شقایق31 40377 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اردیبهشت، ۱۳۹۱ یک نفر آمد صدایم کرد و رفت در قفس بودم رهایم کرد و رفت 2 لینک به دیدگاه
real 1797 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اردیبهشت، ۱۳۹۱ تاریک شد از مهر دل افروزم روز شد تیره شب، از آه جگر سوزم روز 3 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اردیبهشت، ۱۳۹۱ ز دست ديده و دل هر دو فرياد كه هرچه ديده بينددل كند ياد بسازم خنجري نيشش ز فولاد زنم بر ديده تا دل گردد آزاد 3 لینک به دیدگاه
تینا 15116 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اردیبهشت، ۱۳۹۱ دردم از یار است و درمان نیز هم دل فدای او شدو جان نیز هم 3 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اردیبهشت، ۱۳۹۱ مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم هواداران کویش را چو جان خویش تن دانم 2 لینک به دیدگاه
real 1797 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اردیبهشت، ۱۳۹۱ ما زیاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه می پنداشتیم 3 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اردیبهشت، ۱۳۹۱ ما ز بالاییم و بالا میرویم ما ز دریاییم و دریا میرویم 3 لینک به دیدگاه
تینا 15116 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اردیبهشت، ۱۳۹۱ ما ز بالاییم و بالا میرویمما ز دریاییم و دریا میرویم من نگویم که مرا از قفس ازاد کنید قفسم برده به باغیو دلم شاد کنید 3 لینک به دیدگاه
real 1797 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اردیبهشت، ۱۳۹۱ در این كشاكش رنگین، كسی چه می داند كه سنگ عزلت من در كدام نقطه فصل است. هنوز جنگل ، ابعاد بی شمار خودش را نمی شناسد. هنوز برگ سوار حرف اول باد است. هنوز انسان چیزی به آب می گوید ... 3 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اردیبهشت، ۱۳۹۱ در این كشاكش رنگین، كسی چه می داندكه سنگ عزلت من در كدام نقطه فصل است. هنوز جنگل ، ابعاد بی شمار خودش را نمی شناسد. هنوز برگ سوار حرف اول باد است. هنوز انسان چیزی به آب می گوید ... در خرابیهاست، چون چشم بتان، تعمیر من مرحمت فرما، ز ویرانی عمارت کن مرا از فضولیهای خود صائب خجالت میکشم من که باشم تا کنم تلقین که رحمت کن مرا 2 لینک به دیدگاه
تینا 15116 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اردیبهشت، ۱۳۹۱ در این كشاكش رنگین، كسی چه می داندكه سنگ عزلت من در كدام نقطه فصل است. هنوز جنگل ، ابعاد بی شمار خودش را نمی شناسد. هنوز برگ سوار حرف اول باد است. هنوز انسان چیزی به آب می گوید ... دراین سرای بی کسی کسی به در نمیزند به دشت پر ملال ما پرنده پر نمیزند 2 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اردیبهشت، ۱۳۹۱ دراین سرای بی کسی کسی به در نمیزندبه دشت پر ملال ما پرنده پر نمیزند دوری از تو قسمت ما شد خدا داند چرا درد و رنچ و هجر و ماتم قسمت ما شد خدا داند چرا 2 لینک به دیدگاه
real 1797 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اردیبهشت، ۱۳۹۱ آن سیه چرده که شیرینی عالم با اوست چشم می گون،لب خدون،دل خرم با اوست گر چه شیرینی دهنان پادشهانن ولی او سلیمان زمان است که خاتم با اوست 2 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اردیبهشت، ۱۳۹۱ تو مرا مي فهمي من تو را مي خواهم و همين ساده ترين قصه يك انسان است ، تو مرا مي خواني من تورا ناب ترين شعر زمان مي دانم و تو هم مي داني تا ابد در دل من مي ماني 3 لینک به دیدگاه
real 1797 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اردیبهشت، ۱۳۹۱ یاری اندر کس نمیبینم یاران را چه شد دوستی کی آخر امد دوستداران را چه شد 3 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اردیبهشت، ۱۳۹۱ درباغ چوشدبادصبادایه گل*بربست مشاطه وارپیرایه گل ازسایه بخورشیداگرت هست امان*خورشید رخی طلب کن وسایه گل 3 لینک به دیدگاه
real 1797 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اردیبهشت، ۱۳۹۱ لالا گل پونه بابات رفته دلم خونه لالا گلم باشی تسلای دلم باشی 4 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اردیبهشت، ۱۳۹۱ لالا گل پونه بابات رفته دلم خونه لالا گلم باشی تسلای دلم باشی یک شب به رغم صبح به زندان من بتاب تا من به رغم شمع سر و جان فشانمت 4 لینک به دیدگاه
real 1797 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اردیبهشت، ۱۳۹۱ تو را تیشه دادم که هکه کَنی ندادم که دیوار مردم کَنی 4 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اردیبهشت، ۱۳۹۱ یارب چها به سینه این خاکدان در است کس نیست واقف اینهمه راز نهفته را 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده