moein.s 18984 ارسال شده در 26 اسفند، 2012 تلخی و شرینی ندارد... همه ی طعم های زندگی گَس هستند! گاهی این طعم گَس...اندکی به شیرینی می زند..اندکی به تلخی.... 5
sam arch 55879 ارسال شده در 27 اسفند، 2012 بی خوابی مهمانِ ناخوانده ی چشمانم شده... لبخندِ شیرین چشمانت دارد با چشمانم بسته ام تلخ می شود... به دو انگشتت نیاز دارم برای باز نگاه داشتن چشم ها 7
taghdir 2528 ارسال شده در 28 اسفند، 2012 [h=5]چه گریزیست ز من ؟ چه شتابیست به راه ؟ به چه خواهی بردن در شبی این همه تاریک پناه ؟ مرمرین پلهٔ آن غرفهٔ عاج ای دریغا که زما بس دور است لحظه ها را دریاب چشم فردا کور است[/h] 2
*Polaris* 19606 ارسال شده در 27 خرداد، 2013 بر صخره سخره مگیر که چرا تو تنهایی ... زیرا که نیست سنگ را هیچ هم آوایی انبوه موج بر او زخمه می زند صخره صبور بر آنها خنده می زند ... اما که بود که بداند ! او با تمام وجودش ، تکه تکه کسر می گردد دردی درون خویش ندارد خوش تر ز درد تنهایی ... 7
mani24 29665 ارسال شده در 28 خرداد، 2013 وقـتـی مـــــردی مـیـگـویـد : " دلـم بـرایـت تــنــگــــ شـده ... " یـعـنـی " دوسـتـت دارد ... " اگـر بـگویـد " دوسـتـت دارد ... " یـعـنی " دلــش بـرایـت تــنــگـــ خـواهـد شـد ... " ! جـمـلـه ی " دلـم بـرات تــنــگـــ شـده " بــرای مـرد عـمـیـق تـر از تـمـام اقـیـانـوس هـاسـت ... فـهـمـیـدن مــرد سـخـت نـیـسـت ... فـقـط بـایـد صـدای ضـربـان قـلـبـش را شـنـیـد کـه عـاشـقـانـه مـی طـپـد ....... نـــــه بــی دلـــــیـــل . . . برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام [TR] [TD=class: td1, width: 20][/TD] [TD=class: td2]براي ديدن اين عكس با اندازه واقعي اينجا كليك كنيد . اندازه واقعي اين عكس 700x404 مي باشد[/TD] [/TR] [/TABLE] 7
mani24 29665 ارسال شده در 28 خرداد، 2013 به زودى تشکیل خانواده میدهم ! خانواده اى کوچک… با خودم و غم هایم…خنده هایم… کودکان کوچک من، خوب بخوابید… پدر نمى آید! 5
moein.s 18984 ارسال شده در 28 خرداد، 2013 دوست دارم لبخند بزنم.... ولی تلخ شده.... بهتر است مهمان خنثی بودن صورتم باشی... 3
mani24 29665 ارسال شده در 28 خرداد، 2013 چـه اشـتـبـاه بـزرگـی سـت تـلـخ کـردن زنـدگـیـمـان . . . بـرای کـسـی کـه در دوری مـا ، شـیـریـن تـریـن لـحـظـات زنـدگـیـش را سـپـری مـی کـنـد !!! 2
Ssara 14641 ارسال شده در 28 خرداد، 2013 حرف را باید زد درد را باید گفت صحبت از مهر منو جور تو نیست صحبت از متلاشی شدن دوستی ست و عبث بودن پندار سرور آور مهر آشنایی با شور جدایی با درد و نشستن در بهت فراموش یا غرق غرور 3
*mehrsa* 14558 ارسال شده در 28 خرداد، 2013 در انتهای هر سفر در آیینه دار و ندار خویش را مرور می کنم این خاک تیره این زمین پایوش پای خسته ام این سقف کوتاه آسمان سرپوش چشم بسته ام اما خدای دل در آخرین سفر در آیینه به جز دو بیکرانه کران به جز زمین و آسمان چیزی نمانده است گم گشته ام ‚ کجا ندیده ای مرا ؟ 3
mani24 29665 ارسال شده در 29 خرداد، 2013 به انگشتانم نخی می بندم تا یادم بماند دوست داشتن درد دارد دردی توام با لذت شاید حالا همه چیز خوب نباشد ولی من هنوز به بهانه تو به بهانه دوست داشتنت زنده ام... 5
mani24 29665 ارسال شده در 29 خرداد، 2013 . عشق یعــنی : سـرت را بگــیـرد در آغــوش .. و موهـای ِ سپـیدت را ، بشمـارد دانـه دانـه ! و تـــو حـــــیرت کنــی ! کـه از کـی ، اینــقدر پـــیر شــده ای !! 5
mani24 29665 ارسال شده در 29 خرداد، 2013 غمگین دیدارم ... * * *ببین غمگین، ببین دلتنگ دیدارم... ببین خوابم نمی آید، بیدارم... نگفتم تا کنون، اما کنون بشنو: تورا بیش از همه کس دوست میدارم* 2
mani24 29665 ارسال شده در 29 خرداد، 2013 وقتــــی میرفت گفتـــــــــــ : تو را هـــــــــــــم میبرم... پرسیــــدم کجــــــا؟؟!! گفـتـــــــ از یادم.......!!! 6
*mehrsa* 14558 ارسال شده در 29 خرداد، 2013 صـدا مـیـزنـد : "یـاکـریـم" هـا را پَـر بِـدِه مـن امـا تـنـها لـبـــ هـایـم را مـیـگـشـایـم : یـا کـریـم ، یـا کـریـمُ ، یـا کـریـمُ . . . آی واژگـانـم! پـر بـکـشـیـد بـه آسـمـان، سـوی کـریـم. 2
mani24 29665 ارسال شده در 29 خرداد، 2013 هیـــز نیستـــم اما زیاـد زُل می زنـــم بــه آن هایــی که به تـــــو شبیـــهند ! 3
mani24 29665 ارسال شده در 29 خرداد، 2013 سـ ـخت اسـت بـغض داشــته باشـے؛ بـغضت رآ هیــچ آهنگــے نشکنـد، جــز صدآے کســی که دیگــر نیســت 3
*mehrsa* 14558 ارسال شده در 29 خرداد، 2013 از صورتت نقاشی کشیده ام . "همانطور که دلم میخواست باشی" . حالا چشمهایت فقط مرا میبیند و لبخند همیشگی ات لحظه های نبودنت را میپوشانند . . . . . . فقط مانده ام هوسِ بوسیدنت را چه کنم ؟؟؟ 2
*mehrsa* 14558 ارسال شده در 29 خرداد، 2013 اش می دانستی چقدر راه رفتنت را دوست دارم آنقدر كه جایی دور از چشم تو پشت پنجرة مه گرفته ای می نشینم شیشه را به اندازة كف دستم پاك می كنم.... و جرعه جرعه راه رفتنت را مینوشم. 2
ارسال های توصیه شده