رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

حالا که فرقی نمی کند،

کنارت ایستاده باشم ...

یا نه

بگذار همه چیز را

از وسط قیچی کنم

تو در نیمی باشی

و من

در نیمی دیگر

فقط نمیدانم

با دستی که

روی شانه ات

جا گذاشته ام

چه می کنی...؟

 

  • Like 4
لینک به دیدگاه

tom%20munro.1%20%2812%29.jpg

هى دنيا مى چرخد

هى عقربه ها مى خوابند

هى دنيا مى خوابد

هى عقربه ها مى چرخند

هى من قصه مى گويم و

هى مرگم يك شب به تعويق مى افتد،

چرا؟

 

شده ام مثل ماه چهارده به بعد

مثل بغداد كه يك روز زيبا بود

بيا, بيا مرا ببر ميان آينه هاى شهر بگردان

من شهرزاد نيستم....

مانا اقایی

  • Like 2
لینک به دیدگاه

من در این جا حضور دارم

و" تک صدائی" خسته ام کرده....

اگر کسی در این اتاق هست

لطفا روی کلمه ی حضور

روشن شود

من به یگ گفتگوی معمولی هم راضی ام

کسی در این اتاق هست؟!

 

هیچ صدائی نمی آید

و روی کلمه ی سکوت

صبح می شود....

بهاره رضایی

  • Like 2
لینک به دیدگاه

خواب و بيدار من گم شده است

انگار قدم می زنم روی ململی از ابر

انگار دو پروانه پیرهن پیله گی ام را به آب انداختند

انگار باران ، کلمات ، انگار خود دریا

مسافرهمین میخانه مه گرفته شدند

انتهای تمام جاده ها به همین حوالی می رسد انگار

به اشاره چشمی که نشانی دریا می داد

ناگهان آسمان را به یاد آوردم

وباز گم شدم بی هوا...

دریا در قعر غارهای غربتی رویید

و من غرق شدم در آب هایی که طعم نفس می داد

آیا این همان تعبیر خواب های مقدر بود؟

گم شدم باز بین دو پاره ابر

دو سطر شعر، دو پله تا خود ماه

وچه لذتی دارد این گم شدن ، رویا:

تنها دوتکه دريا ، دو صندلی

دو سجده بلند بر قامت دو تکه شمع

تنها دو گیلاس برای آویختن به گوش های رابطه

برای گریختن از این همه قواعد قاب کرده آدمی

کافی است

تا دریا بی قرار نشان های کولی شود

و انتهای جاده به کشف رازهای مگو برسد.

انگار رسمی شبیه به کولیان دارد این ماه:

" لبریز بی قراری بوسه هایی به طعم تو."

تشنه بهارنارنج ، جاده و نجوا

انگار گم می شوم میان دو تکه بلور

انگار دست هام به دست باد و حریر ...

تنها دو گیلاس ، دو تکه شعر تا های های مستی

تا ترکتازی راستی بر لب هستی

ودستی که پنهان در عطر شبنم و یاس...

تانیمکتی در پارک بستر جنون کلمات شود:

-" سربکش طعم برهنه تمام مرا

مغروق من ، کولی غریب تماشا

خیس ام از عطش خواب شمعدانی و نور

مستم کن از سرانگشت های نوازش

از پچ پچ هزار واژه عریان

از این همه بلور

پیدام کن پیش از آن که تمام شود وقت حضور".

کلمات پر می زنند

کنار بوسه کنار می گیرند

باران کلمات مست بر لب های دو تکه از دریا

کلمات قشنگ مست.

آن سو تر پروانه ای با بال های آبی

شعر ازهوا می دزد.

