رفتن به مطلب

حس مرموز...


ارسال های توصیه شده

مهربانم در دیار عاشقان چیزی به نام فراموشی نیست آن که رفت و آن که ماند ، می دانند که خاطرات می ماند

 

دل خسته من با نگاه کم سویش در تکرار روزهای بی تو بودن روزگار می گذراند

گر خواستی ، آهسته بگو دوستت دارم ، قلب من آنقدر خسته اس که با تلنگری از احساس می ایستد

در زمینی از تاریکی می مانم و آسمان آرزوهایت را با همه وجودم برایت رنگ می زنم

دستانم را از دستانت جدا می کنم تا همچون پرنده ای خوشحال بری به آسمونت

غافل از این که دستانی که تو را رهایت کرد دستان من عاشق بود که در نبودت مرد

با زغال بی وفاییت ،روی دیوار عشقم، اسمت را بارها می نویسم

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 627
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

دلم برایت

 

"خیلی" تنگ می شود

 

کاش می توانستم

 

این کلام قشنگ را در گوشهای تو

 

زمزمه کنم:

 

"دلم برایت خیلی تنگ می شود"

لینک به دیدگاه

5276342515356164.jpg

شب و روزها را در آرامشی مرموز می گذرانم . . .

آرامش قبل طوفان است . . .

می دانم . . .

می دانم دلم بیشتر برایت تنگ می شود

لینک به دیدگاه

در ته ظلمت ویرانگر شب

 

 

رنج بیداری ام از پنجره خواب اتاق

 

تا کجا خواهد برد

 

یادم افتاد که ازان ور دیوار سکوت

 

هیچکس در پی دیدار نبود

 

هیچکس نیست به جز خلوت شب

 

واتاقی که سکوتش لبریز

 

انچه هم می شکند قلب من است

 

که به تنهایی من می گرید

 

مرگ خاموش مرا می بینی

 

خواب هم تنها ماند

 

باز شب ماند و ویرانی من 1.gif

لینک به دیدگاه

مناسبت های زیادی ست که باید در تقویم زندگی ام تعطیل کنم...

 

یکی این حس مرموزم در لحظه ی تلاقی چشمانمان است...

 

نمی دانم چه می کند با دلی که در سینه است...:ws37:

لینک به دیدگاه

در سکـــوت شــب...

 

با قاصدک های سفـــــید

 

و همان بال های نامــــرئی و

 

روح خیـــــــــــسم...

 

به اوج آسمــــــــــانِ ذهنم می روم

 

و به عمـــق دریا می نـــگرم...

 

سایه ی تـــو روی مـــوج هـا

 

پیــــــــداسـت...

 

به دنبال تــو می آیم

 

از آسمــــــــــان تا زمیـــن

 

از عمــق سکــوت تا اوج فــریاد...

 

با نــور فانوس خاطراتمـــــان...

 

روی همان نیمکــت دیدار

 

می نشـــینم...

 

باران می بــارد

 

بوی رز قرمزی که روی

 

نیمـــــــــکت چوبـــــــــــی

 

نهاده ای مشامــم را پــر از تــو می کند...

 

همان طور که با

 

فـــانوس زیر باران قدم می زنــم

 

دستــم را روی قلبــم می گــذارم...

 

درســت همیـــن جــایی

 

و باز ملــودی همیشـــگی

 

صدایــم می زنی...

 

دستت را روی شانه ام می گــذاری

 

در آغـــــوش تــو

 

به خــدا می رســم

 

هنــوز هم باران می بارد و هنوز هم

 

فقــــط مــن هســتم و تـــــــو...

 

24990600939186761515.jpg

لینک به دیدگاه

سپبده دم...!

 

میبینمت پشت پنجره ی خدا

 

تو دست در دست خدا

 

گام به گام

 

قدم بر میداری

 

نم نم باران میبارد

 

گویی،تو با صدای خش خش برگ ها

 

به جاودانــــگی پایــــیز میرسی...

 

سکوت آسمان.. !

 

پرواز کبوتر ها...!

 

آرامش پرواز...!

 

کم کم نزدیک میشوی، خدا دستانت را در دستانم قرار میدهد...

 

هنوز هم باران میبارد ، با بوی برگ های زرد و نارنجی

 

به هم خیره می شویم...!

 

عشق همینجاست...

 

عشق همینجاست...

 

میان دستهایمان

 

در لحظه لحظه های زندگی

 

در بـــارانی ترین شب ها

 

باز هم فریـــادِ سکــــوت !

 

اشک آسمان !

 

بهت پایــــیز !

 

آرامش تو ... !

 

باز هم نگاهت به نوشتـــن وادارم کرد

 

آرام تر از همیشه

 

دور از راه راهِ زندگی

 

به یک رنگی کاغذ دل میدهـــیم

 

باران تنــــهایی کافی نبود

 

از خودِ آسمان هم که بپرسی

 

برای خیس شدن ،یک قلب کافی نیـــست

 

قلب هایــــمان را یکی کردیـــم

 

با حـــــــــرف هایمان

 

با اشــــــــک هایمان

 

با دیوانگــــی هایمان

 

این بار، با یـــــک نوشته...

 

جاری در قطره های باران عشـــق و محو در دو نقطه خـــطِ زندگی

 

قدم به قدم با خدا ... !

لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

باید منو ببخشی

نگاه سرد چشمامو ببخشی

می دونم گاهی حرفام خیلی تلخه

بگو می تونی حرفامو ببخشی

باید گاهی توچشمام خیره شی تا

ببینی تا چه حد غمگین وخسته ام

نمی دونم دخیل دلخوشیمو

به چشمای کدوم آیینه بستم

یه دنیا خاطره تو کوله بارم

منو از زندگی مأیوس کرده

شبای بی چراغ زندگیمو

پر از تنهایی و کابوس کرده

تو نور روشن روزای بعدی

همون روزایی که آیینه وارن

همون روزای خوشرنگ دل انگیز

که تو آغوششون پروانه دارن

تو می تونی منو آشتی بدی با

شبای روشن ستاره بازی

تو می تونی کنار من بمونی

تو می تونی منو از نو بسازی

تو می تونی با یه لبخند شیرین

بدیهای منو آسون ببخشی

می تونی به کویر خشک قلبم

لینک به دیدگاه

بی تو یک روز در این فاصله ها خواهم مرد

 

مثل یک بیت ته قافیه ها خواهم مرد

 

تو که رفتی همه ثانیه ها سایه شدند

 

سایه در سایه ی آن ثانیه ها خواهم مرد

 

شعله های بی تو ز بی رنگی دریا گفتند

 

موج در موج در این خاطره ها خواهم مرد

 

گم شدم در قدم دوری چشمان بهار

 

بی تو یک روز در این فاصله ها خواهم مرد

لینک به دیدگاه
بعضی کلمات جدید نیستند اما

 

جدیداً معنا شده‌اند

 

مثل تو !

 

 

ارش امینی

اگه بگم که قول می دم تا همیشه باهات باشم

اگه بگم توآسمون عشق من فقط تویی / اگه بگم بهونه ی هر نفسم تنها تویی

 

اگه بگم قلبمو من نذر نگاهت می کنم / اگه بگم زندگیمو بذر بهارت می کنم

 

اگه بگم ماه منی هر نفس راه منی / اگه بگم بال منی لحظه ی پرواز منی

 

میشی برام خاطره ی قشنگ لحظه ی وصال / میشی برام باغبون میوه های تشنه وکال

 

میشی برام ماه شبای بی سحر / میشی برام ستاره ی راه سفر

 

ولی بدون هرجا باشی یا نباشی مال منی / بدون اگه برای من هم نباشی عشق منی

 

برای سعادت شبا شعرامو من داد می زنم / برای خوشبختی تو -خدا رو فریاد می زنم

لینک به دیدگاه

پرواز در هوای خیال تو دیدنی ست

 

حرفی بزن که موج صدایت شنیدنی ست

 

شعر زلال جوشش احساس های من

 

از موج دلنشین کلام تو چیدنی ست

 

یک قطره عشق کنج دلم را گرفته است

 

این قطره هم به شوق نگاهت چکیدنی ست

 

خم شد- شکست پشت دل نازکم ولی

 

بار غمت ـ عزیز تر از جان ـ کشیدنی ست

 

من در فضای خلوت تو خیمه می زنم

 

طعم صدای خلوت پاکت چشیدنی ست

 

تا اوج ، راهی ام به تماشای من بیا

 

با بالهای عشق تو پرواز دیدنی ست

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

بودن یا نبودن ؟

 

نه ، مسئله این نیست

 

معما تویی که بی جوابی....

 

سوال منم ....

 

که پاک شده صورتم

 

من بی تو .....

 

تو بی من ......

 

درد آور ترین مسائل بی پاسخ ....!!!

لینک به دیدگاه

می گذاری به گریه که افتاد

 

دستش را بگیری

 

ببوسی

 

بگذاری روی گونه هایت

 

خط اشکش را پاک کنی با پشت دستت

 

آغوش وا کنی برایش

 

موهایش را آشفته کنی

 

لبش را به انگشت نشانه ات بنوازی

 

شانه هایش را بگیری

 

زل بزنی در چشم هایش

 

تا بس کند

 

نه عزیزم

 

گناه دارد طفلکی

 

عشق هم آدم است

 

 

​سید علی صالحی

لینک به دیدگاه

من حس می کنم تازه شده ام...

 

با احوالم غریب است جنسِ این حس...

 

نامی برایش پیدا نمی کنم...

 

قرعه انداختم در بین واژه ها....

 

قرعه به نام حسِ مرموز افتاد...:ws37:

لینک به دیدگاه

و کسی می گوید سر خود بالا کن ، به بلندا بنگر. به بلندای عظیم به افق های پر از نور امید و خودت خواهی دید و خودت خواهی یافت خانه ی دوست کجاست... خانه دوست در آن عرش خداست ، خانه ی دوست در آن قلب پر از نور خداست و فقط دوست ، خداست...

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...