شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 مرداد، ۱۳۹۱ گاهی پروانه ها هم اشتباه عاشق میشوند ، به جای شمع ، گرد چراغهای بی احساس خیابان می میرند ..... 6 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مرداد، ۱۳۹۱ از شعرهای بلند متنفرم در آنها همیشه تو را گم می کنم! (نسرین فخیمی) 6 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مرداد، ۱۳۹۱ یکــ نفـر مُشـت مُشـت بر دلتنگی ام دلــشوره می پاشــد ... 7 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مرداد، ۱۳۹۱ حس مردی را دارم که برای خودکشی کنار اسکله ای متروک درون آب پریده و ده متر در اب فرو رفته و در یک لحظه پشیمان میشود ، اما برای بالا آمدن نفس ندارد.. 7 لینک به دیدگاه
sweetest 4756 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مرداد، ۱۳۹۱ میخواهم اینبار که به دکتر رفتم بگویم برایم بغض رسیده بنویسد همراه با داد اضافه من نیاز دارم به تنها بودن واستراحت در خیال تو 6 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مرداد، ۱۳۹۱ من و تو بارها زمان را در کافه ها و کوچه ها فراموش کرده بودیم و حالا زمان داشت از ما انتقام می گرفت.... 7 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 مرداد، ۱۳۹۱ می خواهم به شانهء تو باز آيم با کوله بار سنگين تجربه های ميانسالیام. ميخواهم شانهای باشی شانهای باشی آن شانهای باشی که بر آن بغض ساليانم بترکد و مرغان دريايیٍ گريه هايم هق هقٍ ترس و ترديد را در آوازی بخوانند می خواهم چتری باشی چتری باشی بر اندام برهنهء اندوهم و مرا در آرامشی هزارساله پنهان کنی می خواهم به شانهء تو باز آيم با کوله بار سنگين تجربه های ميانسالی ام. ميخواهم آسمانی باشی آسمانی باشی آسمانی باشی گسترده و فراخ که ستارهء کوچکٍ تنهايی ام در وسعت آبیٍ آن بشکفد. ميخواهم ياری باشی ياری باشی آن ياری باشی که مرا بشنوی و از تلخیٍ کلامم به لبخندی در گذری. ميخواهم به شانهء تو باز آيم با کوله بار سنگين تجربه های ميانسالیام. ميخواهم کسی باشی کسی باشی آن کسی باشی که اعتماد مرا در نگاهی به من باز ميگرداند. ميخواهم اميدی باشی اميدی باشی آن اميدی باشی که روزم ادامهء کابوسٍ شبان دلتنگم نباشد ميخواهم شانهای باشی شانهای باشی آن شانهای باشی که بر آن بغض ساليانم بترکد و مرغانٍ دريايیٍ گريه هايم هق هقٍ شبان ترس و ترديد را در آوازی بخوانند ميخواهم به شانهء تو باز آيم به کوله بار سنگين تجربه های ميانسالی ام. مینا اسدی 5 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 مرداد، ۱۳۹۱ میگویند یک روزی هست .. که چرتکـه دست میگیرند و حساب و کتاب میکند … و آن روز تـــو باید تــــاوان آنچه با من کردی را بدهی فقط نمیدانم تاوان دادن آن موقع تـــو .. به چه درد من میخورد ؟ 8 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مرداد، ۱۳۹۱ از تــو کــه دور مي شــوم،کــوچــه کــه هيــچ، گــاهــي اتــوبــان هــم بــن بســت اســت! مــن رودخــانــه اي را مي شنــاســم کــه بــا دريــا قهــر کــرد و عــاشقــانــه بــه فــاضــلاب ريخــت . . . سید مهدی موسوی 7 لینک به دیدگاه
sweetest 4756 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 مرداد، ۱۳۹۱ بـــــــــــــرو!!!! ترســــ از هیچ چیز ندارمــــ وقتیـــــ یقینـ دارم بیشتر از منـــ کسی دوستت نخـــــــواهد داشت ... 6 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 مرداد، ۱۳۹۱ میترسم، مضطربم و با آن که میترسم و مضطربم باز با تو تا آخرِ دنيا هستم میآيم کنار گفتگويی ساده تمام روياهايت را بيدار میکنم.... 9 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 مرداد، ۱۳۹۱ نه صدایش را نازک می کرد... و نه دستانش را "آردی"... از کجا باید به "گرگ" بودنش شک میکردم؟!! 8 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۹۱ مرموز تر از آن حس....که در برزخ آمدن و رفتن نگاه هایت در پس پنجره بیاستم... و تو باز مرا در خلع آن که هستی یا نیستی رها می کنی... 7 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۹۱ برای من که کبوتری ام عاشق و سرگردان بیا و بام شو اصلا بیا و دام شو ... عباس حسین نژاد 8 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 شهریور، ۱۳۹۱ از خدا معجزه ای خواستم و تو آمدی پس چرا این دل بهانه گیر ایمان نمی آورد به آیه های روشن دوستی؟ [h=2]سپیده مراقی [/h] 7 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 شهریور، ۱۳۹۱ آدمیزاد… به امید زنده است عزیز من! به اینکه یک روز یکی از این همه سایه کنارت بایستد، -بالاخره- دست روی شانهات بگذارد و بگوید: «زمستانِ اندوه تمام شد صبورِ سالهای بییکی صبور» و بعد روی شانهات لبخند بروید توی چشمهایت چشم بروید توی دستهایت دست. به اینکه یک روز یکی بیاید که با تو از چمدان حرف نزند یکی که بوی رفتن ندهد بعد تو از تمرین تنهایی باز بمانی و نقطه چین از انتهای جملههایت. آدمیزاد به امید زنده است عزیز من! به اینکه عاقبتِ رخت ِ سیاهِ سالهای بی کسی پیراهن سپید هفتههای علاقه باشد همین! ناصر کاظمی زاده 8 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۹۱ گـل یا پــوچ؟ دستتــــــ را باز نکن، حسـ ـم را تباه مکــن بگذار فقط تصــــــور کنم .. که در دستانتــــ برایـــم کمی عشق پنهـــان است ../. 8 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۹۱ نه عاشق بوده اند،نه عاشق می شوند... فقط شلوغش می کنند، گنجشک هایی که یک عمر، از این شاخه به آن شاخه پریدن، عادت شان است... . 9 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۹۱ دلم برای کودکیم تنگ شده.... برای روزهایی که باور ساده ای داشتم همه آدم ها را دوست داشتم... مرگ مادر "کوزت" را باور می کردم و از زن "تناردیه" کینه به دل می گرفتم مادرم که می رفت به این فکر بودم که مثل مادر "هاچ" گم نشود... دلم می خواست "ممُل" را پیدا کنم از نجاری ها که می گذشتم گوشه چشمی به دنبال "وروجک" می گشتم تمام حسرتم از دنیا نوشتن با خودکار بود دلم برای خدا تنگ شده ... خدایی که شبها بوسه بارانش می کردم... دلم برای کودکیم تنگ شده ... شاید یک روز در کوچه بازار فریب دست من ول شد و او رفت ... 8 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 مهر، ۱۳۹۱ مرموز ترین حس من....در لفافه...بوی شک می دهد!!! شک به یک نگاه... به یک جفت نگاه!!! من در مرموز ترین حسم...به یک جفت نگاه شک دارم!!! 6 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده