رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

شیشه ها چه سردشان بود

پشت قاب پنجره های برف

و دلتنگ برای تو

برای ‌آه گرم تو

و آن سرپنجه

تا بر تن غبار گرفته شان

یادگار بنویسی

و زود پک کنی

افسوس

پشت پنجره ها

جای چشمانت

چه خالی است

لینک به دیدگاه

ديدي اين دل كه دگرباره چه آمد پيشم

چه كنم؟ با كه بگويم؟ چه خيال انديشم؟

كاش بر من نرسيدي ستم عشق رخت

كه فرو مانده به حال دل تنگ خويشم

دلبرا ناز ده در مار سر زلف تو دست

چه كنم كژدم هجران تو چندين نيشم

همچو دف مي‌خورم از دست جفاي تو قفا

چنگ‌وار از غم هجران تو سر در پيشم

آبرويم چه بري آتش عشقم بنشان

كمتر از خاكم و بر باد مده زين بيشم

گر به جان ناز كني گر نكنم در رويت

تا بداني كه توانگر دلم ار درويشم

دم به دم در دلم آيد كه دم كفر زنم

تا به جان فتنه‌ي آن طره‌ي كافر كيشم

عقل ديوانه شد از سعدي ديوانه مزاج

با پريشاني از آن بر سر حال خويشم

لینک به دیدگاه

سر بر سینه ات می گذارم

نیاز به سخن گفتن نیست

تمامی احساست را از تپش ِ قلبت در می یابم

بر چشم هایت بوسه می زنم

چشم هایت معصومند

آنها تنها دریچه ی من برای رسیدن به افکار ِ توأند

 

دستانت را در میان ِ دستانم نگاه می دارم

سالهای سال ، گرمی ِ دستانت تنها مرهم زخم های کهنه وعمیق وجودم است

بر لبانت بوسه می زنم

آنها تنها رام کننده لحظه های خروشان و وحشی زندگی ام هستند

تو را در آغوش می کشم

زیرا تنها ، حس ِ بودن در کنار ِ توست که می تواند

درون ِ مرا از جوش و خروشی ابدی باز دارد ...

لینک به دیدگاه

ای که از يار نشاط می طلبی يار کجاست

همه يارند و ولی يار وفادار کجاست

تا نه پرسند به خوبان غم دل نتوان گفت

ور بپرسند بگو قوت گفتار کجاست

در خرابات مغان هوش مجويد ز ما

هم مستيم ودر اين ميکده هوشيار کجاست

لینک به دیدگاه

غم که می آید در و دیوار شاعر می شود

در تو زندانی رفتار شاعر می شود

می نشینی چند تمرین ریاضی حل کنی

خط کش و نقاله و پرگار ، شاعر می شود

 

تا چه حد این حرفها را می توانی حس کنی

حس کنی دارد دلم بسیار شاعر می شود

 

تا زمانی با توأم ، انگار شاعر نیستم

از تو تا دورم ، دلم انگار شاعر می شود

 

باز می پرسی چطور اینگونه شاعر شد دلت ؟

تو دلت را جای من بگذار ، شاعر می شود

 

گرچه می دانم نمی دانی چه دارم می کشم

از تو می گوید دلم هر بار شاعر می شود

لینک به دیدگاه

گفتم ای عشق بیا تا که بسازی مارا

یا نه,ویرانه کنی ساخته ی دنیا را

 

گفتم ای عشق چه بر روز تو آمدامروز

که به تشویش سپردی شب عاشق ها را

 

چه شد آن زمزمه ی هر شبه ی ما ای دوست

چه شد آن صحبت هرروزه ی یاران یارا

 

چشمه ها خشک شد از بس نگرفتی اشکی

همتی تا که رهایی بدهی دریا را

 

حیف از امروز که بی عشق شب آمد ای عشق

کاش خورشید تو آغاز کند فردا را

لینک به دیدگاه

عشق را در چشم تو روزی تلاوت می کنم

با همه احساس خود را با تو قسمت می کنم

 

مرز بی پايان مهرت را به من بخشيده ای

در جوابت هر چه دارم من فدايت می کنم

 

نور چشمت را چراغ شام تارم کرده ای

من وجودم را هميشه فرش راهت می کنم

 

ای تجلی گاه هر چه خوبی و مهر و صفا

عاقبت مانند اشعار فريدون ناب نابت می کنم

 

بر خرابات وجودم زندگی بخشيده ای

تا نفس دارم هميشه شاد شادت می کنم

 

همچو سروی گشته ای تا خم نگردد قامتم

من صداقت را هميشه سرپناهت می کنم...

لینک به دیدگاه

سخت دلگیرم از این زمونه از انسان های این زمونه نمی دانم انسانیت در کجا خفته و یا در زیر کدام آوار حاصل از زلزله جان داده کجا می شود یافت انسانی از جنس انسان.چرا خوی حیوانی انسان ها بر خوی انسانیشان پیشی گرفته و بی مهابا می تازد و نمی دانم به کجا می رود چنین شتابان.

کاش می توانستم دست همه را در دست یکدیگر قرار دهم و همه را یکدل کنم تا ترانه زیبای عشق و نوعدوستی را با هم سر دهند.

