پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 مهر، ۱۳۹۰ بقول دوست عزیز که این شعر را"سوره عشق" نامید آن را بتو تقدیم میکنم آری تو روزی که شود اذا السماءٌ فطرَت من در عقبش اذا النجوم ٌ کدرَت من دامن تو بگیرم اندر سُئِلت گویم صنما باءی ذنب ٍ قُتلت؟ یک نیمرخ تو لستُ مِنکـُم ببعید نیم دگرش انَّ عذابی لَشدید بر کنج لبت نوشته یُحیی و یُمیت من ماتَ من العشق ِ فمن ماتَ شهید پ.ن: دوست عزیز = مرمر 7 لینک به دیدگاه
DavOOd_TiTaN 10472 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 مهر، ۱۳۹۰ واقعا چرااااااااااااااااااااااا :viannen_38: 2 لینک به دیدگاه
goddess_s 16415 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 مهر، ۱۳۹۰ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/ کی باید جواب بده؟ پس کجاس اونی که میگن هست؟ 6 لینک به دیدگاه
*sepid* 9772 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 مهر، ۱۳۹۰ دست هایت باز می شود که چه بخواهی ؟ که را می خواهی ؟ هیچ کس نیست دست راستت را بلند میکنی که بگویی سلام دست چپشان را بلند میکنند که بگویند خدانگهدار ....! 14 لینک به دیدگاه
DavOOd_TiTaN 10472 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 مهر، ۱۳۹۰ دست هایت باز می شود که چه بخواهی ؟که را می خواهی ؟ هیچ کس نیست دست راستت را بلند میکنی که بگویی سلام دست چپشان را بلند میکنند که بگویند خدانگهدار ....! چه غمناک :w821: 2 لینک به دیدگاه
Sh.92 3961 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مهر، ۱۳۹۰ خسته شدم از بس به آدمایی که میخوان جای تو رو توی قلبم بگیرن گفتم ، ببخشید اینجا جای دوستمه ، الان برمیگرده ! 10 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مهر، ۱۳۹۰ من گله ندارم....من شکایت ندارم....من علاقه ندارم همانند دیگران گوشه ای از ذهنت را مشغول خود کنم....من درد و دل ندارم.....من فقط یک دقیقه از وقتت را برای تلاقی حسمان می خواهم....که اگر هم حس بودیم لحظه ای نگاهمان به هم می رسد....و اگر نه....بی تفاوت از کنار هم می گذریم... 10 لینک به دیدگاه
shadmehrbaz 24772 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مهر، ۱۳۹۰ دوست دارم با یه ماژیک سیاه تمام دنیا رو خــــــــــــط خــــطــــی کنم . 15 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مهر، ۱۳۹۰ دیدنی ها کم نیست ، من و تو کم دیدیم 11 لینک به دیدگاه
pari daryayi 22938 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مهر، ۱۳۹۰ وقتي همه چيز اجبار باشد ديگر منطقي براي گفتن نمي ماند تنها درمان موجود مي شود صبر................... 10 لینک به دیدگاه
میلاد 24047 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مهر، ۱۳۹۰ بعضی ها میخوان حقایق گذشته رو تو دهنشون تحریف کنن و خودشونو گول بزنن تا به آرامش برسن....مگه میشه؟:ydm47612zsesgift969وجدان درد نمیگرین؟ 11 لینک به دیدگاه
hamidbala 2844 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مهر، ۱۳۹۰ تا تو دستام رو گرفتی راهم از دنیا جدا شد تویه آغوش تو چشمم به جهانی تازه وا شد بغض من از تو شکست و گریه شعر بی صدا شد تا تو دستام رو گرفتی لحظه از شماره افتاد .................... ........... ........... ........ ...... .. .. 8 لینک به دیدگاه
*sepid* 9772 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مهر، ۱۳۹۰ وقتی بهم میگفت از دروغ بدم میاد، میدونستم منظورش شنیدن دروغه نه گفتن دروغ 14 لینک به دیدگاه
bme.masood 5832 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مهر، ۱۳۹۰ چرا خدا اینقدر مظلومی؟ چرا ما فقط مشکلاتمون از طرف خداست؟ چرا وقتی موفقی نمیگی کار خدا بود , اما وقتی یه بلایی سرت میاد میگی :خدا چرا من ؟ خیلی نامردی خدا تازه با خدا قهر میکنی که این بلا سرت اومده به خدا میگی تو منو نمیبینی پس منم نمیبینمت چرا فکر نمیکنی خودت کم کاری کردی یا یه اشکالی تو کارت بوده ؟ وقتی همه چی بر وفق مراده به اختیار اعتقاد داری و همه چی رو به خودت نسبت میدی موقع شکست جبر خدا و سرنوشت شوم که خدا برات رقم زده ؟ یه ذره با انصاف باشیم خدا خیلی گل و مهربونه 10 لینک به دیدگاه
Fo.Roo.GH 24356 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مهر، ۱۳۹۰ چقدر دلم تنگ شد امروز برات...بی دلیل...! مگه دلتنگی دلیل هم میخواد؟؟ کافیه چشمامو ببندم تا اخرین نگاهم به چشمای بسته ت یادم بیاد...همون چشمایی که حتی وقتی بسته بود میشد تراوش نگرانی و عشق رو ازش دید... گاهی فکر میکنم کاش میشد یه بخشهایی از حافظه رو پاک کرد اما مطمئنم باز هم در این حالت دلم بری همین دلتنگیها تنگ میشه ! 13 لینک به دیدگاه
poor!a 15130 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مهر، ۱۳۹۰ چقدر دلگیرم از دمدمی مزاج ها پر توقع ها کینه ای ها بی رحم ها زخم زبان زن ها و قلب های یخی و سنگی شان دلگیرم از بدی ادمهای دورو برم حرفشان هیچ روزی با دیروز و فردایش یکی نمیشود 9 لینک به دیدگاه
soheiiil 24251 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 مهر، ۱۳۹۰ بندهای آدمک را بریدند فرار نکرد! تمام کرد. 7 لینک به دیدگاه
soheiiil 24251 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 مهر، ۱۳۹۰ دل میکنم ازتمام چیزهایی که سهم من نبودند ومن به اجباربرای خودم میخواستمشان فقط این وسط ازخدادلگیرم ازپاییزدلگیرم ازشعرهایم دلگیرم اینها مرا به بازی گرفته اند مرابه سخره گرفته اند روزی به من هدیه میدهند وروزی دیگرپس میگیرند درست درنقطه اوج دلبستن آن راپس میگیرند ومن میمانم وتنهایی وبازدلبستن و.... دل کندن...! 11 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 مهر، ۱۳۹۰ هی چقدر دلم میخواست امشب تمام مسیر راه رو پیاده بیام تا خونه دلم سنگینه نفسم درنمیاد حرف هیچ نگاهی رو هیچ وقت باورنکید چون خوده نگاهم نمیدونه چی میگه حتی 9 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده