رفتن به مطلب

دیر زمانی است که بارانی ام


Architect

ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 276
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

من هنوز تو را دارم !

 

گاهی که دلم

 

به اندازه ی تمام غروبها می گیرد ...

 

چشمهایم را فراموش می کنم ...

 

اما دریغ که گریه ی دستانم نیز مرا به تو نمی رساند ...!

  • Like 8
لینک به دیدگاه

زمان برای زیادی ها چه زیاد ...

 

و برای آنانکه بودنشان تا مرز نبودن کم ، چقدر کم !

 

کاش می توانستم از یادها سپری سازم برای سپری کردن این روزهای ... !

  • Like 5
لینک به دیدگاه

ای رفته ز دل ، رفته ز بر ، رفته ز خاطر

 

بر من منگر ، تاب نگاه تو ندارم

 

بر من منگر ، زانکه به جز تلخی اندوه

 

در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم

 

ای رفته ز دل ، راست بگو ! بهر چه امشب

 

با خاطره ها آمده ای باز به سویم ؟

 

گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواه

 

من او نیم ، او مرده و من سایه ی اویم ...!

  • Like 5
لینک به دیدگاه
  • 7 ماه بعد...

 

آسمان بارانی است

 

اشك من هم جاری است

 

شاید این ابر كه می نالد و می گرید از درد من است

 

آخری اخر ابر هم - از دلم با خبر است

 

شاید او می داند

 

كه فرو خوردن اشك

 

قاتل جان من است

 

من به زیر باران از غم و درد خودم می نالم

 

اشك خود را كه نگه می دارم با یه بغض كهنه

 

من رهایش كردم باز زیر باران

 

من به زیر باران اشكها می ریزم

 

همگان در گذرند

 

باز بی هیچ تامل در من

 

سر به سوی آسمان می سایم؛

 

من نمی دانم...

 

صورتم بارانی است یا آسمان بارانی است

  • Like 7
لینک به دیدگاه

باران

 

از من كه زير پنجره ايستاده ام

 

طرحي

 

عاشقانه ترسيم مي كند

 

بعدها مي فهمم

 

زني

 

در قاب پنجره آن ساعت

 

بالاي سرم

 

مضطرب ايستاده بود

 

با خود مي گويم

 

زن جوان براي چه گريه مي كرده

 

وقتي باران

 

خيالي به من نداشته

 

و تنها بي پناهي مرا

 

زير پنجره ي او

 

فرض كرده است؟

  • Like 5
لینک به دیدگاه

دارد باران می بارد

و داغ تنهایی ام

تازه می شود!

نگو که نمی آیی

نگو مرا همسفر دشت آسمان نیستی

از ابتدای خلقت

سخن از تنها سفر کردن نبود

قول داده ای

باز گردی

از همان دم رفتنت

تمام لحظه های بی قرار را

بغض کرده ام

و هر ثانیه که می گذرد

روزها به اندازه هزار سال

از هم فاصله می گیرند

  • Like 4
لینک به دیدگاه

[h=2][/h]

گلوله نمی دانست

 

تفنگ نمی دانست

 

شکارچی نمی دانست

 

پرنده داشت برای جوجه هایش غذا می برد ...

 

خدا که می دانست ... نمی دانست؟

  • Like 4
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...