رفتن به مطلب

دلتنگستـان


ارسال های توصیه شده

ارسال شده در

راه مي‌رم،

بدون ِ هيچ‌كس،

با عادت،

به زمين زل مي‌زنم،

يه عالمه تنهايي و ته‌سيگار زير پاهایم ريخته...

  • Like 4
ارسال شده در

یک معتاد بالای سایتش نوشته بود:

 

"اعتیاد رنج دارد.

اعتیاد لذت دارد.

اما درمان ندارد"

من این را خوب می فهمم که به تو معتادم...

  • Like 2
ارسال شده در

میزی برای كار

كاری برای تخت

تختی برای خواب

خوابی برای جان

جانی برای مرگ

مرگی...

ارسال شده در

نه خانه

 

نه مغازه

 

نه محل کار

 

هیچ کدام نمی فهمیدند

 

من میتوانم

 

تا ابد

 

دست در دست تو

 

در خیابانها

 

راه بروم

 

وبه هیچ کدام نرسم

 

نه خانه

 

نه مغازه

 

نه محل کار

  • Like 4
ارسال شده در

به من نگاه كن

درست به چشم هايم !

مي دانم كه تازه از زير چتر برگشته اي

مي دانم كه وقت نمي كني دلت برايم تنگ شود

ولي من از دلتنگي تمام وقت ها برگشته ام ...

 

 

  • Like 5
ارسال شده در

من

پری کوچک غمگینی را

می شناسم که در اقیانوسی مسکن دارد

و دلش را در یک نی لبک چوبین

می نوازد آرام ، آرام

پری کوچک غمگینی

که شب از یک بوسه می میرد

و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد....

  • Like 3
ارسال شده در

لنگه های چوبی در حیاطمان

 

گرچه کهنه اند و جیر جیر میکنند

 

محکمند!

 

خوش به حالشان

 

که لنگه همند...!!

  • Like 4
ارسال شده در

من از نهايت دردم نگفتم

اما ...

فقط بدان كه نگاهم هميشه باراني ست !

  • Like 4
ارسال شده در

یک روز خورشید پایین می آید

 

گونه زمین را می بوسد

 

و آسمان آرزوهای من

 

آبی می شود ...

 

باور نمی کنی ؟!

 

این خط !

 

این نشان !

  • Like 3
ارسال شده در

بی‌پدر و مادر است

عشق !

اگر نبود

زیر ِ دست من و تو نمی‌افتاد ...!

 

 

  • Like 5
ارسال شده در

پشت قاب نگاه های ساکتمان...

و این همه رنگ و بی رنگ حرف های بی دغدغه...

که تو می گویی...و من حس می کنم...

که من می گویم...و تو ساده و بی پروا به حافظه داریشان...

پشت تمام خاطرات آمده و نیامده...

بیا سوگند یادکنیم به نام احساس...

به نام مهربانی...

به نام عشق...

بیا سوگند یاد کنیم

که درخاطر یکدیگر همچون کوه بمانیم...

ونگذاریم سرد و گرم لحظه ها...

قهوه تلخمان کند برای یکدیگر!

...

بیا سوگند یاد کنیم.

  • Like 4
ارسال شده در

ساعت پنج ُ دو دقیقه ی بامداد است !

از سر ُ صدای گربه ها در آن سوی پنجره

احساس ِ آرامش می کنم !

نفس ِ سرد ِ مرگ را بر گردنم احساس می کنم !

گاه به سرم می زند که خانه را به آتش بکشانم ،

تا او را بسوزانم ...

ولی خودکشی

بدترین ُ تابلوترین جلوه ی خودخواهی ُ غرور است !

 

حسین پناهی

  • Like 3
ارسال شده در

پرده را می کشم،

چراغ را اما می گذارم روشن بماند.

خودم هم تکیه می زنم

به عصای از دو جا شکسته ی یادگاری پدربزرگ

فقط تصمیم نیامدن ت که قطعی شد

نامه ای به موریانه ها بنویس!

عابران اینجا،

بی حوصله تر از آن اند

که تصویر یک آدم منتظر را هر شب پشت یک پنجره ببینند!

  • Like 4
ارسال شده در

حالا دیگر

نه از حادثه خبری هست

و نه از اعجاز آن چشم های آشنا

از دلتنگی ها هم که بگذریم

تنهایی

تنها اتفاق این روزهای من است...

  • Like 3
ارسال شده در

نگذر.

از حرفهای زنجیری این دیوانه

که خیابانهای شهر

به پاهایش عادت کرده.

تو را امروز

آنقدر قدم می زنم

تا کفشهایم دهان باز کنند

و از تو بگویند. .

 

 

رضا صالحی

  • Like 2
ارسال شده در

نه آن سنگی

که به سويم پرتاب شد

نه آن شلاقی

که بر پشتم فرود آمد

مرا دردی افزود

ولی؛

اين نگاه تماشاگران حادثه بود

که پيش از اصابت برتن

زخمم می زدند.

 

- کریمه ویدا -

  • Like 3
ارسال شده در

به چشمانم

که مانند دو سیب قرمز

بوی تو را گرفته اند .تماشا کن

نگاهم

طعم بادام دارد

  • Like 5
ارسال شده در

امروز هم

 

گذشت ...

 

و كسي نبود

 

جز من

 

با خودم !

  • Like 6
ارسال شده در

آنچه به دنبالش بود، من بودم ...

آنچه بدست آورد، او بود ...

آنچه در راه بدست آوردن از دست داد، خودش ...

  • Like 3
ارسال شده در

به شانه ام زده ای

 

که تنهائی ام را تکانده باشی !

 

به چه دلخوش کرده ای ؟

 

تکاندن برف از شانه های آدم برفی ؟!

  • Like 4
×
×
  • اضافه کردن...