*Cloudy sky* 22513 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۹۱ تا جهان است از جهان اهل وفائی برنخاست نیک عهدی برنیامد، آشنائی برنخاست گوئی اندر کشور ما بر نمیخیزد وفا یا خود اندر هفت کشور هیچ جائی برنخاست 2 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۹۱ تنها انسان گریان نیست من دیده ام پرندگان را من برگ و باد و باران را گریان دیده ام تنها انسان گریان نیست تنها انسان نیست که می سراید من سرودها از سنگ نغمه ها از گیاهان شنیده ام من خود شنیده ام سرودی از باد و برگ تنها انسان سرود خوان نیست تنها انسان نیست که دوست می دارد دریا و بادبان خورشید و کشتزاران یکسر عاشقانند تنها انسان تنهایی بزرگست انسان مرگ رای اندیشه های مرگش ویرانگر مشرف آزاد تهرانی 2 لینک به دیدگاه
*Cloudy sky* 22513 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۹۱ راه عشق از روی عقل از بهر آن بس مشکلست کان نه راه صورت و پایست کان راه دلست بر بساط عاشقی از روی اخلاص و یقین چون ببازی جان و تن مقصود آنگه حاصلست زینهار از روی غفلت این سخن بازی مدان زان که سر در باختن در عشق اول منزلست فرق کن در راه معنی کار دل با کار گل کاین که تو مشغول آنی ای پسر کار گلست 2 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۹۱ تهمت به تو ؟ تهمت زدن چگونه توانم به آفتاب ؟ لعنت به آن کنم که دو رو بود نفرین به او کنم که عدو بود مصدق 3 لینک به دیدگاه
*Cloudy sky* 22513 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۹۱ دو عالم ناید اندر چشمشان هیچ ولی در چشم کوته بین حقیرند به شهرستان معنی پادشاهند به صورت گر چه مسکین و فقیرند 5 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۹۱ دلا ز نور هدایت گر آگهی یابی چو شمع خنده زنان ترک سر توانی کرد 5 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۹۱ در دو چشمش گناه می خندید بر رخش نور ماه می خندید در گذرگاه آن لبان خموش شعله یی بی پناه می خندید فروغ فرخزاد 4 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۹۱ در گوشه ی امید چو نظارگان ماه چشم طلب بر آن خم ابرو نهاده ایم 5 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۹۱ مست و بیزار و خموش می رود کفر اندیش در کف پنجره ای نیست چراغ که جهد در رگ گرمش هوسی یا بخندد به فریبی موهوم یا بخواند به تمنای کسی منوچهر آتشی 4 لینک به دیدگاه
*Cloudy sky* 22513 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۹۱ یاد باد آن صحبت شبها که با نوشینلبان بحث سرّ عشق و ذکر حلقهٔ عشّاق بود پیش ازین کاین سقف سبز و طاق مینا برکشند منظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود 3 لینک به دیدگاه
Marziam 467 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۹۱ در این شب سیاه غم آلوده من هستم و سکوت غم انگیزی وز این سیاهچال، نصیبم نیست جز وای وای شوم شباویزی مهدی سهیلی 4 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۹۱ یک شعر تازه دارم ، شعری برای دیوار شعری برای بختک ، شعری برای آوار تا این غبار می مرد ، یک بار تا همیشه باید که می نوشتم ، شعری برای رگبار منزوی این رو ریتمیک سروده 4 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۹۱ رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت 4 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۹۱ یعنی ساده تر از این هم می شه حسین جانِ پناهی تا دو استکان چای داغ را از میان دویست جنگ خونین به سلامت بگذرانم تا در شبی بارانی آن ها را با خدای خویش چشم در چشم هم نوش کنیم 6 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۹۱ ما را سر باغ و بوستان نیست انجا که تویی تفرج انجاست 6 لینک به دیدگاه
*Cloudy sky* 22513 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۹۱ تدبیر صدرنگ افکنی بر روم و بر زنگ افکنی و اندر میان جنگ افکنی فی اصطناع لا یری میمال پنهان گوش جان مینه بهانه بر کسان جان رب خلصنی زنان والله که لاغست ای کیا 5 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۹۱ سید علی صالحی یک فیروزه ای است می سراید: از چلچلهخوانیِ کلاغ وُ نرگسنماییِ خرزهره ... خستهام، خستهام از آوازهای ناخوشِ خولیابنیزید از تقسیم نور به سیاهی، خاکستری، سپید. اینجا وقتی حشرات راه به رویای سیمرغ و ستاره میبَرَند نگفته پیداست که عنکبوت چه تاری برای تحملِ پروانه تنیده است. 5 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۹۱ تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم روزی سراغ وقت من ایی که نیستم 5 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۹۱ ای جانم به سهراب میان این سنگ و آفتاب پژمردگی افسانه شد درخت نقشی در ابدیت ریخت انگشتانم برنده ترین خار را می نوازد لبانم به پرتو شوکران لبخند می زند این تو بودی که هر ورزشی هدیه ای ناشناس به دامنت می ریخت؟ و اینک هرهدیه ابدیتی است این تو بودی که طرح عطش را بر سنگ نهفته ترین چشمه کشیدی ؟ و اینک چشمه نزدیک نقش عطش درخود می شکند گفتی نهال از طوفان می هراسد و اینک ببالید نورستهترین نهالان که تهاجم بر باد رفت سیاه ترین ماران می رقصند و برهنه شوید زیباترین پیکرها که گزیدن نوازش شد 4 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۹۱ چه شعرایی بلدید!!ایول... دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن در کوی او گدایی کز خسروی گزیدن 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده