S a d e n a 11333 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آبان، ۱۳۹۱ یک وقت هایی باید روی یک تکه کاغذ بنویسی تـعطیــل است ! و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت باید به خودت استراحت بدهی دراز بکشی دست هایت را زیر سرت بگذاری به آسمان خیره شوی و بی خیال ســوت بزنی در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند آن وقت با خودت بگویـی : بگذار منتـظـر بمانند ! 3 لینک به دیدگاه
S a d e n a 11333 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آبان، ۱۳۹۱ برای کشتن یک پرنده ، یک قیچی کافیست .لازم نیست آن را در قلبش فرو کنی یا گلویش را با آن بشکافی . پرهایش را بزن ... خاطره پریدن با او کاری می کند که خودش را به اعماق دره ها پرت کند . 7 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 آبان، ۱۳۹۱ برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام هستند ڪسانے ڪه از شدت دلتنگے به ڪُما رفته اند ... حرف نمے زنند ... راه مے روند ... نفس مے ڪشند ... ولی چیزے حس نمے ڪنند ! فقط فڪر مے ڪنند و فڪر مے ڪنند و فڪر مے ڪنند !!! 6 لینک به دیدگاه
Mr.101 27036 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 آبان، ۱۳۹۱ اگر یک روز از زندگی من باقی مانده باشد از هر جای دنیا چمدان کوچکم را میبندم راه میافتم ایستگاه به ایستگاه… مرز به مرز… پیدایت میکنم ، کنارت مینشینم بهت میگم تا بی نهایت دوستت دارم… 7 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 آبان، ۱۳۹۱ از ساعت متنفرم...! این اختراع غریب بشر که مدام جای خالی حضورت را به رخ دلتنگی یادم می کشد.... 6 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 آبان، ۱۳۹۱ دل است دیگر یا شور می زند یا تنگ می شود یا می شکند آخر هم مهر سنگ بودن می خورد بر پیشانی اش....!!! 6 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 آبان، ۱۳۹۱ وقتی حال خندیدن نیست یا میلی برای دیدن نیست و وقتی پای رسیدن نیست یعنی بهانه ماندن نیست وقتی قصه ای برای خواندن نیست در سر ، جای هوای تازه گنجانیدن نیست از این بند امید رها شدن نیست یعنی راهی جز رفتن نیست وقتی بهانه ماندن و پای رفتن نیست هیچ چاره ای جز مردن نیست 5 لینک به دیدگاه
sweetest 4756 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 آبان، ۱۳۹۱ نـه نمـی دانـی ! هیچکس نمـی داند. . . پشت این چهره ی آرام دردلم چـه مـی گذرد... نمـی دانـی ! کسی نمـی داند. . . این آرامش ظاهــر و این دل نـا آرام ، چقدر خستـه ام مـی کند ...هیچ کس نمی داند 5 لینک به دیدگاه
S a d e n a 11333 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 آبان، ۱۳۹۱ یه لحظـه گـوش کـن خـــدا ؛ جـدی میگــم . . . نه بچـه بـازیِ نـه ادا و اطــوار ، تو این دنــیا . . حــالِ خــیلی هـا اصـلا خـوب نیـست ! یـه دسـتی بـه زندگیـشون بکـش لــــــــــــــــــــــــــــطــفا". 4 لینک به دیدگاه
S a d e n a 11333 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 آبان، ۱۳۹۱ آن روزها رفتند آن روزهای خوب آن روزهای سالم سرشار آن آسمان های پر از پولک آن شاخساران پر از گیلاس آن خانه های تکیه داده در حفاظ سبز پیچکها به یکدیگر آن بام های بادبادکهای بازیگوش آن کوچه های گیج از عطر اقاقی ها 4 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آبان، ۱۳۹۱ یک نفر در همین نزدیکی ها چیزی به وسعت یک زندگی برایت جا گذاشته است … خیالت راحت باشد آرام چشم هایت را ببند یک نفر برای همه نگرانی هایت بیدار است یک نفر که از همه زیبایی های دنیا تنها تو را باور دارد … 4 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آبان، ۱۳۹۱ سوختم باران بزن شاید تو خاموشم کنی شاید امشب سوزش این زخم ها را کم کنی آه باران من سراپای وجودم آتش است پس بزن باران بزن شاید تو خاموشم کنی 8 لینک به دیدگاه
S a d e n a 11333 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آبان، ۱۳۹۱ دلم برای... دلم براي کسي تنگ است که آفتاب صداقت را . . به ميهماني گلهاي باغ مي آورد و گيسوان بلندش را به بادها مي داد و دستهاي سپيدش را به آب مي بخشيد دلم براي کسي تنگ است که چشمهاي قشنگش را به عمق آبي درياي واژگون مي دوخت و شعرهاي خوشي چون پرنده ها مي خواند دلم براي کسي تنگ است که همچو کودک معصومي دلش براي دلم مي سوخت و مهرباني را نثار من مي کرد دلم براي کسي تنگ است که تا شمال ترين شمال با من رفت و در جنوب ترين جنوب با من بود کسي که بي من ماند کسي که با من نيست کسي که . . . - دگر کافي ست. 8 لینک به دیدگاه
Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آبان، ۱۳۹۱ نبود ... پیدا شد ... آشنا شد ... دوست شد ... مهرشد ... گرم شد عشق شد ... یار شد ... تار شد ... بد شد ... رد شد ... سرد شد غم شد ... بغض شد ... اشک شد ... آه شد ... دور شد ... گم شد... 8 لینک به دیدگاه
S a d e n a 11333 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آبان، ۱۳۹۱ دل عجب موجود سخت جانی است ! هزار بار تنگ می شود ٬ می شکند ٬ می سوزد ٬ می میرد ... و باز هم می تپــد... 8 لینک به دیدگاه
S a d e n a 11333 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آبان، ۱۳۹۱ از روزي که به تو آموخته اند بيماري " عشق " از " وبــا " خطرناکتر است ، احساسم را با آب معدني مي شويم و قلبم را روزي سه بار ضدعفوني مي کنم ! پس ... جاي نگراني نيست !!! 7 لینک به دیدگاه
S a d e n a 11333 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آبان، ۱۳۹۱ خدایا غمگيني مي دانم! چشم هايت را بسته اي به آدمهايي فكر مي كني كه گرگها را تكه پاره مي كنند و به بهشتي كه تا ابد خالي خواهد بود چرا دستهاي ما را اين قدر كوچك آفريده اي ؟ و هيچ گاه آيا فكر كرده اي كه اين دلهاي شيشه اي با تلنگري مي شكند؟ 8 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آبان، ۱۳۹۱ زندگی می رود اما ... من ولی جا ماندم من به یاد گذر پای تو اینجا ماندم! 7 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آبان، ۱۳۹۱ درد یک پنجره را پنجره ها میفهمند معنی کور شدن را گره ها میفهمند سخت بالا بروی ساده بیایی پایین قصه تلخ مرا سرسره ها میفهمند یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن، " چشمها بیشتر از حنجره ها میفهمند " 8 لینک به دیدگاه
Mr.101 27036 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آبان، ۱۳۹۱ روزی می آیی اما آنقدر دیر که چنان رج به رج از تنهایی بافته ام لباسی به تن خویش که تو را یارای پوشاندنم نیست………. 6 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده