رفتن به مطلب

دیر زمانی است که بارانی ام


Architect

ارسال های توصیه شده

تمام هستی ام را برگی کن!

بر درختی بیاویز!

خودت باد شو!

بر من بوز!

به زمینم بیانداز!

خدا که شدی و از من گذر کردی ...

خیالم راحت می شود

جای پای تو، مرا

و همه هستی مرا

تقدیس می کند!

  • Like 6
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 276
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

  • 3 هفته بعد...
  • 1 ماه بعد...
  • 3 هفته بعد...

خیس

از تمام باران هایی که از سرم گذراندی

پر می شوم در این اتاق

و خالی می کنم تو را از کنار تمام عکس هایم

پشت می کنم به هر چه دیوار

که قاب عکست را میخ کرده بود

هنوز گاهی

پرت می شوم در آینه ای

که نبودنت را به رویم می آورد

تو اما خاطرت جمع باشد

می خواهم

از روی بندهای این دفتر

تمام خاطراتمان را جمع کنم

اگرچه هربار نگاه می کنم

دوباره باران می گیرد

تو اما

خاطرت جمع باشد!

  • Like 5
لینک به دیدگاه

امشب، تا صبح بیدارم نمی‌دونم از کجا این جمله یادمه و چطور شنیدم، خوندم، هر نوشته‌ی دیگه، یا هر چیز دیگه، بگذریم، امشب تا صبح بیدارم

داره صبح می‌شه البته

به یاد اون شب‌ها، تلفنی که به جای زنگ خوردن، یک نور درخشان داشت، و خیلی حرفای دیگه. به یاد ِ آرام‌ترین آرام ِ من! امشب، تا صبح بیدارم

احساس ِ سردی عمیقی می‌کنم، گاه این سکوت بدجور آدم رو فرا می‌گیره، خواستم بنویسم، شاید خونده بشه، شاید اندک امیدی باقی مونده باشه، شاید، این نقش من، عوض بشه و رنگ و بوی شیرینی به خودش بگیره

قلبم آرام ندارد، بدجور می‌تپد و این تپیدنش، دردی رو در سینه‌م ایجاد می‌کنه، و حال آهنگ Lost Control که باری دیگر، صدای اسپیکر رو بالا برد!

Yes, I am falling... how much longer 'till I hit the ground?

I can't tell you why I'm breaking down.

Do you wonder why I prefer to be alone?

Have I really lost control?

و زندگی به من خیانت کرد! بگذریم

از اون عید می‌گذره چند وقت، همون مسافرت، همون فردای ِ بعد از مسافرت، و خیلی اتفاقات ِ دیگه، و این همه روزها که گذشت، و سال‌ها و ساعت‌هایی که می‌آیند، و شاید به همین منوال بگذرند.

یک توکل به خدا، خدایی که می‌گه فریاد بزنید، ولی گویا صدایم اون خشونت لازمه رو نداره، و شاید یا من درک نمی‌کنم، یا نمی‌فهمم خدایم چه سرنوشتی برام می‌خواد رقم بزنه، ولی تنها چیزی که می‌دونم، جواب تمامی سوالاتم رو باید بگیرم!

این زندگی تموم می‌شه بالاخره، می‌گذره، با بد کردن، خوب کردن، شکستن، خاطره‌ها، عشق‌بازی بازی با خاطرات

و زندگی‌نامه‌ی خود رو می‌نویسم، عشق‌بازی با خاطراتم

می‌خواهم بخوابم، و می‌خواهم بدانم، فردا چه روزی خواهد بود و چگونه شروع خواهد شد!

و امشب، در انتظار یک کابوس دیگر، برای اضاف شدن به کابوس‌های شبانه‌ام، سیاهی‌های روزهای ِ زندگی ِ من و ....

  • Like 8
لینک به دیدگاه

ریه ها در زحمت...

 

ناشناسی دیروز عمودی راه می رفتمات و مبهوت معمای حیات!...

 

ناشناس در امروز،

 

افقی خوابیده است

 

باز مبهوت معمای حیاتی دیگر

 

ریه ها آسوده!

 

"حسین پناهی"

  • Like 4
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...