mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۹۱ ديگر نه اشكهايم را خواهي ديد نه التماس هايم را و نه احساسات اين دل لعنتي را به جاي ان احساسي كه كشتي درختي از غرور كاشتم 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۹۱ بر روی کاغذ سفید با برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام از محبت سرشار خواستم واژه ای بنویسم که برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام در ذهنت یادگار هرچه فکر کردم چه باید نوشت و این ورق راک رد سیاه واژه ای به ذهنم خطور نکرد جز اینکه برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام بسیار گرچه سخت است برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام ولی می دانم این را که می کنمت هر روز یاد ، آن هم بطور کرار 4 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۹۱ ایـن روزهـا مثل آدمــی شده ام که تمامِ درد های دلــش را خط به خط در جمعی می گوید,, و حُضــار بعد از کلی خنده گفتند : ممنـــون,,, خیلی خــوب بود,,, این یکی رو نشنیده بودیم,,,دمـتــــ گرم,,, 4 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۹۱ بهـتر از جمله "دوســـــــت دارم" ؛ جملـــه " بهـت اعـتماد دارمـــــــه " هر كســـــي ميتـونه هـر كـي رو دوسـت داشـته باشـه ، ولي به هـــــر كسي نـميشـــــــه اعتمــــــاد كــــرد ... ! برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 4 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۹۱ در خزان سینه افسرد کنون نشسته در نگاهم تصویر پر غرور چشمت یک دم نمی رود از یادم چشمه های پر نور چشمت آن گل سرخی که دادی در سکوت خانه پژمرد 4 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۹۱ آسمان را بنگر که بعد صدها شب و روز مثل آن روز نخست گرم و آبی و پر از مهر ، به ما می خندد ! یا زمینی را که دلش از سردی شبهای خزان ، نه شکست و نه گرفت ! بلکه از عاطفه لبریز شد و نفسی از سر امید کشید و در آغاز بهار ، دشتی از یاس سپید زیر پاهامان ریخت تا بگوید که هنوز پر امنیت احساس خداست ماه من غصه چـــــرا ؟ تو مرا داری و من هر شب و روز آرزویم همه خوشبختی توست ! ماه من! دل به غم دادن و از یاس سخنها گفتن کار آن هایی نیست که خدا را دارند... ماه من! غم و اندوه اگر هم روزی مثل باران بارید یا دل شیشه ای ات، از لب پنجره عشق، زمین خورد و شکست با نگاهت به خدا، چتر شادی وا کن و بگو با دل خود که خدا هست، خدا هست ! او همانی است که در تارترین لحظه شب راه نورانی امید نشانم می داد... او همانی است که هر لحظه دلش می خواهد همه زندگی ام غرق شادی باشد... ماه من! غصه اگر هست بگو تا باشد معنی خوشبختی بودن اندوه است... این همه غصه و غم این همه شادی و شور چه بخواهی و چه نه میوه یک باغند همه را با هم و با عشق بچیــن... ولی از یاد مبر پشت هر کوه بلند سبزه زاری است پر از یاد خدا و در آن باز کسی می خواند: که خدا هســـت، خدا هســـت و چــــــرا غصه؟ چـــــرا ؟ 4 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۹۱ دیریاست از خود، از خدا، از خلق دورم با این همه در عین بیتابی صبورم پیچیده در شاخ درختان، چون گوزنی سرشاخههای پیچدرپیچ غرورم هر سوی سرگردان و حیران در هوایت نیلوفرانه پیچكی بیتاب نورم بادا بیفتد سایهی برگی به پایت باری، به روزی روزگاری از عبورم از روی یكرنگی شب و روزم یكی شد همرنگ بختم تیره رختِ سوگ و سورم خط میخورد در دفتر ایام، نامم فرقی ندارد بیتو غیبت یا حضورم در حسرت پرواز با مرغابیانم چون سنگپشتی پیر در لاكم صبورم آخر دلم با سربلندی میگذارد سنگ تمام عشق را بر خاك گورم 4 لینک به دیدگاه
blue berry 5809 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۹۱ خـــــــــدایا خواستم بگویم تـــــــــــنهایم امــــــــــا نـــــــــــگاه خندانت مرا شــــــرمگین کـرد چه کسی بـــــــــــــــهتر از تو ولی عجیب دلتنــــــــــگم .... 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۹۱ تنهايـي يـعني ... يـه بـغض ِ كهـنه و يـه چشـم ِ خـيس و يـه موزيك لايت و يـه فـنجون قهـوه ي ِ تـلخ 4 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۹۱ من از تو سبز می شوم و تو از من ! به هم که گره بخوریـــــم بختمان باز می شود و خوشبختی قسمتمان ... 4 لینک به دیدگاه
