رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

ممنونم:icon_gol::icon_redface:

 

با نون می گم چون زود تر گفتن

 

بریم به دیار قیصر امین پور

 

نه اهل روزگارم نه همنشین سایه

بزن به سیم آواز تا آخر گلایه

رو سرزمین بی سر یه سرو سربلندم

به شاخ و برگ سبز خودم دخیل می

بندم

ستون تخت جمشید برج غرور من نیست

من با تو بهترینم ثانیه گور من نیست

تو کی هستی که خیال داشتنت

یه دم از خاطر من دور نمیشه ؟

رو به روی آینه چشمات رو نبند

خورشید از نور خودش کور نمیشه

  • Like 3
لینک به دیدگاه

به به شهریارا سخن از زبان ما می گویی:ws37:

 

در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم

عاشق نمی‌شوی که ببینی چه می‌کشم

با عقل آب عشق به یک جو نمی‌رود

بیچاره من که ساخته از آب و آتشم

  • Like 5
لینک به دیدگاه

ما را بر آستان تو بس حق خدمت است

ای خواجه بازبین به ترحم غلم را

حافظ مريد جام می است ای صبا برو

وز بنده بندگی برسان شیخ جام را

  • Like 5
لینک به دیدگاه

آخر، ارضای کدام نیاز به زحمتش می ارزد ؟

در حیرتم

که دیگران دوباره باز راه های رفته را می روند

بیزارم از شوقشان به هر آنچه دارند

گله های اشباحی که تکرار می کنند

روال های کهنه را . تنهایم ، می دانم

روزها

هنوز زاده می شوند

و جهان

پرکرده جای خالی تو را

آمی لاول:ws37:

  • Like 4
لینک به دیدگاه

در دست چپ ستاره

در دست راستش قلمی

ژالیزیانا ملکه ای دارد

اگر قلم را به من بدهد می توانم

ستاره را بسرایم

تا آسمان ترانه ی انسان شود

اگر ستاره را به من بدهد

جوهر درخشانی برای قلم اختراع خواهم کرد

اگر قلم ، اگر ستاره را به من می بخشید

آسمان تازه ای می نوشتم

برای ملتی که ملکه یکی از آن هاست

برای ملکه هایی که یک ملت اند

 

پ.ن:محمد علی سپانلو،برای من یک شاعر کمی تا قسمتی مرموز:ws38:

  • Like 3
لینک به دیدگاه

زنهار از آن عبارت شیرین دلفریب

گویی که پسته تو سخن در شکر گرفت

بار غمی که خاطر ما خسته کرده بود

عیسی دمی خدا بفرستاد و برگرفت

  • Like 3
لینک به دیدگاه

توفان به هم کوبید در را

فانوس پتی کرد و افتاد

چادر شب سنگین

آوار شد بر جسم گهواره

توپ طلایی خرد شد

در انقباض مشت کودک

زن

چانه می

گرفت

در گوشه ی مطبخ

برای چاشت

 

پ.ن:یاد ییلاق بخیر،از دفتر شعر سیما یاری بود این شعر:ws37:

  • Like 1
لینک به دیدگاه

فریدون مشیری می گه؟:ws37:

 

تا بی کران عالم پندار رفته ام

تا دشت پرستاره ی اندیشه های گرم

تا مرز ناشناخته ی مرگ و زندگی

تا کوچه باغ خاطره های گریزپا ،

تا شهر یادها ...

دیگر شراب هم

جز تا کنار بستر ، خوابم نمی برد !

هان ای عقاب عشق !

از اوج قله های مه آلود دوردست

پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من

آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد !

 

آن بی ستاره ام که عقابم نمی برد !

 

در راه زندگی ،

با اینهمه تلاش و تمنا و تشنگی ،

با اینکه ناله می کشم از دل که : آب ... آب !

دیگر فریب هم به سرابم نمی برد !

 

پر کن پیاله را ...

  • Like 1
لینک به دیدگاه

از چهره طبيعت افسونكار

بر بسته ام دو چشم پر از غم را

تا ننگرد نگاه تب آلودم

اين جلوه هاي حسرت و ماتم را

 

پائيز، اي مسافر خاك آلود

در دامنت چه چيز نهان داري

جز برگ هاي مرده و خشكيده

ديگر چه ثروتي به جهان داري؟

  • Like 1
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...