رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

روزی ما دوباره کبوتر هایمان را پیدا خواهیم کرد.

و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت .

روزی که کمترین سرود

بوسه است

و هر انسان

برای هر انسان

برادری است

روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند

قفل

افسانه یی ست

وقلب

برای زندگی بس است .

روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است

تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی.

روزی که آهنگ هر حرف

زندگی ست

تا من به خاطر آخرین شعر رنج جست و جوی قافیه نبرم.

روزی که هر لب ترانه یی ست

تا کمترین سرود ، بوسه باشد .

روزی که تو بیایی برای همیشه بیای

و مهربانی با زیبایی یکسان شود .

روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم . . .

و من آن روز را انتظار می کشم

حتی روزی که دیگر نباشم

 

"احمد شاملو"

لینک به دیدگاه

صداي قلب تو را پشت آن حصار بلند

 

هميشه مي‌شنوم

 

هميشه سوي تو مي‌آيم

 

هميشه در راهم

 

هميشه با توام اي جان

 

هميشه با من باش

لینک به دیدگاه

توقع زیادی بود؟

منتظر نباش که شبی بشنوی

از این دلبستگی ها ساده دل بریدم

که روسری تورا

در آن جامه دان قدیمی جا گذاشته ام

یا در آسمان

به ستاره ی دیگری سلام کرده ام.

توقعی از تو ندارم

اگر دوست نداری در همان دامنه ی دور دریا بمان.

هرجور تو راحتی.

همین سوسوی تو

از آن سوی پرده ی دوری

برای روشن کردن اتاق تنهایی من کافیست.

 

من که اینجا کاری نمیکنم

فقط گهگاه

گمان آمدن تو را در دفترم ثبت میکنم ،همین

این کار هم که نور نمیخواهد.

 

میدانم که مثل همیشه

به این حرفهای من میخندی

با چالهای مهربان گونه ات.

 

هنوز هم وقتی به روزهای زلالمان نزدیک میشویم

باران می آید

 

صدای باران را میشنوی؟...

لینک به دیدگاه

از پا تا سرت

سراسرت

نوری و نیرویی

وجود مقدست را در بر گرفته است

جنس تو ، جنس نان

نانی که آتش او را می پرستد

عشقم خاکستری زیر خاک بود

من با تو گر گرفتم

عشق من

عزیزم

پیشانی ات . پاهایت و دهانت

نانی است مقدس که زنده ام می دارد

آتش به تو درس خون داد

از آرد تقدس را فرا بگیر

و از نان بوی خوش را

 

پابلو نرودا

لینک به دیدگاه

سالها رفت وهنوز

يک نفر نيست بپرسد از من

که تو از پنجره عشق چه ها مي خواهي

صبح تا نيمه ي شب منتظري

همه جا مي نگري

گاه با ماه سخن مي گويي

گاه با رهگذران

خبر گمشده اي مي جويي

راستي گمشده ات کيست؟کجاست؟

صدفي در دريا است؟

نوري از روزنه فرداهاست؟

يا خدايي است که از روز ازل پنهان است؟

بارها آمد و رفت

بارها انسان شد

وبشر هيچ ندانست که بود

خود اوهم به يقين آگه نيست

چون نمي داند کيست

چون ندانست کجاست چون ندارد خبر از خود که خداست...

لینک به دیدگاه

بیدار نمیشود خیالت !

پاورچین روحم را قدم میزنی

 

در پاره پاره های رویایم

می آیی و نمی مانی...

 

خطی میشوی بیرنگ

محو میشوی بی اثر

 

کش می آیند ثانیه ها

قفل میشود چشمانم

باز هم انتظار...!

 

برمیگــــردی

میکشانیم به سوی خود

 

دست به دست میشویم

و تو مرا به خوابهایت میبری

 

که هیچوقت رنگ ِ بیداری نگرفت

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
تمام میشویم در هم

و آغاز میشویم با هم...

لینک به دیدگاه

چه نالم من از این رویای امروز

خمارم من از این صهبای امروز

 

محبت در دل و دل در نظر بود

 

شده دنیا دگر سودای امروز

 

زیبا بود عاشقی در روزگاران

 

امان از عشق و از یغمای امروز

 

قرونی هست وفا افسانه گشته

 

نمیابی تو در دنیای امروز

 

همه مجنون لیلاهای خویشند

 

چه بی ارزش شده لیلای امروز

لینک به دیدگاه

با من که شکسته ام کمی راه بیا

 

بالی بگشا و گاه و بی گاه بیا

 

آزرده مشو بیا گناه از من بود

 

گفتم که مقصرم تو کوتاه بیا ... :hanghead:

لینک به دیدگاه

محکم تر از آنم که برای تنها نبودنم آنچه که اسمش را غرور گذاشته ام برایت به زمین بکوبم احساس من قیمتی داشت که تو برای پرداخت آن فقیر بودی!

لینک به دیدگاه

چه كنم، چاره كجاست

سهم من دز دل اين ويراني، يك سبد بي تابي است

غم من تا به گل لاله ي سرخ، دو شقايق باقيست، ديده ام باراني است

كاش آنجا كه دل از عشق سخن ها مي گفت، قلبها سخت نبود

كاش در اين دل آشفته تنگ، مهر دربند نبود....

لینک به دیدگاه

عمریست دلم چون صید در بند شده

ای دوست مگر قیمت دل چند شده ؟

سنگین شده سایه ات ، کجایی نکند ، یارانه ی عشق هم هدفمند شده ؟

لینک به دیدگاه

ساده با تو حرف می زنم

 

این پرنده ای که من کشیده ام

 

چرا نمی پرد؟

 

این ستاره

 

سرد و کاغذی است

 

این درخت

 

بی بهار مانده است

 

دانه های این انار طعم مرگ می دهد

 

من
دلم گرفته

 

هر چه می روم… نمی رسم
:sigh:

 

 

لینک به دیدگاه

یک روز من هم خواهم رفت....

بی خبر و ناگهانی.....

شاید آن روز کسی باشد که روزها را خواهد شمرد تا من برگردم...

اما...

می روم تا دیگر شاهد کوچه های خاطراتم نباشم....

تا دیگر دلم رنج نکشد...

تا دیگر از صدای دلنشینی مست نشوم و...

می روم تا دوباره
عاشق
نشوم...

تا دوباره چشمان زیبایی را نبینم که به بهانه ی دوری از آنها بازهم آه سوزناکی بکشم و...

آه....ش

این دل من چه اسرار و حکایتهای عجیبی را درخود پنهان کرده....

چه ساده بود این دل...که در نزد زیبارویی خود را

می باخت ،محبت می نمود ،و باز بی وفایی....

چگونه خوش کنم این دل کوچک خود را؟؟؟؟؟؟؟

 

ای
تنهایی
من...

تو را با هیچ چیز

نه رویای ناشناخته

نه صدای فراموش شده ی خوشبختی

و نه هیچ شادیه زودگذری

عوض نمی کنم

ای خلوت بی صدا

دیگر ترانه ی دلدادگی نمی خوانم

اما در آستانه ی این قلب در به در

همیشه تو را آرزو می کنم

همیشـــــــــــه

 

شاید وقتی دیگر....

 

 

لینک به دیدگاه

با چشمانی پر ازاشک

با دلی تکه تکه شده

با دستانی که بی پناهی رابه رخ می کشد

می نویسم

مجنون نازنینم

خیلی دلم برایت تنگ شده

چرا در این بیرحمی روزگار بی کس وغریب رهایم کرده ای؟!

برگرد...
icon_gol.gif

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...