farhatami 1390 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۹۱ [h=3]دلتنگی چه معنی دارد ؟ [/h][h=3]دلتنگی معنی ندارد ... درد دارد !! [/h] 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آذر، ۱۳۹۱ نمی خواهم خاطره ی فردایم شوی! امروز من باش حتی لحظه ای……! برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 5 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آذر، ۱۳۹۱ برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام قطار می رود… برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام … تمام ایستگاه می رود… و برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام که سالهای سال، برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام کنار این قطار رفته ایستاده ام و همچنان برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام ! 5 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آذر، ۱۳۹۱ گفتی بیا باران را به بی قراری دل ها تعارف کنیم چتر به دست گرفتیم و راه افتادیم گفتی دیگر از صدای صاعقه نمی ترسم حالا خوب می دانم این صدای مهیب ؛ همان لحن خیس و ساده باران است که گاهی از هیاهوی ابرها خسته می شوند می آیند روی زمین تا کمی ستاره ها را تماشا کنند و اگر هم دستشان رسید از درخت بی سایه ای سیب سکوت بچینند آن وقت از مرگ واژه ها در زمین به آسمان شکایت کند گفتی باران را دوست دارم حتی اگر از سادگی هایم پیش ابرها بد بگوید ... 4 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آذر، ۱۳۹۱ شب که مي رسد به خودم وعده مي دهم که فردا صبح حتما به تو خواهم گفت صبح که فرا مي رسد و نمي توانم بگويم رسيدن شب را بهانه ميکنم و باز شب مي رسد و صبحي ديگر و من هيچ وقت نمي توانم حقيقت را به تو بگويم بگذار ميان شب و روز باقي بماند که چه قدر دوست دارم..... 4 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آذر، ۱۳۹۱ امشب دوباره دلم بی صدا شکست امشب دلم باز بی صدا شکست امشب دوباره دلم بی صدا شکست با گریه ای غریب و غمی آشنا شکست تا کهکشان غرقه شدن در خیال تو پرواز کرد و چون مرغی رها شکست یک عمر من شکستم و با درد ساختم اما کسی نگفت چرا بینوا شکست ماندم میان موج غریبی ز اشک و آه کشتی صبرم از ستم ناخدا شکست امشب ستاره ها پی دلداری آمدند اما ز داغ من دلشان تا خدا شکست باز به داد دلم رسی........ای کاش امشب دوباره دلم بی صدا شکست! 4 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آذر، ۱۳۹۱ سردی دستانم را بگیر... پاهای لرزانم بی تو دگر توان ماندن ندارند .... بیا که یاد لحظه رفتنت هنوز هم کابوس هر شب است ... چشمان من ...چشمان من به انتظار عادت کنید که هنوز هم راه سختی در پیش است ... حسرت را با نگاه آمیختم ... تنهایی را با یاد تو به پایان بردم ... شب ها را با حس نگاهت ... و سرما را ... با حس بودن در آغوشت.... جنش آمدنت به زندگی ... صدای هق هق تنهایی ام ... ستاره ها پر نور تر می شوند ...چشمان پر از اشکم کم سو تر... می خوانم ... آواز های شبانه هر شب را این بار برای تولدت : فرشته کوچکم بعد رفتنت نه توان ماندن هست و نه جرئت رفتن بعد رفتنت هیچ شبی زیبا نیست ... هیچ خیابانی زیبا نیست ... و هیج شعری ..... فرشته کوچکم ... هنوز هم طمع خوش حرفهایت ... قلبم را به آتش بازی های شبانه می کشد... بیا ... بیا .. بیا که هنوز هم بی صبرانه زنجیر دستانم ُ انتظار فردا را می کشند... بیا .. بیا که سرخی چشمانم دگر تاب ندارد ... بس که باز هم میان اشک هایش خواب فردا را دیده است.. بیا.. دیر زمانی است که چشم هایم به دیدنت لحظه شماری می کنند... هر صبح کوچه را با اشک هایشان آب و جارو می کنند... و به استقبال انتظار می کشند... آری ..این کار هر روز آن هاست...بیا.. دوباره امروز متولد می شوی ... در دستان غریبه ای جای می گیری ... نگاه تو به آن... من و قلب و چشمم .. باز هم منتظر... امشب باز هم ستاره ها می آیند ... به جشن آغاز تو تنها تر می شوم و حتی ستاره ای نیست که از او نشانی تو را بگیرم .. بیا که سیاهی این آسمان فقط با تو و ستاره هایت روشن می شود... نذار حتی یک شب هم دوباره تاریک بمانم ... دوباره آغاز می شوی ... در تنهایی همه پایان هایم ... محمد رضا امینی 4 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آذر، ۱۳۹۱ من پسرک عاشقی را می شناسم که در آغوشم آرام می گیرد در میانه ام زندگی میکند در دستانم گل می گذارد و بر تمامیت من بوسه می زند... چشم هایش که بی تردید و شفاف نگاهم کرده است ساعت ها بر جای جای روحم آواز سر داده اند ومن سرشارم از او خالی شده ام ز خود ز پوچی ز تنهایی سروده است مرا چه نرم و چه نازک و من دخترکی میشوم در دستان نوازشگر او می سراید مرا می نوازد مرا می نشاند مرا در عمیق ترین زوایای ذهنم آنجا که دیگر من هستم و او... 4 لینک به دیدگاه
blue berry 5809 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آذر، ۱۳۹۱ دیـشـب تـو خـواب . . . بـا بـارون مـسـابـقـه دادم ! اون بـاریـد . . . و مـ ـن گـریـه کـردم ! بـاهـاش از تـ ـو حـرف زدم . . . اون دلـتـنـگ ِ خـورشـیـد شـده بـود و مـ ـن دلـتـنـگ ِ تـ ـو . . . 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آذر، ۱۳۹۱ به تو دل باخته ام ميدانم كار سختي دارم ولي اي دوست بدان نگذارم هرگز يك قدم را به عقب آخر عشق همين تنهاييست من به دنبال طلا نامده ام به تو دل باخته ام كه تو دل پاك ترين لطف سحرگاه مني 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده