- Nahal - 47858 ارسال شده در 10 آبان، 2011 گــــــاهی پـــــــــروانه ها هم اشتباه عاشـــق میشوند..... بجای شــــــــمع گرد چراغهای بی احساس خیابانها میگردند 12
MEMOLI 8954 ارسال شده در 10 آبان، 2011 قهوه ات را بنوش میدانم نمی مانی ! " با تو خواهم ماند " تنها بازی الفاظ است ... 12
zahra22 19501 ارسال شده در 13 آبان، 2011 کاش دهخدا میدانست دلتنگی....اشک....فاصله...بی وفایی... تعریفش دو حرف است تو 9
*mishi* 11920 ارسال شده در 13 آبان، 2011 من طعم باران را چشیده ام و در غروب آرزوها زوزه های باد را شنیده ام من دیده ام شبه چشم که ابرها گریه میکنند آری خود پاییزم همان به تاراج رفته ام من همان پاییز مسلوخم پایان ابرم که ریز ریز میریزم من همان جاده های پر ازبرگم که از فرط باکرگی گندیده ام من شعر کتیبهً اخوانم همان شبم که لعنت ازمهتاب می بارید.... 8
*mishi* 11920 ارسال شده در 15 آبان، 2011 ای کاش این شبهای بی رویا فردا را نمی دیدند ای کاش در همین تاریکی پستوی خانه ام طعم پوسیدن را می چشیدم ای کاش به جای جوهر قلم روحم را میریختم به روی کاغذ تا بتوانی مرا بخوانی تا بتوانم سیاهی را بگویم ایکاش به این معنی می رسیدم 6
MEMOLI 8954 ارسال شده در 15 آبان، 2011 عاشق هايت را مثل كانال تلوزيون عوض ميكني و با افتخار ميگويي كه عشق برايت اين چنين است ! و من ميخندم ... به برنامه هايي كه هيچ كدامشان به درد نميخورند !!! 10
خاله 3004 مالک ارسال شده در 17 آبان، 2011 اینجا درد، اینجا مرگ، آی...! کسی شعری بخواند، من امروز انگار هر لحظه پایم به واژه های تلخ گیر می کند... 8
PinkGirl 1453 ارسال شده در 18 آبان، 2011 مرا دوست نمیداری از تنهاییات میترسی مثل ِ دهقانی که از وحشت ِ گرسنگی خویش به درختی آب میدهد علیرضا روشن 7
خاله 3004 مالک ارسال شده در 18 آبان، 2011 و لعنت به فاصله ها...!!! همان زبان نفهم های احمق که که معنی دلتنگی را نمیفهمند...!!! 7
PinkGirl 1453 ارسال شده در 19 آبان، 2011 دستی دو دست دو دستِ کوچک که دست نمیزنند به چیزی غیرِ سایه غیرِ برف غیرِ آتش لبی دو لب دهانی که باز نمیکند لب به چیزی غیرِ عشق پیشانیاش چه کشیده است مثلِ سفر دو چشم که اسیر میکنند موهایی که صاعقه میزند صدایی چه صدایی مثلِ دستی که خواب میکُنَد تنی مثلِ هوا در میانهی آب و آتش تنی که تن نمیدهد به چیزی غیرِ آب و آتش زنی چه زنی بهخاطرش مرد تن نمیدهد به چیزی غیرِ نوشتنِ زن تن نمیدهد به چیزی غیرِ خواندنِ زن تن نمیدهد به چیزی غیرِ نشستن در مهتابی جایی از شهر بالاتر از حقیقت بالاتر مینویسد و میخوانَد ـ شعری از اُنسی الحاج ترجمهی محسن آزرم 5
PinkGirl 1453 ارسال شده در 20 آبان، 2011 من شعر می گویم برای مردی که تویی و شعر می گویی برای زنی که فکر می کردم منم راحیل ارجمندی 9
خانومي 808 ارسال شده در 21 آبان، 2011 بی اختیار فریاد بزن آن گاه که درد را حس کردی من هم فریاد میزنم از اینکه درد من درد تو نیست...! 7
- Nahal - 47858 ارسال شده در 24 آبان، 2011 این روزهـا دلم بیـمار است... هـی بـالـا مـی آورد پـس مانـده های تـو را... 9
- Nahal - 47858 ارسال شده در 25 آبان، 2011 همیشه میگفتم میگذرد میرود ، اما اینبار گذشت و چیزی از یادم نرفت! 4
- Nahal - 47858 ارسال شده در 8 آذر، 2011 عشق چیز مردانه ای ست گاهی لخت توی خانه می گردد گاهی روی تختت می خوابد و گاهی که می خواهی روی شانه های ارضا شده اش گریه کنی رفته است سید مهدی موسوی 6
shaden. 18583 ارسال شده در 8 آذر، 2011 بعضی وقتا هست که دوس داری یکی کنارت باشه... محکم بغلت کنه... بذاره اشک بریزی راحت شی.... بعد آروم تو گوشت بگه: " دیوونه من که باهاتم 4
PinkGirl 1453 ارسال شده در 8 آذر، 2011 چشمانت کارناوال آتشبازی است یک روز در هر سال برای تماشایش میروم و باقی روزهایم را وقت خاموش کردن آتشی میکنم که زیر پوستم شعله میکشد نزار قبانی 3
ارسال های توصیه شده