رفتن به مطلب

باز بوی بـاورم خـاکستری ست...


*Polaris*

ارسال های توصیه شده

ارسال شده در

نبودن هایم را

با خاطراتی سر کن

که یادم را بر باد دهد...

این

تنهایی

دیگر به " ما " نمرسد ...!

  • Like 6
  • پاسخ 424
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

ارسال شده در

امروز ...امروز است

و فردا ...امروزی دیگر !

 

چه فرقی دارد

روزها

برایم

وقتی

تو

را ندارم ...

  • Like 6
ارسال شده در

کسي ما را نمي جويد،

کسي ما را نمي پرسد،

کسي تنها يي ما را نمي گريد،

دلم در حسرت يک دست،

دلم در حسرت يک دوست،

دلم در حسرت يک بي رياي مهربان مانده است،

کدامين يار ما را مي برد،

تا انتهاي باغ باراني؟

کدامين آشنا آيا به جشن چلچراغ عشق دعوت مي کند ما را؟،

واما با توام اي آنکه بي من مثل من تنهاي تنهايي،

تو که حتي شبي را هم به خواب من نمي آيي،

تو حتي روزهاي تلخ نامردي،. نگاهت،

. التيام دستهايت را دريغ از ما نمي کردي،

من امشب از تمام خاطراتم ، با تو خواهم گفت،

من امشب با تمام عشق تورا خواهم خواند.

که تویی تنها معبودم....

  • Like 3
ارسال شده در

نیمی از من

آرمیده تنها

زیر درختی بی بر

و آن نیم دیگر

بی رمق

می برد نفس

تا به آخر...

  • Like 4
  • 1 ماه بعد...
ارسال شده در

چقدر تنها بود

 

آن گربه ی پیر

 

در آن روز که باران می بارید

 

میان انبوهی از زباله ها

 

به دنبال قطعه ای از زندگی می گشت...

  • Like 5
ارسال شده در

تنهایی

 

شاخه ‌ی درختی ست‌ پشت پنجره ام

 

گاهی لباس برگ می پوشد

 

گاهی لباس برف

 

اما همیشه هست...

  • Like 7
ارسال شده در

باور کردم

تنهایی را

چقدر دلم

کسی را نمی خواهد امشب..

  • Like 7
ارسال شده در

نترسم که با دیگری خو کنی

تو با من چه کردی که با او کنی ؟

  • Like 4
ارسال شده در

راستی ....

می توانم آسمانم را خودم نقاشی کنم !

تو فقط ریسمان دستانم را باز کن

من می دانم و رنگین کمان و دنیای رنگ ها و همین برایم کافیست

  • Like 3
ارسال شده در

بــه جستجــوی نگـاه تو آمــده ام

 

پیـاده

 

باور نمی کنی ؟

 

پس این تو و این پینه های پای پیاده ی من

 

حـالا بگـو

 

در این تراکم تنهایی

 

مهمان بی چراغ نمی خواهی ؟

  • Like 17
ارسال شده در

هیزمی دیگر بیفکن

بر پریشانی هایم... تا شعله ور گردم

بی واهمه ام از خاکستر بودن...

بگذار اعتدال قانون در هم بریزد

و باد

پا برهنه بوزد ...

و خاکسترم را

در شعاع ضجه هایم بپراکند...

  • Like 10
ارسال شده در

نترس تنهاییم واگیر ندارد....

  • Like 6
ارسال شده در

گفتم بگو

سکوت کرد و رفت ...

و من هنوز ... گوش می کنم ...

  • Like 9
ارسال شده در

دیشب سنگ فرش های پیاده رو را

 

که می شمردم دوتایش کم بود

 

حتما کسی خواسته جای کفش های تو را بدزدد

 

تا من شعری برای خواندن نداشته باشم و

 

راه خانه را گم کنم...

  • Like 9
ارسال شده در

در عصر آهن و سنگ ...

در عصر مرگ و وحشت ....

در عصر قحطی و گرسنگی ....

من چه کو دکانه در پی عشقم !

  • Like 10
ارسال شده در

رفته ایی

و من هر روز

به موریانه هایی فکر می کنم

که آهسته و آرام

گوشه های خیالم را می جوند

تا بی " خیال " نشده ام

برگرد !

  • Like 11
  • 2 هفته بعد...
ارسال شده در

با من بگو

که آیا باد

تمام رویاها را با خود می برد؟!

می دانم

پس فردا

من می مانم

 

و تو

 

و همه آرزو های گمشده...

  • Like 6
ارسال شده در

جاده پر پیچ و خم روزگارم

 

هیچ چراغ

 

سبز و زرد و قرمزی را نمی پسندد !

 

و من گاه و بی گاه

 

در ناگهانی های ناپیدا ...

 

افق های یک رنگ بی صدا را تجربه می کنم ...!

 

  • Like 4
ارسال شده در

قصد سفر داشت

 

قصد برگشتن !

 

پشت سرش را نگاه کرد

 

فقط یک ردپای کمرنگ دید

 

که آن هم

 

بین راه

 

گم شد ...!

 

  • Like 6
ارسال شده در

من هنوز نديدم دريايی از دل تو بزرگتر باشد

آنقدر ارتفاع داری كه مرگ از تو سقوط خواهد كرد...

 

  • Like 6

×
×
  • اضافه کردن...