mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آذر، ۱۳۹۱ روزی ما دوباره کبوتر هایمان را پیدا خواهیم کرد. و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت . روزی که کمترین سرود بوسه است و هر انسان برای هر انسان برادری است روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند قفل افسانه یی ست وقلب برای زندگی بس است . روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی. روزی که آهنگ هر حرف زندگی ست تا من به خاطر آخرین شعر رنج جست و جوی قافیه نبرم. روزی که هر لب ترانه یی ست تا کمترین سرود ، بوسه باشد . روزی که تو بیایی برای همیشه بیای و مهربانی با زیبایی یکسان شود . روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم . . . و من آن روز را انتظار می کشم حتی روزی که دیگر نباشم "احمد شاملو" 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آذر، ۱۳۹۱ صداي قلب تو را پشت آن حصار بلند هميشه ميشنوم هميشه سوي تو ميآيم هميشه در راهم هميشه با توام اي جان هميشه با من باش 4 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آذر، ۱۳۹۱ توقع زیادی بود؟ منتظر نباش که شبی بشنوی از این دلبستگی ها ساده دل بریدم که روسری تورا در آن جامه دان قدیمی جا گذاشته ام یا در آسمان به ستاره ی دیگری سلام کرده ام. توقعی از تو ندارم اگر دوست نداری در همان دامنه ی دور دریا بمان. هرجور تو راحتی. همین سوسوی تو از آن سوی پرده ی دوری برای روشن کردن اتاق تنهایی من کافیست. من که اینجا کاری نمیکنم فقط گهگاه گمان آمدن تو را در دفترم ثبت میکنم ،همین این کار هم که نور نمیخواهد. میدانم که مثل همیشه به این حرفهای من میخندی با چالهای مهربان گونه ات. هنوز هم وقتی به روزهای زلالمان نزدیک میشویم باران می آید صدای باران را میشنوی؟... 7 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آذر، ۱۳۹۱ از پا تا سرت سراسرت نوری و نیرویی وجود مقدست را در بر گرفته است جنس تو ، جنس نان نانی که آتش او را می پرستد عشقم خاکستری زیر خاک بود من با تو گر گرفتم عشق من عزیزم پیشانی ات . پاهایت و دهانت نانی است مقدس که زنده ام می دارد آتش به تو درس خون داد از آرد تقدس را فرا بگیر و از نان بوی خوش را پابلو نرودا 5 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آذر، ۱۳۹۱ سالها رفت وهنوز يک نفر نيست بپرسد از من که تو از پنجره عشق چه ها مي خواهي صبح تا نيمه ي شب منتظري همه جا مي نگري گاه با ماه سخن مي گويي گاه با رهگذران خبر گمشده اي مي جويي راستي گمشده ات کيست؟کجاست؟ صدفي در دريا است؟ نوري از روزنه فرداهاست؟ يا خدايي است که از روز ازل پنهان است؟ بارها آمد و رفت بارها انسان شد وبشر هيچ ندانست که بود خود اوهم به يقين آگه نيست چون نمي داند کيست چون ندانست کجاست چون ندارد خبر از خود که خداست... 6 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آذر، ۱۳۹۱ بیدار نمیشود خیالت ! پاورچین روحم را قدم میزنی در پاره پاره های رویایم می آیی و نمی مانی... خطی میشوی بیرنگ محو میشوی بی اثر کش می آیند ثانیه ها قفل میشود چشمانم باز هم انتظار...! برمیگــــردی میکشانیم به سوی خود دست به دست میشویم و تو مرا به خوابهایت میبری که هیچوقت رنگ ِ بیداری نگرفت برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام تمام میشویم در هم و آغاز میشویم با هم... 5 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آذر، ۱۳۹۱ چه نالم من از این رویای امروز خمارم من از این صهبای امروز محبت در دل و دل در نظر بود شده دنیا دگر سودای امروز زیبا بود عاشقی در روزگاران امان از عشق و از یغمای امروز قرونی هست وفا افسانه گشته نمیابی تو در دنیای امروز همه مجنون لیلاهای خویشند چه بی ارزش شده لیلای امروز 5 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آذر، ۱۳۹۱ با من که شکسته ام کمی راه بیا بالی بگشا و گاه و بی گاه بیا آزرده مشو بیا گناه از من بود گفتم که مقصرم تو کوتاه بیا ... 5 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، ۱۳۹۱ دلــم یــﮧ رمــآن میخــوآد .. اولــش "من" و "تــو" بـآشیــم .. آخــرش "مــآ"....!! 5 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، ۱۳۹۱ محکم تر از آنم که برای تنها نبودنم آنچه که اسمش را غرور گذاشته ام برایت به زمین بکوبم احساس من قیمتی داشت که تو برای پرداخت آن فقیر بودی! 5 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، ۱۳۹۱ بسیار نمی خواهم تنها کمی ,برای چشم به هم زدنی , دستت رابه من بده تادلت را در آغوش گیرم! 5 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، ۱۳۹۱ چه كنم، چاره كجاست سهم من دز دل اين ويراني، يك سبد بي تابي است غم من تا به گل لاله ي سرخ، دو شقايق باقيست، ديده ام باراني است كاش آنجا كه دل از عشق سخن ها مي گفت، قلبها سخت نبود كاش در اين دل آشفته تنگ، مهر دربند نبود.... 6 لینک به دیدگاه
blue berry 5809 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، ۱۳۹۱ نه به دیروزهایی که بودی می اندیشم نه به فرداهایی که شاید بیایی میخواهم امروز را زندگی کنم. خواستی باش. . . خواستی نباش. . . 6 لینک به دیدگاه
ghazal1991 1818 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، ۱۳۹۱ دلتنگی من تمام نمیشود همین که فکر کنم من و تو دو نفریم دلتنگتر میشوم برای تو... 6 لینک به دیدگاه
farhatami 1390 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، ۱۳۹۱ عمریست دلم چون صید در بند شده ای دوست مگر قیمت دل چند شده ؟ سنگین شده سایه ات ، کجایی نکند ، یارانه ی عشق هم هدفمند شده ؟ 4 لینک به دیدگاه
farhatami 1390 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، ۱۳۹۱ فرهنگ لغتها نیاز به ویرایش دارند ، برای معنی دلتنگی احتیاج به این همه کلمه نیست ، دلتنگی یعنی تو ! 4 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، ۱۳۹۱ ساده با تو حرف می زنم این پرنده ای که من کشیده ام چرا نمی پرد؟ این ستاره سرد و کاغذی است این درخت بی بهار مانده است دانه های این انار طعم مرگ می دهد من دلم گرفته… هر چه می روم… نمی رسم 4 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، ۱۳۹۱ یک روز من هم خواهم رفت.... بی خبر و ناگهانی..... شاید آن روز کسی باشد که روزها را خواهد شمرد تا من برگردم... اما... می روم تا دیگر شاهد کوچه های خاطراتم نباشم.... تا دیگر دلم رنج نکشد... تا دیگر از صدای دلنشینی مست نشوم و... می روم تا دوباره عاشق نشوم... تا دوباره چشمان زیبایی را نبینم که به بهانه ی دوری از آنها بازهم آه سوزناکی بکشم و... آه....ش این دل من چه اسرار و حکایتهای عجیبی را درخود پنهان کرده.... چه ساده بود این دل...که در نزد زیبارویی خود را می باخت ،محبت می نمود ،و باز بی وفایی.... چگونه خوش کنم این دل کوچک خود را؟؟؟؟؟؟؟ ای تنهایی من... تو را با هیچ چیز نه رویای ناشناخته نه صدای فراموش شده ی خوشبختی و نه هیچ شادیه زودگذری عوض نمی کنم ای خلوت بی صدا دیگر ترانه ی دلدادگی نمی خوانم اما در آستانه ی این قلب در به در همیشه تو را آرزو می کنم همیشـــــــــــه شاید وقتی دیگر.... 2 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 آذر، ۱۳۹۱ با چشمانی پر ازاشک با دلی تکه تکه شده با دستانی که بی پناهی رابه رخ می کشد می نویسم مجنون نازنینم خیلی دلم برایت تنگ شده چرا در این بیرحمی روزگار بی کس وغریب رهایم کرده ای؟! برگرد... 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده