رفتن به مطلب

شعرهای لعنتی ...!


خاله

ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 353
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

جهان را نمی شود جوید

تفاله کرد

انداخت کنار بشقاب

همین است که می بینی

جورابت بو می گیرد

و دلت

برای دو چشم ناله می کند ..

شیرین کاظمیان

لینک به دیدگاه

ما را به یک کلاف به یک نان فروختند

ما را فروختند و چه ارزان فروختند

اندوه و درد ازاین که خداناشناس ها

ما را چقدر مفت به شیطان فروختند

ای یوسف عزیز ! تو را مصریان مرا

بازاریان مومن ایران فروختند

یک عده خویش را پس پشت کتاب ها

یک عده هم کنار خیابان فروختند

بازار مرده است ولی مومنین چه خوب

هم دین فروختند هم ایمان فروختند

بازاریان چرب زبان دغل به ما

بوزینه را به قیمت انسان فروختند

وارونه شد قواعد دنیا مترسکان

جالیز را به مزرعه داران فروختند !

 

 

 

سعید بیابانکی

لینک به دیدگاه

شاید فکر می کنی

سرانجام

در چرخش این سیاهی و سپیدی زجر آور

در این مبارزه احمقانه نابرابر

این سکوت غمبار من نشان آن است

که تسلیم تو شده ام؟

یعنی هنوز نفهمیده ای

فرق بین سکوتی از سر رضایت و تسلیم

و سکوتی که در جواب ابلهی مثل تو می دهند

چیست؟؟؟

لینک به دیدگاه

من به استراحت نیاز دارم

 

به یک استراحت ابدی

 

بدون شادمانه ها

 

بدون این من غمناک...

 

بی بهشت

 

بی خدا حتی..

 

بدون ادراک

 

درود بر خاک

 

دورد بر خاک

 

درود برخاک...!

لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

يك جاي اين زندگي

 

هميشه مي لنگد !

 

يا خروس به موقع نمي خواند

 

يا صبح

 

مثل شب به تيرگي تن سپرده است

 

يا چشمان ما به روشني گشوده نمي شود

 

يا ...

 

تيرگي هميشگي است

 

و اين را كسي نمي داند ...!

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

من از رگبار هذیان در تب پاییز می ترسم

از این اسطوره های از تهی لبریز می ترسم

 

به شب تندیس هایی دیدم از تاریخ شمع آجین

به صبح از خوابگرد روح وهم انگیز می ترسم

 

برایم آنقدر از گزمه های شهر شب گفتند

کزین همسایگان، از سایه ی خود نیز می ترسم

 

حقیقت واژه ی تلخیست در قاموس ناپاکان

من از نقش حقیقتهای حلق آویز می ترسم

 

نمی ترسند از ما و من، این تاراجگر مردم

به تاراج آمدند، این ناکسان، برخیز می ترسم

لینک به دیدگاه

ازآجیل سفره عید

 

چند پسته لال مانده است

 

آنها که لب گشودند؛ خورده شدند

 

آنها که لال مانده اند؛ می شکنند

 

دندانساز راست می گفت:

پسته لال؛ سکوتی دندان شکن است

لینک به دیدگاه

همیشه پاییز که می شد،

عاشقانه هایم برایت فوران می کرد.

نگاهم نکن.

پاییز امسال عاشق نیستم !!!

عشق برایت کلیشه شده، و من،

می خواهم دفتر کلیشه هایم را ببندم.

نگرد...

خبری از نیمکت،خش خش برگها و پیاده رو نیست.

تو شعور شنیدن از باران و بید را نداری...!

اگر گوش داری،

بیا تا برایت از مرگ حرف بزنم.

لینک به دیدگاه

شیشه پاک کن را می پاشم در چشمانت!

وبا دستمال پاک می کنم،

تصویر خودم را.

اولین نگاه،افسانه ای که شنیده بودیم

نبود...

این را هم تو می دانی،هم من

زندگی ما مثل داستان ها نیست!

همه چیز زود فراموشت می شود،

نگران نیستم،

چون تو حافظه ی قوی ای نداری

لینک به دیدگاه

با من آمد

با من خواند

با من اشک ریخت و خندید

آمد که برسد

اما آ خر داستان

خانه اش را گم کرد

نفرین به این داستان تلخ

که به در به دری کلاغ بیچاره هم راضی می شود

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...