*Sanaz* 10640 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۹۰ تو دختری یا پسر؟ دلم می خواد دختر باشی و یه روز چیزایی رو که من الان حس می کنم حس کنی. مادرم میگه دختر به دنیا اومدن یه بدبختیه بزرگه! و من اصلا حرفش رو قبول ندارم. می دونم دنیای ما با دست مردا و برای مردا ساخته شده و زورگویی و استبداد تو وجودش ریشه های قدیمی داره. تو قصه هایی که مردا برای توجیه کردن خودشون ساختن اولین موجود یه زن نیست، یه مرده به اسم آدم! بعدها سروکله ی حوا پیدا میشه تا آدم رو از تنهایی دربیاره و براش دردسر درست کنه! تو نقاشیای دیوار کلیسا خدا یه پیرمرد ریش سفیده نه یه پیرزن موسفید! تموم قهرمانا هم مَردن! از پرومته که آتیشو اختراع کرد تا ایکاروس که دلش می خواست پرواز کنه. با تموم این حرفا زن بودن خیلی قشنگه. چیزیه که یه شجاعت تموم نشدنی می خواد! یه جنگ که پایان نداره. اگه دختر به دنیا بیای باید خیلی بجنگی تا بتونی بگی اگه خدایی وجود داشته باشه میشه مثل یه پیرزن موسفید یا یه دختر قشنگ نقاشیش کرد! 17 لینک به دیدگاه
from_hell 10964 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۹۰ مخزن { } شد همه خوردنیهای خوشمزه یخچال اتاقم رو خوردم....دیگه هیچی توش نموند....پاستیل هم ندرام حتی.... اصلاً درک نکنید قدرت هضم ندارم! مدرن رفتار کنید. رد و اثر تایر اتومبیل روی اعصابم هم هنر جدیدیست! 17 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۹۰ یاد کلاسهای ریاضی بخیر معادله را یا درست حل میکردی میشد >>> x= 0 یا غلط حل میکردی نمرات میشد >>>>>>0 این صفر همون صفره و فرقی با هم ندارند ولی خیلی فرق میکنه وقتی که خودت به خودت صفر بدی 0 . . . . 5 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۹۰ آدم های ساده را دوست دارم. همان ها که بدی هیچ کس را باور ندارند. همان ها که برای همه لبخند دارند. 9 لینک به دیدگاه
viviyan 12431 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۹۰ بالاخره نماز هم اتاقیم تموم شد من موندم چه سودی براش داره، نیم ساعت (شاید هم بیشتر) دولا راست شد و ورد خووند. :| 11 لینک به دیدگاه
Avenger 19333 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۹۰ خدایا 30 سال ما به ساز تو رقصیدم حالا تو سی سال به ساز ما برقص 5 لینک به دیدگاه
Ssara 14641 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۹۰ من خیلی متفاوتم! چون اصلا احساس تفاوت نمیکنم... 9 لینک به دیدگاه
viviyan 12431 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۹۰ تنها سودش برای من این بود که مجبور شدم رو میز ناهاخوری شام بخورم. یه اتاق فسقلی که فضای خالیش واسه نشستن و راه رفتن 1/5 در 2 متره رو وسطش جانماز پهن میکنه واسه نماز خووندن؛ اونم نماز جعفر طیار... بعضی وقتا هم دو نفری نماز میخوون اونموقع دیگه رو تخت هم جام نیست. اگه جا داشتیم سه نفری هم میخووندن. تازه یه نمازخونه درندشت هم تو خوابگاه داریم. چی میشد من دو - سه تا دختر مثل خودم پیدا کنم که نمازخوون نباشن حداقل... 8 لینک به دیدگاه
Sh.92 3961 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۹۰ از نسل سوخته ی ما که گذشت, ولی نسل پدرسوخته ی بعد ما چه کار خواهد کرد..!!؟؟ 6 لینک به دیدگاه
poor!a 15130 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۹۰ قیافه خر وقتی تو گل مونده رو دیدی ؟ قیافه پوریا در حال انجام پروژه رو هم دیدی ؟ به من بگو چقدر به هم شبیهن ؟ بابا جان من یه دست دارم هشت پا که نیستم جای همه کار کنم اون از شرکت این از خونه زن معمار نگیرین اقا باید بشینین پروژه انجام بدین 11 لینک به دیدگاه
Hossein.T 22596 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۹۰ "مشترک گرامی : با شارژ 200000 ریال دیگر ، برنده ی 8000 ریال هدیه ی ایرانسل خواهید شد" من برم با یه وکیل پایه یک برای بررسی این پیشنهاد وسوسه انگیز ، مشورت کنم. 15 لینک به دیدگاه
*mini* 37778 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۹۰ میسازمت.... بی او یا با او.... با حرف یا بی حرف... فقط بدان....میسازمتـــــــــــــــــــــــ:heartshape2::mbj6ivxkw3ccem7bie7:w31: 5 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۹۰ پرده ی اول: دختر آرام گوشه ی چادرش را می کشد تا در دست و پای رهگذران گیر نکند... چشم هایش به پایین دوخته شده بود....داشت کتابی را ورق می زد.... از روی جلدش خواندم رمان الف بود از پائولو کئیولو .... دختری در کنارش نشست....لباسش تنگ بود...در حال جا به جا کردن خود بود.... نگاهی به دختر چادری انداخت...پوزخندی زد.... صدای موبایلش بلند شد....دارم میام....تازه سوار شدم... آره بابا...اینام با این مترو هاشون....مثه چیزای دیگشونه دیگه.... راستی طرفداراشون...هم با سواد شدن.....کتاب می خونن.... انگار به جز اینکه کیسه سیاه بپوشن..کارای دیگه ام بلدن... دختر چادری آرام کتاب را بست....به ایستگاهش رسیده بود....پیاده شد و رفت... . . . پرده ی دوم دختر نزدیک خیابان منتظر بود....مقداری از موهایش ریخته بود بر پیشانی.... ماشین ها کم و بیش..می ایستادن در پی منفاعشان...ولی دختر آرام کنار می رفت... خانوم اینجا چی کار می کنی؟... اینو یک مرد بلند قد تسبیح به دست گفت..... برو خانوم..برو اونورتر...ما اینجا کاسبی داریم می کنیم....!!!....برو سفره ات رو جای دیگه بنداز.... دختر نگاهی به مرد کرد...حرفش را خورد...و آن ور تر رفت....صدای بوق ماشینی را شنید... همسرش بود....پیاده شد رو کرد به دختر...بدو دیرم شد....الان افسر جیمه می کنه... دختر نگاهی به مرد کرد...و به طرف ماشین رفت... دو نگاه......دو نگاه متفاوت..... چرا یاد نمی گیریم.....به عقاید هم احترام بگذاریم؟.... هر اعتقادی داریم....برای خودمون محترمه....مواظب باشیم...به اسم آزادی بیان به اعتقادات هم توهین نکنیم.... این سخنم را به خود نگیر.... بلکه فکر کن...شاید خواسته و ناخواسته با نوشته یا حرفت یا عملت...عقاید دیگری را به تمسخر می گیری... و چه انتظار داری که با این حرکت احترام متقابل ببینی؟!!!... ای داد از بیداد تو که آزادی را بهانه ی تمسخر عقاید کردی.. 16 لینک به دیدگاه
هادی ناصح 18854 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۹۰ هـــــــــورررررررراااااااااا :hapydancsmil:امتحانمو 20 میشـــــــــــــــممممممم :hapydancsmil::hapydancsmil::hapydancsmil: 20????????? آبرو هر چی دانشجو بردی!:icon_razz: 2 لینک به دیدگاه
H O P E 34652 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۹۰ اینجوری خوبه ؟!!! بوی شوم امتحان آید همی , یار صفر مهربان آید همی ما ز تعلیم وتعلم خسته ایم ، دل به امید تقلب بسته ایم مابرای کسب مدرک آمدیم ، نی برای درک مطلب آمدیم ! 6 لینک به دیدگاه
viviyan 12431 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۹۰ خیلی زور داره شب بیدار بمونی درس بخوونی، سر جلسه امتحان خیلی از سوالا رو یادت نیاد جواب بدی، کسایی که اندازه تو خووندن بشینن مشورتی با هم جوابارو بنویسن، اونوقت استاد بند کنه به تو که داری تقلب میکنی!!! میگه ریز تقلب میکنی، :scared9: آخه من کی تقلب کردم؟ استاده از بالای سرم جم نخورد من که سر جلسه امتحان نه چشمم درست میبنه و نه گوشم درست میشنوه. تازه هم اتاقیم بهم یاد داده که رو دستمال کاغذی تقلب بنویسم ولی یادم میره. امروزم دوستم بهم تقلب رسوند، نوشتمش ولی بلافاصله بعدش ازم سوال پرسید من فکر کردم داره جواب قبلی رو بهم میگه و اشتباه شنیدم؛ اونی که درست نوشته بودم رو پاک کردم و غلط نوشتم 8 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۹۰ شرایط گاهی واقعا ادم را ملول و گرفته میکنه ولی چرا همون ادم برای رهایی از این حال هوای ملولی و گرفتگی دیگران را مجبور به ملولاندن و گرفتگی میکنه انتقام چی را ازشون میگره انتقام شرایط رو ؟! ... شاید بگید گفتن این حرفا از بیرون گود اسونه، شایدم ادم باید خیلی قوی باشه که نزاره همچین اتفاقی بیفته . ولی ... ولی واقعا اگه قرار باشه دیگران بخشی از جهنم و بهشت زندگی ما باشند جهنم و بهشتی که با دست و فکر و رفتار خودمون میسازیم درسته که بخش جهنمی باشند و به نوعی قربانی ؟ مگه قربانی بودن مشکلی را حل میکنه؟ 3 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۹۰ خدا یا میشه یا اون روز لعنتی نیاد یا خاطرهش لااقل زنده نشه.......... خدا با تو هستم .......... یادت نره 1 لینک به دیدگاه
*Sanaz* 10640 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۹۰ خواب دیدم هفت استاد لاغر هفت دانشجوی چاق را خوردند . . . . . . . . . . تعبیر=مشروطی در راه است. 9 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 دی، ۱۳۹۰ غمهایی که چشمها را خیس نمیکنند ؛ به استخوان رسیده اند 11 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده