند تو بوده خودش آشنای پاییزه و اما برا خاطر تو از بهار ســروده ...". 18 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آبان، ۱۳۹۱ چرا بعضی ها قول میدن اما عمل نمی کنن به قولشون.... خوب آدم حسابی تو که نمی تونی بی خودی قیافه نگیر ، قول نده ، خوب مردم رو حرفت حساب باز می کنن آخه ....... 18 لینک به دیدگاه
*sepid* 9772 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آبان، ۱۳۹۱ کس مشکل اسرار اجل را نگشاد کس یک قدم از دایره بیرون ننهاد من مینگرم ز مبتدی تا استاد عجز است به دست هر که از مادر زاد «خيام» 14 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آبان، ۱۳۹۱ خوابیدم کف اتاق پاهامو زدم به دیوار و نیم ساعت تمام خیره شدم به پوستر بزرگ روستای ماسوله که چسبیده به دیوار پشت سرم به چیزای زیادی فکر کردم مثلا عکس ماسلوله را میشه وارونه نگاه کرد فرقی نمیکنه،پشت بوم یک خونه، کف حیات خونه دیگه است که وارونه اش میشه کف حیات یه خونه، پشت بوم خونه دیگه !! . بعد بلند شدم رفتم اتاق یکی از بچه ها دیدم داره نماز میخونه درو بستم اومدم بیرون تو ذهنم تضور کردم بعد از نماز جلو سجاده نشسته و داره با انگشتای دستاش ور میره ، ورانه اش کردم، به سرعت دور شدم. ..همینجور بی هدف خوابگاره رو دور زدم دوباره برگشتم اتاق یخچال رو باز کردم ، دوباره بستم بدون اینکه بفهمم چرا؟. چشمم افتاد به جعبه گز مظفری 40 درصد زیر تخت... اهنگ "چرا اونقد حرف میزنی پشت سرم؟ نمی بنی من از تو خوشگل ترم " علیرضا جی جی رو گذاشتم وایسادم روبه روی اینه دیواری تمام قد چسبیده به دیوار شیرینی گز ته حلقم رو میزد به حرکت دهانم که سعی میکرد "کز مظفری چهل درصد " را خمیر کنه خیره شدم . سیزده ابانم تموم شد. 14 لینک به دیدگاه
B nam o neshan 12214 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آبان، ۱۳۹۱ يه نفر سرش شلوغه... يه نفر دلتنگه... . . . يه نفر سرش شلوغه... يه نفر دلتنگه... . . . يه نفر سرش شلوغه... يه نفر دلتنگه... . . . 17 لینک به دیدگاه
هادی ناصح 18854 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آبان، ۱۳۹۱ امشب داییم اعلام کرد بابا میشه آخ جون نی نی تو راه داریم این 9 ماه زود تموم بشه کاشکی:hapydancsmil: 21 لینک به دیدگاه
B nam o neshan 12214 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آبان، ۱۳۹۱ اميدوارم كسي كه 9 ماه ديگه پا ميذاره تو اين دنياي بزرگ هميشه شاد باشههيچ وقت اسير نشه...هيچ وقت كاش زودتر صبح بشه...سرم داره مي تركه 15 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آبان، ۱۳۹۱ دریا دریا مهربانیات را میخواهم نه برای دستهام نه برای موهام نه برای تنم برای درختها تا بهار بیاید. و تو فکر میکنی زندگی چند بار اتفاق میافتد؟ 18 لینک به دیدگاه
Valentina 13664 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آبان، ۱۳۹۱ همیشه همین بوده ها... هروقت روز خوبی و داشتی و کلی خندیدی باید یجوری از دهنت دراد... 20 لینک به دیدگاه
sarevan 9753 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آبان، ۱۳۹۱ امشبم را از آن خود کردی.. برخلاف میلم... سخت است نبودنت و بودنت.... پ ن : من خوبم... 18 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آبان، ۱۳۹۱ دلم گرفته از دیشب و کسی نیست باهاش درد و دل کنم:sad0::sad0: 15 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آبان، ۱۳۹۱ امروز رفتم سراغ دلم گفتم ببینمت مگه خواسته هات چقدر غیر ممکنه که تبدیل به آرزوی محال شدن برات؟ دیدم چیز زیادی نمیخواد . فقط کمی آرامش اما بهم گفت :آرامش محاله چون نایابه دیدم درست میگه آرامش غیر ممکنه 16 لینک به دیدگاه
پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آبان، ۱۳۹۱ داغ بیست و چهار بهار حرف نزدن را دارم . . . . 19 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آبان، ۱۳۹۱ مــــن .... در جامعه ای زندگی میکنم ... که به زنـــــان ... میاموزد .... مراقب باشند کسی به آنها تجـــــــاوز نکند .... اما .... به هیچ مردی ... نمی آموزد .... که به کسی تجــــاوز .... نکــــــــــند .... 17 لینک به دیدگاه
ara engineer 1866 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آبان، ۱۳۹۱ تعطیلی خیلی خوب بود حیف که کم بود... هیچ جارو با اغوش گرم خانواده عوض نمیکنم. 15 لینک به دیدگاه
ya~ya 820 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آبان، ۱۳۹۱ دیروز تعطیل بود از 7 صبح تا 8 شب سر کار بودم امروز مرخصی تشویقی گرفتم تو خونه هستم و فکر میکردم خیلی شانس آردم و زرنگی کردم،از دوستای قدیمیم بهم زنگ زد گفت سه شنبه با بقیه که 5 ساله ندیدمشون میخوایم بریم مسافرت یک روزه توهم بیا :w36:و من به این فکر میکنم که دیگه مرخصی ندارم و نه تنها شانس نیوردم بلکه بدشانسی هم آوردم نتیجه اخلاقی: زرنگی نکنم وگرنه بد میارم 14 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آبان، ۱۳۹۱ کلاهم رو قاضی کَردمی...عینکم رو گذاشتمی رو چشام...رفتمی بر صندلی قضاوت جُلوس کَردمی...:96h3px3wpnn293irwcz و خیره شدمی به حُضار.... نَدانِستمی....که چرا و چگونه از چه جهت مرا نیشخند زدندی و گاه و بیگاه مجبور شدندی...با چکش بر میز عدالت زدندی برای صادر شدن فرمان اُسکُت!!! در این میان دستیارم زیر میزی!!..پنبه ای برایم فراهم کردندی و مُصرانه از من خواستندی که بر گوش هایم فرو کُنمی...و هی پیش خود غُر زدندی که قُضات انگلیسی چه راحتند که دامن می پوشند و کلاه گیس می گذارند که اولی رَد گم کنی ست و دومی همان کار پنبه در گوش را کَردندی!! و من با علامت سوال و با چشمانم عاقل اندر صفیح نگاهی به او کردمی که این چرا؟!! او هم با میمیک صورت :2525s:به من فهماندی که مردم قضاوت خود را کردندی...حکم صادر شدندی....تو اینجا قرار است فقط مُهر تایید زدندی و سر خود را همچون بُزی که در حال نشخوار علف است بالا و پایین کردندی و تایید بفرمیو!!! پ.ن:بلی....این است مَحکمه ی روزانه ی دهن بین ها! 24 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده