هوتن 15061 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 خرداد، ۱۳۹۱ وای، باران؛ باران؛ شیشه پنجره را باران شست . از اهل دل من اما، - چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟ آسمان سربی رنگ، من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ . می پرد مرغ نگاهم تا دور، وای، باران، باران، پر مرغان نگاهم را شست . خواب رویای فراموشیهاست ! خواب را دریابم، که در آن دولت خواموشیهاست . من شکوفایی گلهای امیدم را در رویاها می بینم، و ندایی که به من میگوید : « گر چه شب تاریک است « دل قوی دار، سحر نزدیک است دل من، در دل شب، خواب پروانه شدن می بیند . مهر در صبحدمان داس به دست آسمانها آبی، - پر مرغان صداقت آبی ست - دیده در آینه صبح تو را می بیند . از گریبان تو صبح صادق، می گشاید پرو بال . تو گل سرخ منی تو گل یاسمنی تو چنان شبنم پاک سحری ؟ - نه؟ از آن پاکتری . تو بهاری ؟ - نه، - بهاران از توست . از تو می گیرد وام، هر بهار اینهمه زیبایی را . هوس باغ و بهارانم نیست ای بهین باغ و بهارانم تو ! ***** در سحر گاه سر از بالش خوابت بردار! کاروانهای فرومانده خواب از چشمت بیرون کن ! باز کن پنجره را ! تو اگر باز کنی پنجره را، من نشان خواهم داد ، به تو زیبایی را . بگذر از زیور و آراستگی من تو را با خود تا خانه خود خواهم برد که در آن شوکت پیراستگی چه صفایی دارد آری از سادگیش، چون تراویدن مهتاب به شب مهر از آن می بارد . باز کن پنجره را من تو را خواهم برد؛ به عروسی عروسکهای کودک خواهر خویش؛ که در آن مجلس جشن صحبتی نیست ز دارایی داماد و عروس . صحبت از سادگی و کودکی است . چهره ای نیست عبوس . کودک خواهر من، امپراتوری پر وسعت خود را هر روز، شوکتی می بخشد . کودک خواهر من نام تو را می داند نام تو را میخواند ! - گل قاصد آیا با تو این قصه خوش خواهد گفت ؟! - باز کن پنجره را من تو را خواهم برد به سر رود خروشان حیات، آب این رود به سر چشمه نمی گردد باز؛ بهتر آنست که غفلت نکنیم از آغاز . باز کن پنجره را ! - - صبح دمید ! . ***** گل به گل، سنگ به سنگ این دشت یادگاران تواند . رفته ای اینک و هر سبزه و سنگ در تمام در و دشت سوکواران تواند . در دلم آرزوی آمدنت می میرد رفته ای اینک، اما آیا باز بر می گردی ؟ چه تمنای محالی دارم خنده ام می گیرد ! ***** و چه رویاهایی ! که تبه گشت و گذشت . و چه پیوند صمیمیتها، که به آسانی یک رشته گسست . چه امیدی، چه امید ؟ چه نهالی که نشاندم من و بی بر گردید . دل من می سوزد، که قناریها را پر بستند . که پر پاک پرستوها را بشکستند . و کبوترها را - آه، کبوترها را ... و چه امید عظیمی به عبث انجامید. ***** در میان من و تو فاصله هاست . گاه می اندیشم ، - می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری ! تو توانایی بخشش داری . دستای تو توانایی آن را دارد ؛ - که مرا، زندگانی بخشد . چشمهای تو به من می بخشد شور عشق و مستی و تو چون مصرع شعری زیبا، سطر برجسته ای از زندگانی من هستی. ***** من به بی سامانی، باد را می مانم . من به سرگردانی، ابر را می مانم. من به آراستگی خندیدم . من ژولیده به آراستگی خندیدم . - سنگ طفلی، اما، خواب نوشین کبوترها را در لانه می آشفت . قصه بی سر و سامانی من، باد با برگ درختان می گفت . باد با من می گفت : « چه تهی دستی، مَرد! ابرباورمیکرد. **** من در آیینه رخ خود دیدم وبه تو حق دادم. آه می بینم، می بینم تو به اندازه تنهایی من خوشبختی من به اندازه زیبایی تو غمگینم ***** بی تو در می یابم، چون چناران کهن از درون تلخی واریزم را. کاهش جان من این شعر من است . آرزو می کردم، که تو خواننده شعرم باشی . - راستی شعر مرا می خوانی ؟ - نه، دریغا، هرگز، باورم نیست که خواننده شعرم باشی . - کاشکی شعر مرا می خواندی ! - **** گاه می اندیشم، خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید ؟ آن زمان که خبر مرگ مرا از کسی می شنوی، روی تو را کاشکی می دیدم . شانه بالا زدنت را، - بی قید - و تکان دادن دستت که، - مهم نیست زیاد - و تکان دادن سر را که، - عجیب ! عاقبت مرد ؟ - افسوس ! - کاشکی می دیدم ! من به خود می گویم : « چه کسی باور کرد « جنگل جان مرا « آتش عشق تو خاکستر کرد ؟ ***** با من اکنون چه نشستنها، خاموشیها، با تو اکنون چه فراموشیهاست . چه کسی می خواهد من و تو ما نشویم خانه اش ویران باد ! من اگر ما نشوم، تنهایم تو اگر ما نشوی، - خویشتنی از کجا که من و تو شور یکپارچگی را در شرق باز بر پا نکنیم از کجا که من و تو مشت رسوایان را وا نکنیم . من اگر برخیزم تو اگر برخیزی همه بر می خیزند من اگر بنشینم تو اگر بنشینی چه کسی برخیزد ؟ چه کسی با دشمن بستیزد ؟ چه کسی پنجه در پنجه هر دشمن دون - آویزد ***** دشتها نام تو را می گویند . کوهها شعر مرا می خوانند . کوه باید شد و ماند، رود باید شد و رفت، دشت باید شد و خواند . در من این جلوه اندوه ز چیست ؟ در تو این قصه پرهیز - که چه ؟ در من این شعله عصیان نیاز، در تو دمسردی پاییز - که چه ؟ حرف را باید زد ! درد را باید گفت ! سخن از مهر من و جور تو نیست . سخن از متلاشی شدن دوستی است ، و عبث بودن پندار سرور آور مهر **** سینه ام آینه ای ست، با غباری از غم . تو به لبخندی از این آینه بزدای غبار . من چه می گویم،آه ... با تو اکنون چه فراموشیها؛ با من اکنون چه نشستنها، خاموشیهاست . تو مپندار که خاموشی من، هست برهان فراموشی من . من اگر برخیزم تو اگر برخیزی همه برمی خیزند 5 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 خرداد، ۱۳۹۱ میگویند زمان طلاست... اما من چشیدم دروغ میگویند زمان آتش است ........ گذرا نیست ... ثانیه به ثانیه اش میسوزاند و تا به شعله ات نکشد نمیگذرد....... 4 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 خرداد، ۱۳۹۱ تو را دوست می دارم به سانِ کودکی که آغوش ِ گشوده ی مادر را شمع ِ بی شعله ای که جرقّه را و نرگسی که آینه ی بی زنگار ِ چشمه را ... 3 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 خرداد، ۱۳۹۱ آســمان نیــستم کــه هــر پـــرنده سـهمی از مــن باشد مــن آن پــرنده ام که ســهم آسمانش را از "چــشمان تــو " میخواهد ... 4 لینک به دیدگاه
sweetest 4756 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 خرداد، ۱۳۹۱ مجنون که می شوی لیلی شدن را کم می آورم... آوای دلت را با کدامین ساز عاشقی می شود نواخت؟ بند بند وجودم تار می شود... دلم به لرزه می افتد... لیلی شده ام؟؟؟ 4 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 خرداد، ۱۳۹۱ تماشاييترينم! لحظهاي در من تأمّل كن مرا درياب، پاييزانههايم را پُر از گل كن پُر از تنهاييام، گم كردهام راه عبورم را به سويم دستهايت را براي لحظهاي پل كن مگر من دل ندارم من كه از عاشقترينهايم مرا هم آشنا با زير و بمهاي تغزّل كن بيا بنشين كنارم تا بيارايم طوافت را در اين دوري كه من افتادهام، فكر تسلسل كن براي نوبرانه نازهايت، با دلم گفتم كه رسم عاشقي اين است، ميدانم، توكّل كن پرویز بیگی حبیبآبادی 3 لینک به دیدگاه
hamid_hisystem 6612 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 خرداد، ۱۳۹۱ نیستی کم!نه از ایینه نه حتی از ماه که ز دیدار تو دیوانه ترم تا از ماه من محال است به دیدار تو قانع باشم کی پلنگی شده راضی به تماشا از ماه به تمنای تو دریا شده ام گرچه یکی ست سهم یک کاسه ی اب و دل و دریا از ماه گفتم این غم به خداوند بگویم دیدم که خداوند جدا کرده زمین را از ماه صحبتی نیست اگر هم گله ای هست از اوست میتوانیم برنجیم مگر ما از ماه! 4 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 خرداد، ۱۳۹۱ هیچ رقیبی ندارم جز آیینه که هر روز تو را نگاه میکند او را هم شکست خواهم داد ... ! 6 لینک به دیدگاه
hamid_hisystem 6612 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 خرداد، ۱۳۹۱ هیچ رقیبی ندارمجز آیینه که هر روز تو را نگاه میکند او را هم شکست خواهم داد ... ! آیینه خیره شد به من و من به آیینه آنقدر خیره شد که تبسم شروع شد 3 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 خرداد، ۱۳۹۱ عشق چشم و کور میکنه پس سعی کن عاشق کسی باشی که حاضر باشه به جای تو ببینه… تا زمین نخوری… 5 لینک به دیدگاه
peyman sadeghian 30244 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 خرداد، ۱۳۹۱ گردیده تورا نظر کند پنهانی لازم نبود که طبع خود رنجانی من بودم و دیدنی چنین پنهانی ـن نیز به یاران دیگر ارزانی 3 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 خرداد، ۱۳۹۱ تو را به جای همه زنانی که نشناختهام دوست میدارم تو را به جای همه روزگارانی که نمیزیستهام دوست میدارم برای خاطر عطر گسترده بیکران و برای خاطر عطر نان گرم برای خاطر برفی که آب میشود، برای خاطر نخستین گل برای خاطر جانوران پاکی که آدمی نمیرماندشان تو را برای خاطر دوست داشتن دوست میدارم تو را به جای همه زنانی که دوست نمیدارم دوست میدارم. جز تو، که مرا منعکس تواند کرد؟ من خود، خویشتن را بس اندک میبینم. بی تو جز گستره بی کرانه نمیبینم میان گذشته و امروز. از جدار آینه خویش گذشتن نتوانستم میبایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم راست از آنگونه که لغت به لغت از یادش میبرند.تو را دوست میدارم برای خاطر فرزانگیت که از آن من نیست تو را برای خاطر سلامت به رغم همه آن چیزها که به جز وهمی نیست دوست میدارم برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمیدارم تو میپنداری که شکی، حال آنکه به جز دلیلی نیستی تو همان آفتاب بزرگی که در سر من بالا میرود بدان هنگام که از خویشتن در اطمینانم. اثر پل الوار و ترجمه احمد شاملو 3 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 خرداد، ۱۳۹۱ دوستت دارم بدون آنکه بدانم چرا ؟ دوستت دارم بدون آنکه بخواهم ... تنها میدانم که دوستت دارم بی بهانه بی ادعا... خالصانه ... بیا سهم من از تو دستانت و سهم تو تمام احساس من ... 2 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 خرداد، ۱۳۹۱ دوست دارم همیشه از تو بنویسم بی انکه در جستجوی قافیه ها باشم بی انکه واژه ها را انتخاب کنم دوست دارم از تو بنویسم که میدانم هنوز دوستم داری.... 4 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 خرداد، ۱۳۹۱ عاشقانه بی بهانه عاشقانه باتو بودن عاشقانه تورا سرودن عاشقانه باتو نگفتن راز در سینه نهفتن باتو ماندن تورا دیدن بی بهانه دل بریدن یک صدای بی ترانه یک گناه صادقانه عاشقانه پاکشیدن زخم دیدن زخم دیدن پرکشیدن بی بهانه رفتن اما عاشقانه با بهانه بی بهانه اشکهای غمگنانه دردهای کنج خانه رنج های انچنانه ...... 2 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 خرداد، ۱۳۹۱ باران بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند و چشمانم را نوازش می دهد تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم 3 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 خرداد، ۱۳۹۱ رها همچو پرنده ای در باد می چرخم در هوایت شاید باز هم به تیر نگاهت دچار شوم شاید.... 3 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 خرداد، ۱۳۹۱ امشب، آغوشت نیست، اما! خیالت را به آغوش میکشم موهایت را میبویم؛ نوازش صورتت را با گونه هایم به هیچ نمیدهم. امشب اینگونه است! فردا شب و شبهای دگر را چه کنم !!!؟ 4 لینک به دیدگاه
.Yaprak 15748 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 خرداد، ۱۳۹۱ می دانم که دیگر برای من نیستی اما بدان که یادت برای همیشه در دلم خانه کرده... 4 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 خرداد، ۱۳۹۱ همیـن دلتنگیهای ِ زود به زود.. همیـن دلشوره های ِ بیخودی..همیـن لبخندهای ِ ماندنی.. همیـن چشمهای ِ خیس یواشکی.. همیـن لجبازیهای ِ شبیه بچگی ! همیـن بغض های ِ بیقراری.. همیـن دلهره های ِ مشکوک... ! اصلا" همیـن نوشته های ِ خط خطی... همۀ اینها "عشقه" ! 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده