رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد

 

چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد

 

آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت

 

آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد

  • Like 3
لینک به دیدگاه

یک پنجره برای دیدن

یک پنجره برای شنیدن

یک پنجره که مثل حلقه ی چاهی

در انتهای خود به قلب زمین میرسد

و باز میشود به سوی وسعت

این مهربانی مکرر آبی رنگ

 

پ.ن:همه جا الان دیوار شده:ws37:

فروغ فرخزاد:ws37:

  • Like 1
لینک به دیدگاه

در تنگ نظر سعه ی صاحبنظری نیست

با شب پرگان ، جوهر خورشیدوری نیست

آن را که تجلی است در ایینه ی تاریخ

در شیشه ی ساعت چه غم ار جلوه گری نیست ؟:ws37:

 

 

حسین منزوی:ws37:

  • Like 1
لینک به دیدگاه

از روزنه رگ می کند

بر پلک افتاده

و چاه های مردمک را

آغشته می کند

با رنگ های خود

از عمق بیرون می کشد

سطل رسوب مانده را

دهلیز را از گرد می روبد

و باز می کند

آن دو دریچه را

آن دو دریچه ی خاموش بسته را

بر آفتاب صبح

از روزنه رگ می کند

نور

 

سیما یاری:ws37:

  • Like 1
لینک به دیدگاه

اذان موسیقیایی ناقوس

تداعی مرگ استsigh.gif

یا تولدی که جاذبه ی دست هایم را

به سمت نوازشی بی کرانه خواهد برد ؟

پیچ پیچ

طنابی لطیف گرد گلوها

مرا به هر تولد از این دست

مشکوک می کند

این هدیه زندگی ست

یا تعلیق جاودانه ی انسان دیگری ؟

 

رویا زرین زیبا گفته:ws37:

  • Like 1
لینک به دیدگاه

بسی زیباست این شعری که این بیت رو ازش گرفتین.بسی دوست می دارم این شعر مولوی رو:ws37:

ته این شعر چه خوب تموم می کنه:ws37:

 

این تن اگر کم تندی راه دلم کم زندی

راه شدی تا نبدی این همه گفتار مرا

  • Like 1
لینک به دیدگاه

اولْروز

نه روز بود و نه رویا،

نه عقلِ علامت،

نه پرسشِ اندوه.

تنها وزیدنِ بیمنزلِ اشیاء بود

که غَریزهی زادن را

از شد آمدِ بیدلیلِ آفتاب میآموخت.

و بعد به مرور

ذره نیز در وَهمِ بیکجاییِ خویش

وطن در تکلمِ اتفاق گرفت.

 

سید علی صالحی:ws37:

  • Like 1
لینک به دیدگاه

دیوار آرامشی در من فرو ریخت

چونان بنایی سست و باران خورده در شب

و پایی موذی و ویرانگر در تاریکی از من گریخت

 

پ.ن:امروزه آرامش همه فرو ریختهsigh.gif

منوچهر آتشی:ws37:

  • Like 1
لینک به دیدگاه

بی اعتماد زیستن

این سان به آفتاب

بی اعتماد زیستن

این سان به خاک و آب

بی اعتماد زیستن

این سان به هر چه هست

از آن همه شقایق بالند در سحر

تا این همه درخت گل کاغذین

که رنگ

بر گونه شان دویده و

بگرفته جای شرم:girl_blush2:

 

پ.ن:بی اعتماد زیستن:ws37:

 

از شفیعی کدکنی

  • Like 1
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...