R.Irankhah 25490 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 اردیبهشت، ۱۳۹۱ دقیقا زمانی که داری توی بیخیالی همه چیز رو فراموش میکنی یک دفعه یه آهنگی، یه نوشتهای، یه اسمی، یا حتی یه حرفی ... همه خاطراتو میاره جلو چشمت ... 13 لینک به دیدگاه
s.zarei 3090 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 اردیبهشت، ۱۳۹۱ بخاطرت تو اين قفس من زنده ام همين وبس بخاطر تو اين نفس هنوز كمي تو سينه است بخاطر تو اين صدا هر لحظه لرزيد با همين هميشه من بيادتم بگو تو هم بيادمي فقط صدام كن واسه اشگات شونه ميشم فقط صدام كن واسه تو ديونه ميشم فقط صدام كن تورا تنها نمي ذارم اوني كه مي مونه ميشم 7 لینک به دیدگاه
FrnzT 18194 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 اردیبهشت، ۱۳۹۱ در سکوت آمدن و در سکوت رفتن....وقتی که کلمات در بیان احساس عاجزن پ.ن: خیلی وقت بود اینجا نیومدم اگر هم اومدم در سکوت بود...بدون اینکه چیزی بگم چقد قشنگه که بچه ها یه گوشه ای تو این دنیا دارن که میتونن توش درد دل کنن همین که میدونیم دیگران در سکوت احساسات و افکارمون رو میخونن بهمون امید میده که تنها نیستیم و با تشکرات میفهمیم حداقل چند نفری ما رو درک کردن. همین خوبه 27 لینک به دیدگاه
shamim _ thr 505 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 اردیبهشت، ۱۳۹۱ بیایید خودمون رو جای اون کسی که داریم مورد خطابش قرار میدیم و تیر بارونش میکنیم بزاریم اونوقت شاید کمی رحم و مروت و جوانمردی داشتیم ... 8 لینک به دیدگاه
shamim _ thr 505 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 اردیبهشت، ۱۳۹۱ سلام عزیزم! ناراحت نباش ! زندگیه دیگه ! گاهی نزدیکی... ولی دور و دست نیافتنی! اما حالا دوری و دست نیافتنی اما... هنوزم نزدیک ترینی ! تقدیم به تویی که زمانی حضور سبزی اینجا داشتی... اما ریشه هاتو زدن! تقدیم به... 7 لینک به دیدگاه
سـارا 20071 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 اردیبهشت، ۱۳۹۱ همیشه وقتی میگیم " هیچی " ، واقعا منظورمون این نیست...شاید بخوایم یکم کنجکاوی به خرج بدین! کار سختیه ؟؟ 17 لینک به دیدگاه
Yuhana 12780 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 اردیبهشت، ۱۳۹۱ امشب داشتم سالنامه جدیدی از سال جدید رو ک برام اومده بود نگاه میکردم که دیدم عههههه امسال سال کبیسه ست ! اسفند سی روزه ؛ سریع یه آرزو کردم ! که هیچ بچه ای اون روز به دنیا نیاد آخه اونوقت هر چهار سال یکبار باید بهش تبریک گفت پ.ن : توی دنیای بی معرفتی ک ما زندگی میکنیم ، مطمئنم همون 4 سال یکبار هم ممکنه فراموش شه 14 لینک به دیدگاه
سیندخت 18786 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 اردیبهشت، ۱۳۹۱ هنگامی که در زندگی اوج می گیری، دوستانت می فهمند تو چه کسی بودی. اما هنگامی که در زندگی، به زمین می خوری، آن وقت تو می فهمی که دوستانت چه کسانی بودند یا هستند ... ... گاهی شکست از پیروزی مفیدتر است. 11 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 اردیبهشت، ۱۳۹۱ حسهام مرده یعنی الان قلبم علنا نمیزنه نمیدونم چه مرگیم هست ولی دلم گریه میخواد....... دیوونه ام نه داشتم اول شبی باخودم فکر میکردم امسال نه خودم نه به دیگران اجازه ندادم جلوم افسرده باشند و حوصله شکایت شنیدن ندارم ولی بعدش اینطوری شدم...... 12 لینک به دیدگاه
s.zarei 3090 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 اردیبهشت، ۱۳۹۱ سعي ميكنم وتصميم ميگيرم كه كمتر به اينجا بيام و سر بزم نمي دونم چي ميشه يهو ميبينم سر از اينجا در آوردم شايد دنبال كسي ميگردم نه ، شايدم ميخوام بينم كه كسي سراغمو ميگيره يا نه در هر صورت بد جوري به اينجا وبه اسم ها وگمشده خودم عادت كردم ومريضش شدم هي سعي ميكنم عادتمو ترك كنم نه نميشه بخدا نميشه كمكم كنين 8 لینک به دیدگاه
*Cloudy sky* 22513 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 اردیبهشت، ۱۳۹۱ اینروزا خیلی خیلی دلم گرفته حتی حس زندگی هم ندارم ... خیلی دلم میخواد به دوران کودکی برمیگشتم... اصلا ای کاش بزرگ نمیشدم... ای کاش به دنیا نمی اومدم ، دلم از همه چی گرفته ..... ای کاش برگ یه درخت بودم ، که با اومدن پاییز روز زمین می افتادم و با پای رهگزران له میشدم؛ نه اینکه الان روزی هزار بار با کنایه های اطرافیانم زیر پا له بشم... ای کاش باد بودم ، که هر جا دلم میخواست میرفتم.... موقعی که دلم میگرفت طوفان به راه می انداختم و وقتی هم که خوشحال بودم یه نسیم میشدم که برای عاشقان یه حس خوب و برای آدمای خسته مثل یه حس خوب صورتای خسته شون رو نوازش می دادم ، تا خستگی از تنشون بره ..... اره من میخوام باد بشم.... نه نه بازم فکر میکنم باد هم نمیخوام باشم ... بزار یکم فکر کنم ، اره خودشه ، میخوام بارون بشم ، بارون بهتره ... اگه بارون بودم حداقل دلم خالی میشد ، موقعی که ناراحت و دلشکسته بودم اونقد می باریدم که خالی میشدم... موقعی هم که هیچی آرومم نمیکرد از رعد و برق کمک میگرفتم که به فریادم برسه.... این همه گفتم ولی چرا دلم آروم نشد.... 13 لینک به دیدگاه
s.zarei 3090 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 اردیبهشت، ۱۳۹۱ يه دل شكسته ميگه: گلدون خونمون شکست پدرم گفت: قسمت بود، مادرم گفت: حیف شد، برادرم گفت: کاش دو تا داشتیم، خواهرم گفت: قشنگ بود ... اما وقتی دل من شکست کسی به فکرش نبود، هیچکس !!! 6 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 اردیبهشت، ۱۳۹۱ زندگی یعنی بخند هر چند که غمگینی ببخش هر چند که مسکینی فراموش کن هر چند که دلگیری عشق بورز حتی با دیدنِ بی مهری مایوس نشو حتی در اوج ناامیدی زندگی یعنی همین تضادهایی که بارها به چشم دیدی…. پ.ن. خوندن این یک جمله باعث شد این پست رو بزارم: “خندیدن یک نیایش است ، اگر بتوانی بخندی،آموخته ای که چگونه نیایش کنی” 10 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 اردیبهشت، ۱۳۹۱ با حس عجیبی با حال غریبی دلم تنگته پر از عشق و عادت بدون حسادت دلم تنگته گله 6 لینک به دیدگاه
El Roman 31720 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 اردیبهشت، ۱۳۹۱ وقتی نت آدم تموم میشه دقیقا مثل معتادی میمونی که بوی تریاک از 1 کیلومتری دیوونت میکنه و از کنار هر کافی نتی رد میشی ناخودآگاه میپیچی توش! 9 لینک به دیدگاه
panisa 12132 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 اردیبهشت، ۱۳۹۱ چقدر سخته یه غمی تو دلت باشه و هیچکس ندونه و دقیقا تو همون موقعی که خیلی ناراحتی یکی یه چیزی بهت بگه و تو نتونی طاقت بیاری و اون طرفم فکر کنه بخاطر حرف اون بوده اشکات... بعد هی بهت گیر بده و عذرخواهی کنه و هرچی بگی نه دلم پر بوده ولت نکنه... بدتر از اون اینه که همون شب با بغض بخوابی و صبحشم مامانت کلی درد و دل کنه برات و تو ناخودآگاه اشکات بریزه و اونم بغلت کنه که فکر نمیکردم اینقدر دلت نازک شده باشه... بعدش بیای تو اتاقت و داداشت بهت بگه معتاد نت شدیا بعدشم تو لبخند زورکی بزنی که تهش میرسه به اشک یواشکی... اونوقت داداشت زرنگ باشه و بفهمه گریه میکنی و بگه تنهات میذارم ولی میام پیشت و تو حساااااابی گریه کنی... 13 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 اردیبهشت، ۱۳۹۱ میگن خیلی خوشی خوب خدا رو شکر یکی پیدا شد و دل شما رو برد منم که واسه رسیدن به تو بی امید ام تا جاییی که یادمه هی دنبالت می دویدم بزار بگم حالا که داری میری راحت بی لیاقت گفتی تا تهش باهاتم ام ولی دیدی طاقت نیاوردی یکی دیگه رو جایگزین من اوردی وخیلی راحت تو ابروی منو بردی 5 لینک به دیدگاه
masoume 5751 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 اردیبهشت، ۱۳۹۱ چرا انجام یه کار برای عده ای حقه ، برای عده ی دیگه ای میشه نانجیبی ؟ 9 لینک به دیدگاه
R.Irankhah 25490 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 اردیبهشت، ۱۳۹۱ وقتی قلبهایمان کوچکتر از غصههایمان میشود وقتی نمیتوانیم اشکهایمان را پشت پلکهایمان مخفی کنیم و بغضهایمان پشت سر هم میشکند وقتی احساس میکنیم بدبختیها بیشتر از سهممان است ... ... و رنجها بیشتر از صبرمان؛ وقتی امیدها ته میکشد و انتظارها به سر نمیرسد وقتی طاقتمان تمام میشود و تحملمان هیچ … آن وقت است که مطمئنیم به تو احتیاج داریم و مطمئنیم که تو فقط تویی که کمکمان میکنی … خداوندا تنها تو را صدا میکنیم و فقط تو را می خوانیم 7 لینک به دیدگاه
Fo.Roo.GH 24356 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 اردیبهشت، ۱۳۹۱ عجب روزگاری!! واقعا واقعا واقعا، به خودم هم اعتماد ندارم دیگه!!! 16 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده