رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

او را ز گیسوان بلندش شناختند

ای خاک این همان تن پاک است ؟

انسان همین خلاصه خاک است ؟

وقتی که شانه می زد

انبوه گیسوان بلندش را

تا دوردست آینه می راند

اندیشه خیال پسندش را

 

استاد ابتهاج:ws37:

  • Like 3
لینک به دیدگاه

جناب کدکنی می فرمایند:

 

نیلوفری شدم

بر آبهای غربت بالیدم

نالیدم

گفتم

با انقراض سلسله ی سرما

این باغ مومیایی بیدار می شود

وانگاه آن چکاوک آواره

حزن درخت ها را

در چشمه سار سحر سرودش

خواهد شست

وینک

درمانده ام که امشب

در زیر برف پر حرف

نعش سروده های شبانگاهی اش را

آیا کجا به خاک سپردند ؟:ws38:

  • Like 4
لینک به دیدگاه

من به تو خنديدم

تا كه با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم

بغض چشمان تو ليك

لرزه انداخت به دستان من و

سيب دندان زده از دست من افتاد به خاك

دل من گفت: برو

چون نمي خواست به خاطر بسپارد

گريه تلخ تو را

و من رفتم و هنوز

سالهاست كه در ذهن من آرام آرام

حيرت و بغض تو تكرار كنان

مي دهد آزارم

و من انديشه كنان غرق در اين پندارم

كه چه مي شد اگر باغچه خانه ما سيب نداشت؟

  • Like 3
لینک به دیدگاه

تنها به تماشای چه ای ؟

بالا گل یک روزه نور

پایین تاریکی باد

بیهوده مپای شب از شاخه نخواهد ریخت و دریچه خدا روشن نیست

از برگ سپهر شبنم ستارگان خواهد پرید

تو خواهی ماند و هراس بزرگ ستون نگاه و پیچک غم

بیهوده مپای

برخیز که وهم گلی زیمن را شب کرد

راهی شو که گردش ماهی شیار اندوهی در پی خود نهاد

زنجره را بشنو : چه جهان غمناک است و خدایی نیست و خدایی هست و خدایی

بی گاه است به بوی و به رو و چهره زیبایی در خواب دگر ببین

 

 

سهراب عزیز:ws37:

  • Like 4
لینک به دیدگاه

ندیدی آن که بر دریا نشیند

چه مایه زو نهیب رنج بیند

همیشه بی خور و بی خواب باشد

میان موج باد و آب باشد

نه با این ایمنی دارد نه با آن

گه از خواسته ترسد گه از جان

  • Like 2
لینک به دیدگاه

منم آن که دیده به دیدار دوست کردم باز

چه شکر گویمت ای کار ساز بنده نواز

نیازمند بلا گو رخ از غبار مشوی

که کیمیای مراد است خاک کوی نیاز

  • Like 2
لینک به دیدگاه

گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود

بار بربست و به گردش نرسیدیم و برفت

 

گر چه شیرینی دهنان پادشهانن ولی

او سلیمان زمان است که خاتم با اوست

  • Like 4
لینک به دیدگاه

تو را می خواهم و دانم که هرگز

به کام دل در آغوشت نگیرم

تویی آن آسمان صاف و روشن

من این کنج قفس مرغی اسیرم

ز پشت میله های سرد تیره

نگاه حسرتم حیران به

رویت

در این فکرم که دستی پیش آید

و من ناگه گشایم پر به سویت

 

فروغ فرخزاد:ws37:

  • Like 5
لینک به دیدگاه

توی قاب خیس این پنجره ها

 

عکسی از جمعه ی غمگین میبینم

 

چه سیاهه به تنش رخت عزا

 

تو چشاش ابرای سنگین میبینم

 

داره از ابر سیاه،خون می چکه

 

جمعه ها خون جای بارون می چکه

  • Like 4
لینک به دیدگاه

هرگز از بی کسی خویش مرنج

هرگز از دوری این راه مگو

و از این فاصله ها که میان من و توست

و هر انگاه دلت تنگ من است

بهترین شعر مرا قاب کن و پشت نگاهت بگذار

تا که تنهاییت از دیدن من جا بخورد

و بداند که دل من با توست

و همین نزدیکی ست

  • Like 3
لینک به دیدگاه

تو بزرگی مث اون لحظه که بارون می زنه

 

تو همون خونی که هر لحظه تو رگ های منه

 

تو مث خواب گل سرخی،لطیفی مث خواب

 

من همونم که اگه بی تو باشه،جون میکنه

  • Like 3
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...