danielo 15239 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 بهمن، ۱۳۸۹ این مرد رو که دیدم انگار کسی قلبم رو تو دستش گرفت و با تمام قدرت فشار داد. هرکسی اگر این مرد رو میدید از دستها و لباسهای تمیز و لوازم واکس اندک و تازهش متوجه میشد که این مرد واکسی نیست و شاید روز اولیه که این کار رو داره تجربه میکنه. مردم که رد میشدن خیلی آروم میگفت «واکسیه». از اون حرفهایی که آدم وقتی میگه نمیخواد کسی بشنوه… / روزگار غریبیست 30 لینک به دیدگاه
Avenger 19333 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 بهمن، ۱۳۸۹ کسی که از بالا سوقوط میکنه همیشه درد بیشتری رو احساس میکنه امان از این اقتصاد نا بسامان 15 لینک به دیدگاه
RAPUNZEL 10430 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 بهمن، ۱۳۸۹ روزگار که به شدت غریبه ولی نباید واسه آدمایی که نون بازوشونو میخورن تاسف خورد.... آفرین به غیرتش که داره کار میکنه نه گدایی... 14 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 بهمن، ۱۳۸۹ تصاویری که شایددرایران فقط قابل دیدن باشه! 7 لینک به دیدگاه
samaneh66 10265 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 بهمن، ۱۳۸۹ دلم كباب شد خداوند ان شالله هر روز مالش رو بيشتر كنه نون بازوش رو ميخوره عيب و عار نيست 4 لینک به دیدگاه
VINA 31339 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 بهمن، ۱۳۸۹ حالا میرفتی یه واکس بزنه چی میشد:w00: یه مردی هم هست او سید خندان یه بار یه خانومی اومد کفششو داد درست کرد میخواست پول این اقای کفاش رو بزنه میگفت زیاده داشت چونه میزد اخه قیمت ماشینش پول کار من و نسل بعد منم نمیشداا بعد به این بنده خدا میخواست پولشو بده دستش میلرزید:w00: 5 لینک به دیدگاه
الهام. 8079 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 بهمن، ۱۳۸۹ خيلي حس بديه... هر لحظه نگران اينكه نكنه يكي از آشناها...يا بچه ها...ببينتش تو اين وضعيت... خورد ميشه... 6 لینک به دیدگاه
VINA 31339 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 بهمن، ۱۳۸۹ خيلي حس بديه... هر لحظه نگران اينكه نكنه يكي از آشناها...يا بچه ها...ببينتش تو اين وضعيت... خورد ميشه... چرا خوردبچه هاش باید ذوقم کنن پدرشون با غیرته 4 لینک به دیدگاه
الهام. 8079 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 بهمن، ۱۳۸۹ چرا خوردبچه هاش باید ذوقم کنن پدرشون با غیرته هرچقدرم بچه هاش ذوق كنن!!! اون يه مرده...غرور داره...غرورش زير پاهاي اونايي كه از اونجا ميگذرن خورد ميشه...چه برسه بچه هاش... 3 لینک به دیدگاه
ترمه جون 1381 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 بهمن، ۱۳۸۹ این حقیقته خیلی تلخیه برای هر کس یه جوره. یکی از دوستامون کارخونه دار بودن با چه زندگیه مرفهی.زد و بنده خدا ور شکست شد.خانومشا الان توی مجالس لباس میفروشه. من خودم یه دختر لوس بودم که همه چیز داشتم.سال گذشته به عنوان کارشناس آزمایشگاه شاغل بودم.اما بخاطر دوری مسیر نرفتم. تا اینکه امسال میخاستم ازدواج کنم، با این خرج گرون و حقوق اون بنده خدا دیدم منم باید برم دنبالِ کار.تو همین گیر و دار بود که برنامه ازدواجم بهم خورد.بعد از 15 روز گرسنگی به اولین آگهی استخدام منشی زنگ زدم.و استخدام شدم. توی این جامعه با این قشر که بیشترین زحمت رو میکشن و مهمترین وظایف رو به عهده دارن، خیلی زشت و زننده رفتار میشه.خیلی درد آور بود. اون قسمت که نوشته بودید یواش میگفت:واکس همینطوری اشکام سرازیر شد.یاد خودم اتادم چون 3 ماهی که تو این شرکت منشی بودم نمی خندیدم.هر کی هر چی می گفت بی صدا گریه می کردم. با تمام وجودم این مرد رو درک میکنم. ببخشید یه دفعه دلم خاست درد و دل کنم. 8 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 بهمن، ۱۳۸۹ یکی نیست دردی از دردها کم کنه:icon_pf (34): 3 لینک به دیدگاه
داريوش 2148 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 بهمن، ۱۳۸۹ براي شرمنده نشدن پيش خانواده و حفظ ابروست . خوشحالم ازتلاشش ناراحتم از كشتن غرورش چون معتقدم همه براي خودشون يه غروري دارند :icon_gol:متشكرم 3 لینک به دیدگاه
morta 3323 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 بهمن، ۱۳۸۹ روزگار غریب ، ولی نمیدونم چرا نسبت به دیگران ، بیشتر زورش رو برای ما نشون میده ... 3 لینک به دیدگاه
EOS 14528 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 بهمن، ۱۳۸۹ پارسال زمستون بود که برای خرید رفته بودیم بازار . داشتیم با ماشین بر می گشتیم و شیشه رو داده بودم پایین که ناگهان توجهم به صدایی که نزدیکم بود جلب شد "آقا خواهش می کنم یه کم منصفانه تر حساب کن لااقل بتونم 2 تا نون و یه تیکه پنیر بدم این طفل معصوما شکمشون سیر بشه " توی اون سرما با 3تا بچه که لباشون از سرما کبود شده بود و یکیشون هم نوزاد بود و بغل مادرش داشت گریه می کرد می خواست کت مندرسش رو بفروشه خانومه دید که من دارم نگاهش می کنم (واقعیت این بود که شوکه شده بودم ) به همسرش اشاره کرد و وقتی متوجه ما و چند نفر دیگه شدن مرد سرش رو زیر انداخت دست بچه هاش رو گرفت و رفتن هنوز هم قطره اشکی که از روی استیصال از گوشه چشم اون مرد پایین اومد رو به خاطر دارم اون لحظه نه تنها قلبم که تمام وجودم آتیش گرفت به قول مادر بزرگم یکی داره خر و خروار یکی نداره ذره و مثقال عجب عدالتی .... :w74: 5 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده