sadafv 6584 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 فروردین، ۱۳۹۱ چقدر بوی بهار نارنج حس خوبی رو به من منتقل می کنه! اینقدر بوی خوشرنگیه که دوست دارم همیشه این رنگی باشم! تو این روزا،این بو رو با تمام وجود می بلعم تا ریه هام پر شه ازین خلسه ی شیرین ... دنیاتون بهاری و شاد ... 15 لینک به دیدگاه
پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 فروردین، ۱۳۹۱ هوا گرم بود تو مانند کوره بودی در التهاب های بی چگونگی میسوختی آتش گرفتی و من نیز آتش گرفتم کاش از برونم ، درونم را می یافتی من همیشه برایت یک سبد لبخند نورس دارم امروز تو تصاویر را قاب میکردی و من بوسه را به صورت تو و فردا ها را نمیدانم تو مانند ریل قطاری همیشه عجیب ، دست نیافتنی گنگ نمیدانم هر چیز که هست احساس میکنم باید تو را بزرگترین درگیری زندگیم کن ریل قطار 7 لینک به دیدگاه
پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 فروردین، ۱۳۹۱ دلمان پکید از این نبرد نبرد خواستن و نتوانستن گاهی زمانه را در کوزه ای لابلای انگورهای سرخ میگذاریم در چله می نوشم شاید ، این شراب سرخ مرا ز زمانه برون کند کجاست حریم مستی؟! زمانه نیز خود آبشخور ماست نه ما مست میشویم و نه مستی را دوست داریم ، آنچه که هست ذاتی دارد ، فرار از حقیقت این نبرد سخت است میخواهیم و نمیتوانیم؟! و در این نبرد سخت زخمی ترین چیز قلب های ماست باید رویش تامل کنم! 4 لینک به دیدگاه
پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 فروردین، ۱۳۹۱ عشق را اندوهی است بسیار ، بسیار فراتر از انسان دوگانگی دست و دل و زبانی که با تو یگانه نیست تو را نفرسایند ای جان ای جان ِ جان 7 لینک به دیدگاه
پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 فروردین، ۱۳۹۱ من زخم خورده ی نگاهیم که عمریست منتظرش بودم! ضماد باقی ، زخم جاری و در این میان بر تن خود زخم را جاری می سازم خود میدانم که خلوت های تنهایم دیگر تملک شخصی ندارند گاه گاهی در دوران پیشتر از آن در میامدم اما امروز صدای نفس کشیدنی را کنار خود حس میکنم که میگوید من اینجایم! آری من همیشه هستم با تو در تو برای تو 4 لینک به دیدگاه
پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 فروردین، ۱۳۹۱ من در دنیای خود هماره بر آن بودم ز غیر ها بگذرم هرکه بر حرم ما محرم شد روزی درب بست و نشست در حرم دیگران به معادلت ایمان میکوبم ریسمان به نحو عیان بر تن چون عیسایم بر بالای صلیب تا شد دمی که ز ما داغ گیرند و بپرسندم به چه بابتست این سیل خروشان شِکوه! من تلخ ترین شرابم که اگر از من نوش کنی آه و نفرینی پشت سرت ردیف میشود که نه خانه ی تو بلکه دامان عالم را پوچ میکند روزگار میگذرد و من در آغوش حضرت گردان پیرانه میمیرم چه ماند از من یک لنگه کفش که اگر یابی در بیابان تنهایت از این پس غنیمت است ای نازک دل بی پروا و ای قدار خونریز و ای حامد ثانی! و ای جدا از من بر من در من از من به من! و اینک نیست از من بر من در من از من به من بلکه تکه گوشتی هستی در دهان گرگان و مرا بخوانید در روزی که در بلندای هستی در حین اشک دارم لبخند میزنم مسافرم 3 لینک به دیدگاه
پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 فروردین، ۱۳۹۱ . . . . . . . . . . . . پ.ن: تو طومار ناگفته هایی پیر - پر کن اطراف را 1 لینک به دیدگاه
پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 فروردین، ۱۳۹۱ روزهایی را بیاد بیاوریم که خورشید آبیست هیچ ستاره ای در شب نمی درخشد و همه در صف صبحند! آن روز مرغ عشقی در یک هیبت غضب آلود ، سوره ی قیامت را نه با تلاوت بلکه در راست پنج گاه میخواند و خدا از تخت پایین می آید و میگوید: آی کجایند حرمت شکنان اعصار و من میگویم : قلبم و خدا میگوید: در ترازوی من لکه ایست از گروه خونیت! و باری رستگاریت مبارک ای گدای هر باب از زمین عشق من و باز خدا پلک میزند ، مژه اش قلبم را آب میکند به گونه ی سرخش نگاه میکنم ، با پشت دست روی صورتش میشکم و میگویم : قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ و خدا میگوید: به بزم آمده ای یا به رزم و میگویم: مرا ز خون معشوق مترسک ها میترسانی اگر رزم است ذوالفقار در کمر دارم و اگر بزم است سه تار بر دوش و خدا می گوید: وَالَّذِينَ إِذَا أَصَابَهُمُ الْبَغْيُ هُمْ يَنتَصِرُونَ و من میگویم: بگذار روی ماهت را ببوسم و خدا عشوه میکند 3 لینک به دیدگاه
سارا-افشار 36437 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 فروردین، ۱۳۹۱ روزای آخر خوابگاه و شبای رقص و پایکوبی :hapydancsmil: من الان از مجلس لهو و لعب دخترونه گزارش میدم i love u PMC 11 لینک به دیدگاه
.MohammadReza. 19850 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 فروردین، ۱۳۹۱ میدونم اینجارو نمیبینی ولی پشیمونم 12 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 فروردین، ۱۳۹۱ پرم از درد دلتنگی واسم راهی نمیمونه تو که خوب و خوشی بی من، بدون تو دلم خونِ دلم خونِ، دلم خونِ، وجودم بی تو داغونه 7 لینک به دیدگاه
سـارا 20071 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 فروردین، ۱۳۹۱ یهویی سه تا کتاب از کتابخونه برداشتم شروع کردم از هر کدوم یه ذره خوندم !! خوبه..احساس بیهودگی می کردم امروز منها تنوع طلبی در حدیه که سه تا رو با هم شروع کردم همچنان خدا شفا بده 8 لینک به دیدگاه
s.zarei 3090 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 فروردین، ۱۳۹۱ خيلي دلتنگم و نگران دلتنگ براي رفتنش نگران براي نيامدنش 3 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 فروردین، ۱۳۹۱ بعضی حرفا از بعضی دوستا که خیلی عزیزن برات همچین تو مغز استخونت نفوذ میکنه که سوزششو تا چند روز احساس میکنی از دیشب استخونم میسوزه!!!!!!!! 7 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 فروردین، ۱۳۹۱ کودک که بودم دوری با خواب سنجیده میشد مادرم میگفت اگه بخوابی صبح شود دوباره بخوابی صبح شود می آید..... من که مدام میخوابم چرا نمی آیی؟؟ 5 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 فروردین، ۱۳۹۱ میـــــبینـــــی ؟!!!! بـــــزرگـــــتریـــــن آرزوی مـــــن چـــــه کـــــم حـــــرف اســـــت ..... : " تــ❤ـــو ":sigh: 7 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 فروردین، ۱۳۹۱ کاش میشد بزنی تو دهن فکرت.....بگی بتمرگ سرجات..... دودقه خفه شو ...حرف نزن. خستم کردی لامصب 9 لینک به دیدگاه
پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 فروردین، ۱۳۹۱ به شهریور ماه ها که نزدیک می شوم کسی در گوشم می گوید ، یک سال به پیری تو افزدوه شد میلاد وقتی میلاد است که تو را از نو ، نوتر کند وگرنه همیشه تکرار اعدادی یک زندگیست سیریست دهشتناک ، عمیق و ادامه دار تا با دستی بریده شود انگار همین دیروز بود که بودم حضور داشتم روزگار مانند برق و باد می گذارد از کودکی گذر میکنیم از خاطرات جوانی و مانند سوزن بانی در ایستگاه قطار منتظر می مانیم تا قطار مرگ برسد من عظمت را در نگاه آدمیان آموختم نه در افعالشان ، به همین دلیل است هیچگاه نه میلاد صوری و نه به مرگ صوری اعتقادی داشته ام درد من از فصول گرمیست که در آن خاطرات زیادی تلنبار شده و من هر سال باید بنشینم ببینم لب ببندم خنده تلخی بزنم و باز هم لب ببندم 11 لینک به دیدگاه
goddess_s 16415 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 فروردین، ۱۳۹۱ زود برگردین دیگهههههههههه خوش میگذره بهشون فکر من نیستنننننننننننننننننننننننننننننننننننننننن دلم تنگه خو 6 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 فروردین، ۱۳۹۱ بزرگترین زجر زندگی اینه وقتی حوصله کسی و نداری هر روز یا مهمون بیاد یا دعوت بشی سه شنبه دعوت بودم چهارشنبه مهمون داشتم پنجشنبه قراربود مهمون بیاد پیچوندم امروز ناهار دعوت بودم اونم پیچوندم شب قراره مهمون بیاد فردا شب هم مهمون میاد بابا به چه زبونی بگم حوصله کسی و ندارن یک هفته بیخیال من بشید 11 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده