رفتن به مطلب

✣ گـاه نوشته های نواندیشانی ها ✣


ارسال های توصیه شده

گاهی آدم میماند بین بودن یا نبودن!

به رفتن که فکر می کنی

اتفاقی می افتد که منصرف می شوی...

میخواهی بمانی،

رفتاری می بینی که انگار باید بـــروی!

این بلاتکلیفی خودش کلــــی جهنـــــــــــــــم است :sad0:

  • Like 14
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 9.2k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

39e6f00y6gvjsjkjd9.jpg

 

نپرس کجا میروم

نپرس چه کیست

نپرس بچه ات بود

نپرس برادرت بود

نپرس خواهرت بود

این همه ی کسم بود

کمک هم نمیخواهم

گودالی برایش میکنم

به خاک میسپارمش

کمک هم نمیخواهم

  • Like 17
لینک به دیدگاه

یادتان باشد ، وقتی خورشید میدرخشد

 

هرکسی میتواند دوستتان داشته باش

در طوفان است که متوجه میشوید چه کسی واقعا به شما علاقه دارد . . .

  • Like 13
لینک به دیدگاه

چرا مثل بچه هایی؟

قهر میکنی

اخه مگه بت دروغ گفتم.تو چی فکر میکنی

گاهی پرو بال دادن به یه نفر و کم رنگ کردن ضعفاش به ضرر خوده ادم تموم میشه

  • Like 16
لینک به دیدگاه

ابر و آسمان(اقتباس آزاد از داستان جوجه اردک زشت)

 

ابر سیاه و حقیری در پهنه ی آسمان روزها و روزها می چرخید و همیشه در این فکر بود که چرا خداوند او را با این شمایل خلق کرده - پر از گرد و غبار و پر از سیاهی و سنگین

روزها و شب ها می گشد تا روزی به ابر سپید و پنبه ای رسید ، از او پرسید

 

- ببخشید ابر عزیز شما چطور اینطور شدید ، یعنی چرا من اینطور نشدم

 

ابر مغرور سپید در پاسخ گفت:

- خوب خیلی مشخصه قدرت من بیشتر از تو بوده که تونستم انقدر سپید باشم و زمین از دیدن من لذت ببره

 

ابر سیاه ناراحت به سمتی دیگر از آسمان رفت تا به دریچه ی اصلی آسمان رسید ، دریچه ی اصلی آسمان پیر بود و صورتش هزاران چین و چروک از زمانه به یادگار داشت ، ابر سیاه شکایت خود را به آسمان برد ، اما آسمان در پاسخ هر جمله ی او فقط می خندید ، ناگهان به باد اشاره کرد و باد ابر سیاه را به سویی پرتاب کرد ، آسمان سیاه شد و نور خیره کننده ای همه جا را پوشاند و ابر سیاه نیست و نابود شد

 

قطرات باران حاصله از ابر سیاه بروی زمین می ریخت ، یکی روی شیروان ، یکی روی گونه ی دختری زیبارو ، یکی روی دست پینه بسته ی کارگر ، یکی روی گلبرگ گل ، یکی روی موهای فر طفل کودک نوپایی ، یکی روی کبریتی

وقتی این قطرات زمین را گرفت ، بوی نم مطبوعی همه جا را پر کرد ، مردم میگفتند:

 

- نگاه کنید نگاه کنید ، چه باران زیبایی چه رحمت بی انتهایی

 

قطرات باران که همان ابر مایوس داستان بودند اکنون فهمیدند که :

چه رخ سیاه باشد و چه صورت زمخت می توان دست رحمت آسمان باشد و چیزی باشد که ابرهای سپید و پنبه ای هم نمیتوانند آنگونه باشند

ابر سیاه یاس خویش به دلداگی باران و هوای عشاق داد

جایی که بارانی باشی هیچ زیبایی ، حتی زیبایی دیدن ابرهای سپید و پنبه ای به تو نمی رسد

پایان

  • Like 11
لینک به دیدگاه

یه مدته درام سعی میکنم مثبت باشم :icon_razz: اما 2 روزه حس مثبت بودن ندارم :w000: و تو این دو روز خیلی ها روشناختم :icon_razz: ناراحت که باشی کسی دوست نداره 99.99 آدمهای اطرافت رفیق گل و بلبل اند :icon_razz:

  • Like 12
لینک به دیدگاه

خـــــیلــــــی ســــخـــته وقتـــی از شـــدت بـــغـــض

گـــلـــو درد بگـــیری

و هـــمـــه بگــــــند

لبـــاس گـــرم بـــپـــوش !!!:sad0:

  • Like 18
لینک به دیدگاه

بعضی ها شاهکارن.

با این همه ادعای روشنفکری و آزادی خواهی ، عکس های شاه و فرح رو در بازدید از ناطق زلزله زده share می کنند. راه آزادی این ملت از سلطنت میگذره واقعا از نظر شما؟

 

حال من خوبه! اما تو باور مکن!

  • Like 13
لینک به دیدگاه

وقتی هدف داری همه کارات مقدسه! معلومه چی میخوای! همه تو دلشون تحسینت میکنن حتی اگه مخالف اونا باشی، وقتی هدف داری هدف دارم حرف میزنی هدفدارم مبارزه میکنی.

ولی وقتی هدف نداری فقط مث بچه گربه چنگ میندازی و مث ........

  • Like 15
لینک به دیدگاه
مهمان
این موضوع برای عدم ارسال قفل گردیده است.

×
×
  • اضافه کردن...