رفتن به مطلب

شعـری بـرای تـو...


ارسال های توصیه شده

  • 3 هفته بعد...

می نویسم مینویسم از تو تا تن کاغذ من جا دارد

 

با تو از حادثه ها خواهم گفت گریه این گریه اگر بگذارد

 

گریه این گریه اگر بگذارد با تو از روز ازل خواهم گفت

 

فتح معراج غزل کافی نیست باتو از اوج غزل خواهم گفت

 

مینوسم همه ی هق هق تنهایی را

 

تا تو از هیچ به ارامش دریا برسی

 

تا تو در همهمه همراه سکوتم باشی

 

به حریم خلوت عشق تو تنها برسی

 

می نویسم مینویسم از تو تا تن کاغذ من جا دارد

 

با تو از حادثه ها خواهم گفت گریه این گریه اگر بگذارد

 

مینویسم همه ی با تو نبودن ها را

 

تا تو از خواب مرا به با تو بودن ببری

 

تا تو تکیه گاه امن خستگی هام باشی

 

تا مرا باز به دیدار خود من ببری

 

می نویسم مینویسم از تو تا تن کاغذ من جا دارد

 

با تو از حادثه ها خواهم گفت گریه این گریه اگر بگذارد

  • Like 1
لینک به دیدگاه

تمام راهها را بسوی جاده ی تنهایی می پویم و در اضطراب گلبوته های جدایی , چشمانم را بسوی صداقت پروانه های شهر عشق , آذین می بندم . به تو فکر می کنم که چگونه در گلزار وجودم , آشیان کردی و بر تاروپود تنم حروف عشق را ترنم نمودی . ...پس باورم کن که به وسعت دریا و به اندازه ی زیبایی چشمانت هنوز در من شمعی روشن است . و من... در انتهای غروب , نگاهم را بسوی مشرق چشمانت دوخته ام تا مگر بازتاب صداقتمان در دستان تو تجلی کند

  • Like 1
لینک به دیدگاه

اگر ماه بودم به هرجا که بودم

سراغ ترا از خدا میگرفتم

وگر سنگ بودم به هرجا که بودی

سر رهگذر تو جا میگرفتم

اگر ماه بودی به صد ناز شاید

شبی بر لب بام من مینشستی

وگر سنگ بودی به هر جا که بودم

مرا میشکستی مرا می شکستی

  • Like 1
لینک به دیدگاه

فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش

گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش

آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست

هر کجا هست خدایا بسلامت دارش

.

.

.

  • Like 2
لینک به دیدگاه

5047-chinese-brush-painting-fish.jpg

شروع من

حوض آبی کوچک

در خانه مادر بزرگ

شروع بارانم

تنگی بلور

در میان دستان تو

نگاهت ، شروع عشق

و بوسه ات ، پایان زیستن

می خواهم با تو در یک پیراهن باشم.......

  • Like 2
لینک به دیدگاه

یگر نمی گذارم اشک هایم

مشق نویس خاطراتت را

ورق بزند .

بستر نوشته هایت مرا در آغوش می کشند

دستم را می گیرند و مرا می بوسند

ناگاه دمپایی های ابری ام هوایی می شوند

تا شب را میان ماسه ها لمس کنم

و هلهله ی مهتاب را بشنوم .

ستارگان در لا به لای انگشتان تو

آغوش باز می کنند و دیگر هیچ.....

حالا که هیچ کس صدایم را نمی شنود

فریادت می زنم .

من دچار حادثه ای شده ام

آری ، این همان عشق است

غریبه که نیست......

  • Like 2
لینک به دیدگاه

در یک قرارداد زمستانی

در شمال چشم های تو

باران شدم

بی صدا

پیاده روهای خسته زمستانی را

باریدم

بهار که شد

به جنوب گونه هایت دست کشیدم

تابستان گرم و طولانی شانه هایت را

انتظار می کشم .....

  • Like 3
لینک به دیدگاه

تو را در پرانتز می نویسم

که انگار همیشه برایم مهمی

پرانتز باز ، تو ، پرانتز بسته

چرا مثل بختک افتاده ای روی زندگی ام و گم نمی شوی بیرون

تو را از توی پرانتز در می آورم

پرانتز باز ، نقطه ، پرانتز بسته

مارمولک به شکل نقطه هم شده پیدایت می شود

رندی را خودم به تو آموختم

پرانتز باز ، پرانتز بسته

لعنتی

حتی در هیچ هم یاد گرفته ای باشی

این آخری را من یادت ندادم......

  • Like 2
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...