رفتن به مطلب

شعرهای لعنتی ...!


خاله

ارسال های توصیه شده

دیگر هیچ زمینی را به امید مترسک

به زیر کشت نخواهم برد،

چرا كه من ديده ام يك آسمان كلاغ،

رقص باران را،

در كلاه مترسك به ريشخند گرفته اند

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 353
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بعضـے ها خود را یکـرنگ مے پنــدارند

آرے بہ راسـتے یک رنـگند

اما سـپـــیـــد

کافیســت یکــبار

با منشــورِ گذرِ زمـان دیدشـان

تا فهمــید همہ رنـــگهاےعالم را بلــدند

لینک به دیدگاه
  • 4 هفته بعد...
  • 2 هفته بعد...

خاطرات را بايد سطل سطل از چاه ِ زندگی بیرون کشید... !

خاطرات نه سر دارند و نه ته...

بی هوا می آیند تا خفه ات کنند...!

میرسند...

 

گاهی وسط ِ یک فکر...

گاهی وسط ِ یک خیابان...

سردت می کنند..

داغت میکنند..

رگ ِ خوابت را بلدند..

زمینت می زنند..

خاطرات تمام نمی شوند..

می کنند ...!

لینک به دیدگاه

دست روی دلم می‌گذارم، یخ می‌کند.

 

کی مردم؟

 

صدایم در نمی‌آید

 

چشم‌هایم اگر باز بود حرف‌هایم را نگاه به نگاه می‌خواندی؟

 

سردم است

 

پارچه را روی سرم بکش

 

فاتحه‌ای بخوان و برو

 

 

مینا رضایی فرخ

لینک به دیدگاه

این که پیدا کنم...

حس تنفر را در بین واژه ها..

آرزویی است محال...

لعنت کردن نیامده است...

به قامت واژه هایم...

شاید....

قسمت این بوده....

که من هم این گوشه...

در صف قسمت این حس و واژه..

جا بمانم...

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

قُل قُل كه ميزند گاهي احساسات ِ درونم ،

دلم يك هواي بارانـي ميخواهد .

تا يك چاي دارچيني دَم كنم و حالي به حال خودم بدهم !

تا رهـا كنم خودم را ، ذهنم را حتي . . .

از اين دوست داشتن هايي كه گاهي پوچ تر از هر خيال خامي است. . .

گاهي كه قُل قُل ميزند احساسات ِ درونم ...!

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

” سـرد اسـت و مـن تـنهایـم “

چـه جمـلـه ای !

پــــُر از کـلیـشه …

پـــُـر از تـهـوع …

جـای ِ گـرمی نـشستـه ای و می خـوانـی :

” ســرد اسـت “…

یـخ نمـی کنـی …

حـس نـمی کنـی …

کـه مـن بـرای ِ نـوشتـن ِ همیـن دو کلمـه

چـه سرمایـی را گـذرانـدم …

لینک به دیدگاه

دخترک آرام است....

ایستاده...تکیه بر تکیه ی دیوار زده...

جوانکی رد می شود از خیال او...

طعنه ای می زند با زبان..می خندد و می رود...

دخترک....چیزی نمی گوید....

هر آنکه بود از انسان در اطرافش....

حرفی پَرت کردند به شخصیت پسرک...

.

.

نزدیک او شدم....

با زبان اشاره به من گفت سلام...

و من خندیدم...با اشاره به او گفتم سلام....

 

 

 

لینک به دیدگاه

نشانی تو

بغض همه ی سنگــ ها

و یکــ دل سیر گریه کردن ابرهاستــ!

و سرخی نشکفته یکــ خاکــ!

پریدن اولین سهره ی بیدار!

و دستخطی ساده و پریده رنگــ

از نامه ای که هیچگاه به مقصد نرسید!!

راستی نشانی تو کجاستــ ؟؟!!

لینک به دیدگاه

مـغـزم از درد تـا مـرز انـفـجـار پـیـش مـے روَد ،یـادَت کـه عـود مـے کـنـد . .

فـکـر مـے کـردی روزے ،

 

مـایـه ے دردسـرم بـاشـے ؟

 

 

( آذیـ ـن بـیـگـدلـے )

لینک به دیدگاه

من رفتـم ...

 

و تو فقط گفتی :

 

برو به ........... !

 

مدت هاست که بی تابم

 

بی تاب بازگشت و کلام آخرت

 

راستی ...

 

" به سلامت " بود یا " به جهنم "

لینک به دیدگاه

بعضي آدم ها عجيب اند

 

و کمي هم نجيب !

 

آن کمي آنقدر در تو اثر مي گذارد

 

که

 

خر مي شوي !!!

 

و لجن بودنشان را نمي بيني ...

 

و دلت باز هم با تمام بدي هاي شده در حقت

 

برايشان مي سوزد ...!

 

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...