nazfar 8746 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مهر، ۱۳۹۰ بذار با گریه اینبارم بگم خیلی دوست دارم اگه بازم پشیمونی به روت اصلاً نمیارم ... دلم میگیره هر روزی که میبینم تو دلگیری دارم میمیرم از وقتی سراغم رو نمیگیری نگام رو از و دزدیدم با این چشمای غمبارم نمیخواستم بدونی که چقدر چشماتو دوست دارم ولی با گریه اینبارم... 8 لینک به دیدگاه
nazfar 8746 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مهر، ۱۳۹۰ تازه عادت کرده بودم که تو تنهایی بمونم ولی وقتی تورو دیدیم دیگه گفتم نمیتونم تازه عادت کرده بودم که باشم تنهای تنها تا که دیدمت دلم گفت تویی اون عشق رویا تازه عادت کرده بودم تازه عادت کرده بودم 5 لینک به دیدگاه
peyman sadeghian 30244 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مهر، ۱۳۹۰ باردیگر قلم لرزید برتن نحیف ورق کاغذ........کاغذی بدون خط ومرزومحدودیت........ باردیگر بغض باردیگر اشک وبار دیگر گریه.................... باردیگر هق هق ولرزیدن شانه های مردانه عاشقی دلشکسته............. باردیگر غروب وخونی که بر جگر آسمان خشکیده است........... گویی آسمان هم گریه کرده است چون چشمانش قرمز شده است................. من نمیتوانم این بغض را به آسانی بشکنم تو چراگریه نمیکنی؟ تو ببار ای آسمان شاید این بارش اندکی داغ دلم را مرهم نهد............ هوا کم کم تاریک شد............ چراغهای شهر کم کم روشن شد نسیمی خنک که نوازش میکرد صورتم را گویی میخواست اشکهای صورتم را پاک کند اما نمیتوانست.......................... اشکهایم را پاک میکنم واز سراشیبی کوه به پایین می آیم ودر دل این شهر لابلای مردم گم میشوم....... کوه میماند وغروب وخیس اشکهایم که بر دامان کوه به یادگار میماند 8 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مهر، ۱۳۹۰ نگاهت را از نگاه آب نگیر...لبخندت در آب آرزوی ماهی ته برکه است...که دوست دارد از تنگ برکه به سوی این جهان بیاید....او نمیداند از بدی های دنیا...لبخندت را از او نگیر....لبخندت تمام رویای اوست...رویایی که دو ثانیه طول می کشد... حافظه ی ماهی به اندازه ی دو ثانیه رویای تو رو دارد... به اندازه ی دو ثانیه رویایی باش... 7 لینک به دیدگاه
Fo.Roo.GH 24356 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مهر، ۱۳۹۰ هیچ وقت از مهر خوشم نمیومده...هیچ وقت....برام تمامی احساسات غم و از دست دادن رو تداعی میکنه...کی میشه من از شروع هراس نداشته باشم؟؟ 9 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مهر، ۱۳۹۰ چه حس مبهمی . . . خنثی شدم ، نه خوبم نه بد . . . 7 لینک به دیدگاه
DavOOd_TiTaN 10472 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مهر، ۱۳۹۰ خسته شدم چه روز کسل اوری کسی هم نیست یه حرفی باهش بزنیم 1 لینک به دیدگاه
TrueBlue 1583 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مهر، ۱۳۹۰ من حوصله دانشگا ندارم :cryingf: مخصوصا که فردا ساعت 7 کلاس دارم مخصوصا که با یکی از بچه هایی کلاس دارم که ازش بدم میاد ولی همش به من می چسبه :ubhuekdv133q83a7yy7 نمیخوااااااااااااااااااااااااام 4 لینک به دیدگاه
DavOOd_TiTaN 10472 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مهر، ۱۳۹۰ من حوصله دانشگا ندارم :cryingf:مخصوصا که فردا ساعت 7 کلاس دارم مخصوصا که با یکی از بچه هایی کلاس دارم که ازش بدم میاد ولی همش به من می چسبه :ubhuekdv133q83a7yy7 نمیخوااااااااااااااااااااااااام مگه میخوای بری :biggrin: لینک به دیدگاه
TrueBlue 1583 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مهر، ۱۳۹۰ پ ن پ میگیرم میخوابم مرتیکه غیبت بزنه .یارو نمی دونم چه کاره دفتر مموتیه.با راننده میاد میره :icon_pf (34): شما اسپم نکن لینک به دیدگاه
DavOOd_TiTaN 10472 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مهر، ۱۳۹۰ :14k8gag: پ ن پمیگیرم میخوابم مرتیکه غیبت بزنه .یارو نمی دونم چه کاره دفتر مموتیه.با راننده میاد میره :icon_pf (34): شما اسپم نکن اسپم نبود لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 مهر، ۱۳۹۰ به اندازه ی دونه ی احساس...قد یک بند انگشت انصاف...به اندازه ی لحظه ای آرامش... به حرمت شب هایی که ستاره ها بی فروغ می شن برای دیده شدن ماه شب چهارده...به اندازه ی صبرت واسه گذروندن نگاهت به این واژه ها لحظه ای درنگ کن...برای دویدن وقت بسیار است... این قسمت از جاده را آرام تر برو... شاید سر پیچ بعدی جاده تمام شود... 3 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 مهر، ۱۳۹۰ اینجا کجاست؟ما کجاییم؟ :moody: 4 لینک به دیدگاه
Fo.Roo.GH 24356 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 مهر، ۱۳۹۰ کلی طول کشید تا دکمه تشکر رو پیدا کنم 5 لینک به دیدگاه
Sepideh.mt 17530 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 مهر، ۱۳۹۰ من رنگی که مینوشتم نمیتونم پیدا کنم 3 لینک به دیدگاه
عاطفه کوچولو 2896 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 مهر، ۱۳۹۰ ورژن قبلیه بهتر از این بود نمی دونم چرا عوض کردن :w127::w127::w127::w127: 2 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 مهر، ۱۳۹۰ اصلا حسش نیست که بیشتر بیدار بمونم....... شاید در شب های بعدی بهتر شد و بیشتر آمدم. باید فرصت داد، فعلا پرچم بی تفاوتی را بالا میبرم، پرچمی که از ابتدا در این کشور باید بالا گرفت تا آسوده باشی. 10 لینک به دیدگاه
سیندخت 18786 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 مهر، ۱۳۹۰ امشب یاد فرق بین زندگی های امروز و دیروز افتادم. یاد این که امکانات این زمونه خیلی بیشتر از سال های قبله. اما همین قدر که تکنولوژی پیشرفت می کنه انگار نقش احساسات کم رنگ تر می شه. انگار هیچ وقت این دو ( نمی تونن به موازات هم پیش برن. قشنگی زندگی و روح زندگی امروزه ما کجا و نسل های قبلمان کجا...... همیشه تو دو خط مقابل هم حرکت می کنن و اونی که معمولا می بره تکنولوژی و امکانات بیشتر هست نه قشنگی و زیبایی و راحتی از نوع واقعیش....! 8 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده