رفتن به مطلب

حس مرموز...


ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 627
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

یاران که می بارد

دلم

پرنده ای بازیگوش می شود

هوای پریدن می کند

می پرد

خیس می شود

قطره می شود

باران می شود

می بارد

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

.

.

  • Like 12
لینک به دیدگاه

ما در عصر احتمال به سر می بریم

 

 

در عصر شک و شاید

 

 

در عصر پیش بینی وضع هوا

 

 

از هر طرف که باد بیاید ...

 

 

در عصر قاطعیتِ تردید

 

 

عصر جدید

 

 

عصری که هیچ اصلی

 

 

جز اصل احتمال ، یقینی نیست

 

 

اما من

 

 

بی نام تو

 

 

حتی یک لحظه

 

 

 

 

احتمال ندارم

 

 

 

 

چشمان تو عین الیقین من

 

 

 

قطعیت نگاه تو دین من است

 

 

من از تو ناگزیرم

 

 

من بی نام ناگزیر تو می میرم . . .

 

 

قیصر امین پور

 

  • Like 10
لینک به دیدگاه

مترسک ناز کند

کلاغ ها فریاد می زنند

و من سکوت می کنم....

این مزرعه ی زندگی من است

خشک و بی نشان

  • Like 8
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

به چشمهایت بگو

نگاهم نکنند...

بگو وقتی خیره ات می شوم کارشان به کار خودشان باشد...!

نه که فکر کنی خجالت می کشم ها.....نه!

حواسم نیست...

عاشقت می شوم...!

  • Like 6
لینک به دیدگاه

گهواره ی خیالم

با اندک نسیمی از یادت نیز

تاب می خورد

تاب می خورد

تاب می خورد

آرام ...

آرام ...

آرام ...

تا به خواب بسپارد

رویایِ دوباره با تو بودن را ...

 

 

 

علیرضا باقی

  • Like 6
لینک به دیدگاه

و طوفان اتفاق افتاد

كشتی ماند و اقیانوس، در شب تاریك وبیم موج

و كشتی بان بی فانوس

یكی می گفت: (( این دریا ...)) یكی می گفت: (( بیهوده است ...))

یكی فریاد زد (( خشكی ...)) یكی آرام گفت: (( افسوس ))

و اما (( پشت دریاها)) یقین شهری است رویایی

اگر رفتند با رویا،اگر ماندند در كابوس

(( خدا با ماست)) این را ناخدا می گفت پی در پی

اگر چه سخت در مانده ، اگر چه همچنان مایوس

كبوتر نه ، كلاغی نه ، و حتی برگی از زیتون

همه مردند بی احساس، همه مردند نا محسوس

هوائی شاعرانه، شر شر باران

و كشتی خفته بود آرام

در اعماق اقیانوس

  • Like 5
لینک به دیدگاه

من هنگام رهایی از زوزه ی باد

ودر انحنای تاریک زمان

درسکوتی محو و سنگین خاموش می نشینم

روبرویم گلدانی پر از هیچ

من در اعماق پراکنده ی دریای هیچی غوطه خوردم

و زمانی دریافتم

که برای بازگشت دیر بود

همانگاه فهمیدم

که ماهی هر آن که از آب ستانده شود

تازه است

اما آلوده به مرگ ...

  • Like 4
لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...
  • 2 هفته بعد...

دلم

مرد می خواهد

نابینا

خط بریل بداند

فصل به فصل

تنم را بخواند

بازی های ادبی ام را کشف کند

دستش را بگیرم

بازو به بازو

دنیا را برایش تعریف کنم

چشمش شوم

عصایش

و تمام زشتی های جهان را

برای او از قلم بیاندازم

 

 

سارا محمدی

  • Like 9
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...
  • 2 هفته بعد...

به هـمـان سـادگـی

 

کـه کـلاغ ِ سـالـخـورده

 

بـا نـخـستـین سـوت ِ قـطـار

 

سقـف واگـن مـتـروک را

 

تـرک می گـویــد

 

دل ،

 

دیـگــــر

 

در جـای خـود نیـسـت

 

بـه همـیـن ســادگـی !

  • Like 5
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...