خواب و بیدار من چه خوب گم شده است

حسن صلح جو

  • Like 2
لینک به دیدگاه

دختری کنجکاو میپرسید:

 

ایها الناس عشق یعنی چه؟

 

دختری گفت: اولش رویا

 

آخرش بازی است و بازیچه

 

47b5a15840b8c22_love.jpg

مادرش گفت: عشق یعنی رنج

 

پینه و زخم و تاول کف دست

 

پدرش گفت: بچه ساکت باش

 

بی ادب! این به تو نیامده است

 

 

 

رهروی گفت: کوچه ای بن بست

 

سالکی گفت: راه پر خم و پیچ

 

در کلاس سخن معلم گفت:

 

عین و شین است و قاف، دیگر هیچ

 

 

 

دلبری گفت: شوخی لوسی است

 

تاجری گفت: عشق کیلو چند؟

 

مفلسی گفت: عشق پر کردن

 

شکم خالی زن و فرزند

 

 

 

شاعری گفت: یک کمی احساس

 

مثل احساس گل به پروانه

 

عاشقی گفت: خانمان سوز است

 

بار سنگین عشق بر شانه

 

heart%20hand.jpg

شیخ گفتا:گناه بی بخشش

 

واعظی گفت: واژه بی معناست

 

زاهدی گفت: طوق شیطان است

 

محتسب گفت: منکر عظما ست

 

 

 

قاضی شهر عشق را فرمود

 

حد هشتاد تازیانه به پشت

 

جاهلی گفت: عشق را عشق است

 

پهلوان گفت: جنگ آهن و مشت

 

 

 

رهگذر گفت: طبل تو خالی است

 

یعنی آهنگ آن ز دور خوش است

 

دیگری گفت: از آن بپرهیزید

 

یعنی از دور کن بر آتش دست

 

چون که بالا گرفت بحث و جدل

 

توی آن قیل و قال من دیدم

 

طفل معصوم با خودش می گفت:

 

من فقط یک سوال پرسیدم!

  • Like 2
لینک به دیدگاه

شب خیابان مثل من است

 

هر از گاهی خاطره‌ای بی‌احتیاط می‌گذرد

 

دلم یک تصادف جدی می‌خواهد

 

پر سر و صدا

 

آمبولانس‌ها سراسیمه شوند

 

و کار از کار بگذرد...

  • Like 3
لینک به دیدگاه

یادت به خیر ای که دلت آفتاب بود

مهرت زلال و عشق تو همرنگ آب بود

 

یادت به خیر ای که سرا پا وجود تو

همچون فرشتگان خدا روح ناب بود

 

یادت به خیر باد ، که با ماه روی تو

این تیره آسمان دلم پر شهاب بود

 

میریخت قطره قطره محبت ز چشم تو

احساست از سلاله ی تُرد حباب بود

 

وقتی که بامداد جدایی فرا رسید

قلبم هنوز روی دلت گرم خواب بود

 

می بینمت دو باره؟ دلم این سؤال کرد

دردا که این سؤال دلم بی جواب ماند

  • Like 4
لینک به دیدگاه

به دنیایی که نامردان عصا از کور می دزدن

من از خوش باوری آنجا محبت جستجو کردم

  • Like 3
لینک به دیدگاه

دیـرگـاهیسـت که تـنـها شده ام

قصـه ی غـربـت صـحـرا شده ام

وسعت درد فقط سهم من است

بـاز هـم قسمت غم ها شده ام

دگـر آیـیـنه زمـن بـی خـبـر است

کـاش چـشـمـان مـرا خاک کـند

تا نبینم که چه تــــــــنـــــــــهـــــــــا شده ام

  • Like 3
لینک به دیدگاه
یادش بخیر یه روزی ما هم یه خدایی داشتیم..هنوزم بهش سر میزنم اما اون سرش شلوغه!!!!

فریاد میکنمش!

از عمق وجود!

نگاه میکند!

صبور!

روی برمیگرداند!

خشک میشوم در هبوط لحظه ها!

ساده...صبور...سرد

"عجب صبری خدا دارد"

اگر من جای او بودم،که دستی خالی از آنچه هست و نیست،به گدایی به در خانه ام می آمد،شاید گوشه ای توجه به آن آواره میکردم...

همان بهتر که صبر خدا را ندارم...

همان بهتر...

  • Like 4
لینک به دیدگاه

سربسته بگويمت

حالا اين ديدگانِ ماست

که بر غمگين‌ترين درياها گواهی می‌دهند،

گواهی می‌دهند

که هنوز هم اينجا انارستانی هست

باغی بزرگ، پسينی پنهان وُ

پروانه‌هايی عجيب

که در پس آستينِ آينه پنهانند.

  • Like 3
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...