MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 10 اسفند، 2010 ساده! خیلی ساده ... کجا را دنبال چه میگردی؟! ساده ام ! به سادگی باران ... به سادگی درست کردن یک فنجان قهوه تلخ ! به سادگی دم کردن یک قوری چای ... ساده ام من ! به سادگی پشت پنجره ایستادن ها و زل زدن ها به یك نقطه ی دور ... . . . به سادگی لبخند هایت ... 15
- Nahal - 47858 ارسال شده در 11 اسفند، 2010 دلهای پاک خطا نمی کنند ، فقط سادگی می کنند و امروز سادگی پاکترین خطای دنیاست 13
- Nahal - 47858 ارسال شده در 11 اسفند، 2010 باید فراموشت کنم چندیست تمرین می کنم من می توانم.....می شود آرام تلقین می کنم حالم ، نه ، اصلا خوب نیست تا بعد بهتر می شود فکری برای این دل غمگین می کنم 12
- Nahal - 47858 ارسال شده در 11 اسفند، 2010 من یک انسانم! اگر به خانهی من آمدی برایم مداد بیاور مداد سیاه میخواهم روی چهرهام خط بکشم تا به جرم زیبایی در قفس نیفتم یک ضربدر هم روی قلبم تا به هوس هم نیفتم! یک مداد پاک کن بده برای محو لبها نمیخواهم کسی به هوای سرخیشان، سیاهم کند! یک بیلچه، تا تمام غرایز زنانه را از ریشه درآورم شخم بزنم وجودم را ... بدون اینها راحتتر به بهشت میروم گویا! یک تیغ بده، موهایم را از ته بتراشم، سرم هوایی بخورد و بیواسطه روسری کمی بیاندیشم! نخ و سوزن هم بده، برای زبانم میخواهم ... بدوزمش به سق ... اینگونه فریادم بی صداتر است! قیچی یادت نرود، میخواهم هر روز اندیشه هایم را سانسور کنم! پودر رختشویی هم لازم دارم برای شستشوی مغزی! مغزم را که شستم، پهن کنم روی بند تا آرمانهایم را باد با خود ببرد به آنجایی که عرب نی انداخت. میدانی که؟ باید واقعبین بود ! صداخفه کن هم اگر گیر آوردی بگیر! میخواهم وقتی به جرم عشق و انتخاب، برچسب فاحشه میزنندم بغضم را در گلو خفه کنم! یک کپی از هویتم را هم میخواهم برای وقتی که خواهران و برادران دینی به قصد ارشاد، فحش و تحقیر تقدیمم میکنند، به یاد بیاورم که کیستم! ترا به خدا ... اگر جایی دیدی حقی میفروختند برایم بخر ... تا در غذا بریزم ترجیح میدهم خودم قبل از دیگران حقم را بخورم ! سر آخر اگر پولی برایت ماند برایم یک پلاکارد بخر به شکل گردنبند، بیاویزم به گردنم ... و رویش با حروف درشت بنویسم: من یک انسانم. 14
- Nahal - 47858 ارسال شده در 11 اسفند، 2010 جهان جه دیوار کوتاهیست یا از این سویش می افتی یا از ان سو هیچ فرقی نمیکند یا زندگی مردگان هستی یا مرگ زندگان! 13
- Nahal - 47858 ارسال شده در 11 اسفند، 2010 عاشق شدم... عاشق چتر... نه برای اینکه زیر باران بلا خیس نمیشوم.... عاشق زیر باران گریه کردنش شدم... عاشق چترشدم. 11
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 11 اسفند، 2010 بعضی چیزها را نمی شود تمام کرد بعضی چیزها با آدم میماند تا ... بعضی چیزها واقعا درد دارد ... هرچه بخواهی دورشان کنی نزدیکتر می آیند و تو می مانی کجا نگهشان داری تا مدام خودشان را به رخت نکشند ! بعضی سوال ها انگار بناست که همیشه بی جواب بمانند ... مثل محو شدن حست ... این همه دور ماندنت از من ... و تمام دل کندنت ... . . . بعضی چیزها ماندنیست ... 15
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 11 اسفند، 2010 کم می آوریم خودمان را ... مثل آسمان این روزها که معلوم نیست چرا نمی بارد در این فصل ... که کم آورده ... . . . 14
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 11 اسفند، 2010 می بینی چقدر با جنبه شده ایم ؟! از کنار هم رد می شویم شانه هایمان به هم می خورد اما نگاهمان به هم نمی خورد ... 15
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 11 اسفند، 2010 خوب ... بد ... خوبی، بی رنگی ست بدی سیاه است ! . . . بد که هستم دیده می شوم !!! 15
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 11 اسفند، 2010 تمام بودنت ترس رفتنت را داشتم ! و تمام نبودنت ترس برنگشتنت را ... 13
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 11 اسفند، 2010 دنیای عجیبی ست تو نمی فهمی ٬ نمی دانی ٬ نیستی ... من می فهمم نبودنت را می دانم عشق نیست ! و . . . هستم ... 11
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 11 اسفند، 2010 من باران بی چتر می خواهم تو اما خلوتِ جغد و شب! من لحظه ها را بی ثانیه می خواهم تو اما ... بی مناسبت می گویی رفتن همیشه بد نیست ...!!! 11
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 11 اسفند، 2010 از "رفتن" گريزی نيست ... گاهی هنگام رفتن می بينی کسی را که دوست داری می رود ... و گاهی می بيند که می روی کسی که دوستت دارد ! و گاهی دو نگاه را در حال دور شدن از هم و پشت به هم می بينی که می ديدند دارند از هم جدا می شوند ... 11
آرماندیس 4786 ارسال شده در 11 اسفند، 2010 چله نشين فنا در شب طوفاني ام داغ كدامين گناه خورده به پيشاني ام ؟ همسفر بادها ،رفته ام از يادها فاصله ايي بيش نيست تا شب ويراني ام .... 12
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 11 اسفند، 2010 گاهی زندگی برای تو صبر خواهد کرد که خودت را به عقربه کوچک یک ساعت قدیمی بچسبانی و برایش، بخوانی من آرامم ! حرکت کنیم ... 9
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 11 اسفند، 2010 ردپای تازه ی من کجا پرواز میکنی ؟! آسمان تعطیل است خدا هم نیز ... فرشته ها گروه ، گروه پشت به هم به دیوار خوابیده اند ! ردِ های های من خدا خواب است تو نیز هم . . . 9
vergil 11695 ارسال شده در 11 اسفند، 2010 چه فرقي مي کند به حال قيچي که مرا از تو ببرد يا تو را از من هيچ مي داني تو که رفتي زن همسايه استامينوفن تجويز کرد و ابر هاي باراني چتر تعارف کردند زندگي به من خنديد که طناب دار را به شاخهء خشک چنار بسته بودم دلش به حالم سوخت آنقدر که خانه را به آتش کشيد هيچ مي داني تو که رفتي ديگر هيچ کليدي دهان زن همسايه را نبست اينجا همه فرياد زدن ياد گرفتند و قورباغه ها هفت تير کش شدند...! 12
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 11 اسفند، 2010 درد دارد وقتی همه چیز را میدانی و فکر میکنند نمیدانی ! و غصه میخوری که میدانی و میخندند که نمیدانی ... 14
ارسال های توصیه شده