رفتن به مطلب

حس مرموز...


ارسال های توصیه شده

تنها نشسته ام . . .

 

چای می نوشم و بغض می کنم !!!

 

هیچکس مرا به یاد نمی آورد

 

این همه آدم روی کهکشان به این بزرگی و

 

من " حتی آرزوی کسی نبودم " . . .

  • Like 7
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 627
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

شهر من اینجا نیست !

اینجا…

آدم که نه!

آدمک هایش , همه ناجور رنگ بی رنگی اند!

و جالب تر !

اینجا هر کسی

هفتاد رنگ بازی میکند

تا میزبان سیاهی دیگری باشد!

.

شهر من اینجا نیست!

اینجا…

همه قار قار چهلمین کلاغ را

دوست می دارند!

و آبرو چون پنیری دزدیده خواهد شد!

.

شهر من اینجا نیست!

اینجا…

سبدهاشان پر است از

تخم های تهمتی که غالبا “دو زرده” اند!

.

من به دنبال دیارم هستم,

شهر من اینجا نیست…شهر من گم شده است

  • Like 6
لینک به دیدگاه

یــک لبخنـــدم را بسته بندی کرده ام

 

برای روزی که اتفاقی تـــو را می بینم …

 

آنقدر تمـــــــــیز میخندم

 

که به خوشبختــــی ام حســــادت کنـــی …

 

و من در جیب هـــایــــم

 

دست های خالـــی ام را فریب دهـــم

 

که امن ترین جای دنیـــا را انتخاب کرده انــد …

  • Like 11
لینک به دیدگاه

بر وزن نگاهــــــــت

ســـــــروده می شود

آهنگ نغمه ی دل!

إدامه می دهمت

تا ناکجای هستــــی!

تو!

حکایت

کدام عاشقانه ای

که مرا مبهوت واژه می کنی!

  • Like 6
لینک به دیدگاه

گاه یک سنجاقک

به تو دل می بندد

و تو هر روز سحر

می نشینی لب حوض

تا بیاید از راه

از خم پیچک نیلوفرها

روی موهای سرت بنشیند

یا که از قطره آب کف دستت بخورد

گاه یک سنجاقک

همه معنی یک زندگی است .

  • Like 5
لینک به دیدگاه

یه جـآیے باید دسـتـِ آدمـآ رو بکشے

نـِگه شـوטּ دارے ؛

صورتـشوטּ رو میوטּ دستـآتـ مُحـکـم بگیرے

بگے : بـبـیـטּ ...

مـטּ دوستـتـ دآرم ، نــــرو !

  • Like 3
لینک به دیدگاه

رمز و راز مرموز بودن حس را حواله کردم به دلی که نه سیاه..نه سپید است از دست زمانه....

 

به رنگ خودش است..به رنگ جماعت...

 

اینجا باید به رنگ جماعت شد در دیار روزگار نه سیاه و نه سپید....

.

.

.

اینجا حس ها همه عادی شده اند در مرموزترین حال!

  • Like 5
لینک به دیدگاه

در شهر بودم

 

دیدم

 

هر کس به دنبال چیزی می دود

 

یکی به دنبال پول

 

یکی به دنبال چهره دلکش

 

یکی به دنبال لحظه ای توجه چشمان هرزگرد

 

یکی به دنبال نان

 

یکی هم به به دنبال اتوبوسی !

 

اما دریغ

 

هیچکس دنبال خدا نبود !!!

 

  • Like 3
لینک به دیدگاه

چقدر خواب ببینم که مال من شده ای ؟

و شاه بیت غزل های لال من شده ای ؟

چقدر خواب ببینم که بعد آن همه بغض

جواب حسرت این چند سال من شده ای ؟

چقدر حافظ یلدانشین ورق بخورد ؟

تو ناسروده ترین بیت فال من شده ای

چقدر لکنت شب گریه را مجاب کنم ؟

خدا نکرده مگر بی خیال من شده ای ؟

هنوز نذر شب جمعه های من این است

که اتفاق بیفتد حلال من شده ای

که اتفاق بیفتد کنار تو هستم

برای وسعت پرواز بال من شده ای

میان بغض و تبسم میان وحشت و عشق

تو شاعرانه ترین احتمال من شده ای

مرا به دوزخ بیداریم نیازی نیست

چقدر خواب قشنگیست مال من شده ای:4564:

  • Like 2
لینک به دیدگاه

آدم هــا لالــَـت مـي کـننـد،

 

بـعد هـي مـي پـرسـنـد:

 

" چـــــــرا حـــــــرف نــمـي زنــي؟؟! "

 

ايـن خـنـده دارتـريـن نـمـايـشـنـامـه ي دنـيــاسـت...

  • Like 9
لینک به دیدگاه

شــَب خــوابیـــدمـــــــــــــــ رو تــَخــتــمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ...

 

هـــی قـــل میــخــورمــ ـــ ....

 

بــَعــد گــوشیــمـــــ ُ بــَر میـــدارمـــ میــنویـــْســــمــــ :

 

" خـــوابــَمــ نمیــبــَرهـ "

 

ســـَرد میـــشـــمـــ...

بــُغـــض مــیـشـمـــ ...

خـــُـــرد میــــشـمـــ ...

دَرد میــشـــمــــ ...

 

وَقـــتــــے کـــــه میـــبـــنـــمــــ

 

هــیــچــکــَس ُ نــَدارمــــ ایـــن ُ بــَراش بــفــرســتمـــــ..................!

:sad0::sad0::sad0::sad0:

 

 

  • Like 8
لینک به دیدگاه

همیشه در گرگم به هوا

 

از گرگ شدن فرار می کردیم

 

و اکنون

 

نا خواسته در تمامی بازی ها

 

گرگیم

 

بی آنکه از خودمان بترسیم

 

من از هفت سنگ می ترسم

 

می ترسم آنقدر...سنگ روی سنگ بچینیم

 

که دیواری ما را از هم بگیرد

 

بیا لی لی بازی کنیم

 

که در هر رفتنی

 

دوباره برگردیم..

 

 

از : رویا وکیلی

  • Like 6
لینک به دیدگاه

بخندید

نمی خواهم بدانم به دیوانه گی ام می خندید

یا به این فکر ها

یا به شیطنت های کم و بیش

فقط بخندید و

بروید و

بروید

آن قدر که در خط افق حل شوید

آن قدر که قرار نباشد

تنهایی ام را

کسی از نزدیک ببیند!!

  • Like 7
لینک به دیدگاه

بگذار زندگی راه خودش را برود..

بگذار خیال کند که ما هنوز

برای گردش یک سال دیگر، یک روز دیگر، یک بوسه‌ی دیگر

به او وفادار خواهیم ماند...

بگذار نداند که ما در پریشانی پرسش‌هایمان

بارها با مرگ خوابیده‌ام...

ما برای زندگی،

نه به هوا نیازمندیم

نه به عشق،

نه به آزادی..

ما برای ادامه،

تنها

به دروغی محتاجیم که فریب‌مان بدهد..

و آن‌قدر بزرگ باشد که دهان هر سوالی را ببندد..

مریم ملک‌دار

  • Like 6
لینک به دیدگاه

دستت تو دست ِ من، هم پای ِ هم رفتن

با هم خطر کردن، کی فکرشو می‏کرد؟

 

نزدیک و هم پرسه، شبی که بی ترسه

من، تو، خدا، هر سه، کی فکرشو می‏کرد؟

 

یغما گلرویی

  • Like 6
لینک به دیدگاه

چقدر خوش‌بختم !

 

می‌توانم عکس سیاه و سفید تو را ببوسم

 

و باور کنم

 

که در آن سوی سواحل رؤیا

 

با تماس نابهنگام گرمایی به گونه‌ات

 

از خواب می‌پری !

 

یغما گلرویی

  • Like 5
لینک به دیدگاه

گوشهـ ی اتآقمـــ ، غرق ِ عطر ِ مرگــ ِ گل هآیی ستــــــــ ،

کهـ دآنهـ دآنهـ زندگی شآن رآ کش رفتمـــــــ ،

تآ فآل بگیرمـــ ، آمدنتــــــ رآ ....

  • Like 4
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...