آرماندیس 4786 مالک ارسال شده در 3 دی، 2010 صدا کن این آینهها را صدا کن این آینههای رذل را، تا برگردند آخر کجای من سنگ است... ! 4
آرماندیس 4786 مالک ارسال شده در 3 دی، 2010 حالا که فرقی نمی کند، کنارت ایستاده باشم ... یا نه بگذار همه چیز را از وسط قیچی کنم تو در نیمی باشی و من در نیمی دیگر فقط نمیدانم با دستی که روی شانه ات جا گذاشته ام چه می کنی...؟ 4
آرماندیس 4786 مالک ارسال شده در 3 دی، 2010 از آنچه گذشت از آن همه تلخی تنها یک طنز مانده به جا اول، او مرا اشتباه گرفت و بعد، من، او را! 4
- Nahal - 47858 ارسال شده در 4 دی، 2010 هى دنيا مى چرخد هى عقربه ها مى خوابند هى دنيا مى خوابد هى عقربه ها مى چرخند هى من قصه مى گويم و هى مرگم يك شب به تعويق مى افتد، چرا؟ شده ام مثل ماه چهارده به بعد مثل بغداد كه يك روز زيبا بود بيا, بيا مرا ببر ميان آينه هاى شهر بگردان من شهرزاد نيستم.... مانا اقایی 2
- Nahal - 47858 ارسال شده در 4 دی، 2010 من در این جا حضور دارم و" تک صدائی" خسته ام کرده.... اگر کسی در این اتاق هست لطفا روی کلمه ی حضور روشن شود من به یگ گفتگوی معمولی هم راضی ام کسی در این اتاق هست؟! هیچ صدائی نمی آید و روی کلمه ی سکوت صبح می شود.... بهاره رضایی 2
- Nahal - 47858 ارسال شده در 4 دی، 2010 خواب و بيدار من گم شده است انگار قدم می زنم روی ململی از ابر انگار دو پروانه پیرهن پیله گی ام را به آب انداختند انگار باران ، کلمات ، انگار خود دریا مسافرهمین میخانه مه گرفته شدند انتهای تمام جاده ها به همین حوالی می رسد انگار به اشاره چشمی که نشانی دریا می داد ناگهان آسمان را به یاد آوردم وباز گم شدم بی هوا... دریا در قعر غارهای غربتی رویید و من غرق شدم در آب هایی که طعم نفس می داد آیا این همان تعبیر خواب های مقدر بود؟ گم شدم باز بین دو پاره ابر دو سطر شعر، دو پله تا خود ماه وچه لذتی دارد این گم شدن ، رویا: تنها دوتکه دريا ، دو صندلی دو سجده بلند بر قامت دو تکه شمع تنها دو گیلاس برای آویختن به گوش های رابطه برای گریختن از این همه قواعد قاب کرده آدمی کافی است تا دریا بی قرار نشان های کولی شود و انتهای جاده به کشف رازهای مگو برسد. انگار رسمی شبیه به کولیان دارد این ماه: " لبریز بی قراری بوسه هایی به طعم تو." تشنه بهارنارنج ، جاده و نجوا انگار گم می شوم میان دو تکه بلور انگار دست هام به دست باد و حریر ... تنها دو گیلاس ، دو تکه شعر تا های های مستی تا ترکتازی راستی بر لب هستی ودستی که پنهان در عطر شبنم و یاس... تانیمکتی در پارک بستر جنون کلمات شود: -" سربکش طعم برهنه تمام مرا مغروق من ، کولی غریب تماشا خیس ام از عطش خواب شمعدانی و نور مستم کن از سرانگشت های نوازش از پچ پچ هزار واژه عریان از این همه بلور پیدام کن پیش از آن که تمام شود وقت حضور". کلمات پر می زنند کنار بوسه کنار می گیرند باران کلمات مست بر لب های دو تکه از دریا کلمات قشنگ مست. آن سو تر پروانه ای با بال های آبی شعر ازهوا می دزد. خواب و بیدار من چه خوب گم شده است حسن صلح جو 2
- Nahal - 47858 ارسال شده در 4 دی، 2010 دختری کنجکاو میپرسید: ایها الناس عشق یعنی چه؟ دختری گفت: اولش رویا آخرش بازی است و بازیچه مادرش گفت: عشق یعنی رنج پینه و زخم و تاول کف دست پدرش گفت: بچه ساکت باش بی ادب! این به تو نیامده است رهروی گفت: کوچه ای بن بست سالکی گفت: راه پر خم و پیچ در کلاس سخن معلم گفت: عین و شین است و قاف، دیگر هیچ دلبری گفت: شوخی لوسی است تاجری گفت: عشق کیلو چند؟ مفلسی گفت: عشق پر کردن شکم خالی زن و فرزند شاعری گفت: یک کمی احساس مثل احساس گل به پروانه عاشقی گفت: خانمان سوز است بار سنگین عشق بر شانه شیخ گفتا:گناه بی بخشش واعظی گفت: واژه بی معناست زاهدی گفت: طوق شیطان است محتسب گفت: منکر عظما ست قاضی شهر عشق را فرمود حد هشتاد تازیانه به پشت جاهلی گفت: عشق را عشق است پهلوان گفت: جنگ آهن و مشت رهگذر گفت: طبل تو خالی است یعنی آهنگ آن ز دور خوش است دیگری گفت: از آن بپرهیزید یعنی از دور کن بر آتش دست چون که بالا گرفت بحث و جدل توی آن قیل و قال من دیدم طفل معصوم با خودش می گفت: من فقط یک سوال پرسیدم! 2
آرماندیس 4786 مالک ارسال شده در 4 دی، 2010 شب خیابان مثل من است هر از گاهی خاطرهای بیاحتیاط میگذرد دلم یک تصادف جدی میخواهد پر سر و صدا آمبولانسها سراسیمه شوند و کار از کار بگذرد... 3
Astraea 25351 ارسال شده در 4 دی، 2010 یادش بخیر یه روزی ما هم یه خدایی داشتیم..هنوزم بهش سر میزنم اما اون سرش شلوغه!!!! 6
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 5 دی، 2010 یادت به خیر ای که دلت آفتاب بود مهرت زلال و عشق تو همرنگ آب بود یادت به خیر ای که سرا پا وجود تو همچون فرشتگان خدا روح ناب بود یادت به خیر باد ، که با ماه روی تو این تیره آسمان دلم پر شهاب بود میریخت قطره قطره محبت ز چشم تو احساست از سلاله ی تُرد حباب بود وقتی که بامداد جدایی فرا رسید قلبم هنوز روی دلت گرم خواب بود می بینمت دو باره؟ دلم این سؤال کرد دردا که این سؤال دلم بی جواب ماند 4
arash86. 4604 ارسال شده در 5 دی، 2010 به دنیایی که نامردان عصا از کور می دزدن من از خوش باوری آنجا محبت جستجو کردم 3
Astraea 25351 ارسال شده در 5 دی، 2010 دیـرگـاهیسـت که تـنـها شده ام قصـه ی غـربـت صـحـرا شده ام وسعت درد فقط سهم من است بـاز هـم قسمت غم ها شده ام دگـر آیـیـنه زمـن بـی خـبـر است کـاش چـشـمـان مـرا خاک کـند تا نبینم که چه تــــــــنـــــــــهـــــــــا شده ام 3
aida.comix 1809 ارسال شده در 5 دی، 2010 یادش بخیر یه روزی ما هم یه خدایی داشتیم..هنوزم بهش سر میزنم اما اون سرش شلوغه!!!! فریاد میکنمش! از عمق وجود! نگاه میکند! صبور! روی برمیگرداند! خشک میشوم در هبوط لحظه ها! ساده...صبور...سرد "عجب صبری خدا دارد" اگر من جای او بودم،که دستی خالی از آنچه هست و نیست،به گدایی به در خانه ام می آمد،شاید گوشه ای توجه به آن آواره میکردم... همان بهتر که صبر خدا را ندارم... همان بهتر... 4
نگين...NeGiN 1499 ارسال شده در 6 دی، 2010 دريغا شبنمِ دريانديدهی من آسمان، برهنه باد، خواب وُ آدمی ... تنهاست. 3
نگين...NeGiN 1499 ارسال شده در 6 دی، 2010 حالا سالهاست که ما از حوالی انتظار خوابِ يک روزِ خوش را از شبِ شکسته میپرسيم. 3
نگين...NeGiN 1499 ارسال شده در 6 دی، 2010 سربسته بگويمت حالا اين ديدگانِ ماست که بر غمگينترين درياها گواهی میدهند، گواهی میدهند که هنوز هم اينجا انارستانی هست باغی بزرگ، پسينی پنهان وُ پروانههايی عجيب که در پس آستينِ آينه پنهانند. 3
ارسال های توصیه شده