کاش می توانستم تخم کینه و نفرت را از دلها برکنم و به جایش نهال عشق و محبت بکارم.

کاش می توانستم گذشته های تیره و تار را از خاطره ها پاک کنم و به جایش امید به آینده را ترسیم کنم .

کاش می توانستم به انسانها بیاموزم به جای محکوم کردن دیگران به جرم خودشان از اشتباهشان درس بگیرند.

کاش به جای تمسخر دیگران دمی در آینه نظاره گر خود باشیم.

کاش کاش کاش

لینک به دیدگاه

دست برداشته ای از رویاها

و دست هایت را به رسم تسلیم

بالا برده ای

جهان بی رحم تر از این حرف هاست

مسالمت بدترین راه است

دست هایت را پایین بیاور

دستم را بگیر

من برای پریدن از این جوی

کوچکم هنوز

و گاهی آن قدر بزرگ می شوم

که دیدن خوشحالی ام از حضرت فیل هم برنمی آید

با این همه دستم را محکم تر بگیر

و فکر کن

به چشم های الکلی ام

و فردایی که هیچ معلوم نیست در کار باشد!

لینک به دیدگاه

نمیدانم چه رازی هست بین قلب و قلم

از وقتی قلبــــــــــــم خشکید،

قلمــــــــــم دیگر ننوشت!

.

.

.

در نبودنــــم...

در نبودنت...

برای دیدنم چشمهایت را ببند!

 

قلب ِ من تنها

با سرانگشتانِ احساست ،
دیده می شود...!

لینک به دیدگاه

گرچه غمگینم ولی از عشق آرامم هنوز

عاشق و دلبسته و دلگیر از آن نامم هنوز

 

اشک در چشمم ـ تمنا در دلم درمانده ام

من نمی دانم چه خواهد شد سرانجامم هنوز

 

نیست او را اشتیاقی بر وصالم لحظه ای

در خیابان دلش یک عشق بد نامم هنوز

 

می خورم خون جگر تا او کند باور مرا

در حریم دام او یک عاشق رامم هنوز

 

خواب دیدم زیر باران خیالش گم شدم

همچو باران در خیالش بی سرانجامم هنوز

لینک به دیدگاه

آسمان قلب من ستاره گریه می کند

دل بهانه گیر من دوباره گریه می کند

نسیم خاطرات تو سری به خانه می زند

ز خانه نگاه من غمت جوانه می زند

تو موج می شوی و من سکوت ساحلی غریب

تو آبی و پر از صدا و من شمایلی عجیب

تو حرف میزنی و من دوباره گوش می کنم

اگر چه در درون خویش کمی خروش می کنم

ولی تو موج هستی و منم که ساحل تو ام

تو حرف غرشی و من کلام بی صدای غم

و دوست دارم آشنا همین غرور سبز را

همین که کرده عشق را غریبه نام آشنا

پس انتظار می کشم که باز مهربان شوی

تو مهربان شعر من بیا که قهرمان شوی

به یاد آن شبی که تو به قلب من سری زدی

و با پرنده دلت به باغ من سری زدی

من آشیانه ساختم برای چشمهای تو

و قطره ها نشانده ام به پای چشمهای تو

هنوز بهترین من کلام اول منی

در انتهای آرزو سلام اول منی

لینک به دیدگاه

نمی دونم چه جوری . با چه زبونی بهش بگم دوست دارم..

نمی دونم چرا نمی خاد باور کنه که من خیلی دوسش دارم....

از اینکه دیگه روزی کنارم نباشه میترسم.......

خدایا کمکم کن تا بهش بفهمونم که چقدر........

لینک به دیدگاه

باز باران مي آيد

 

و ما تا فرصتي

 

تا فرصت سلامي ديگر

 

خانه نشين ميشويم

 

كاش ميشد نامه را به خط گريه مي نوشتم . . .

 

چرا بايد از پس پيراهني سپيد

 

هم اين همه بي صدا و بي سايه بميريم

 

با اين همه عمري اگر باقي بود

 

طوري از كنار زندگي مي گذرم

 

كه نه دل آهوي بي جفت بلرزد و

 

و نه اين دل ناماندگار بي درمان

لینک به دیدگاه

پنجره ها را می بندم

پرده ها را می کشم

امروز اتاقم به اندازه ی کافی ابر دارد.

تمام کاغذهای پراکنده ی روی میز؛

تمام یادداشت های خفته ؛

میان کتاب های همیشه دلتنگ ؛

همیشه فسرده ام ....

نجواهای مرا خوب از بر دارند .

من هم نباشم ؛

عاشقانه هایم همیشه جاری ست ...

لینک به دیدگاه

روزی خواهد آمد

با دستان ِ لبریز از بی قراری

و التماسی با چشمان ِ بهاری

خواهد آمد

تا از میان شبهای تارو بی ستاره

با کوله باری از امیدها

رو به فرداهای بی اشاره

از هر سو

ستاره های نگاهم را بچیند

خواهد آمد

تا برگ برگ کلام را

به نم نم باران ِ عشق

سبزُ زنده کند

و چون یوسف باشد

که باز آید به کنعان

تا باز هم

سیل این چشمها را

سیراب دریایش کند

و با رفتن از لحظه ها

دوان دوان

روزی خواهد آمد...

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...