رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

اولیشو خودم میگم....:ws3:

 

سوم دبیرستان بودم... مدیر وحشتناکی داشتیم...:banel_smiley_52:

مدرسه ما یه جورایی مجتمع بود ولی بزرگی نبود ....ساختمون دبستان دقیقا رو به رو ساختمان ما بود...

یه روز منو حنا دوستم داشتیم از گشنگی میمردیم... بوفه هم طبقه دوم بود که رو به روش یه تراس بود و خوراکی هارو تو تراس میزاشتن...مسئول بوفه نبود و ماااام داشتیم تلف میشدیم....:icon_pf (34):

 

اون روز معلم نداشتیم و هرکی سر کلاس سرش به چیزی گرم بود....حیاطم خالی....طی یه عمل انتحاری حنا قلاب گرفت و من از نرده های تراس رفتم بالا و تا تونستم خوراکی انداختم پایین و حنا جمع کرد....البته با مسئول بوفه رفیق بودیم و پولشو حتما بعدا بهش میدادیم....:girl_yes2:

 

چشتون روز بد نبینه....:banel_smiley_52:نگو از دبستان مارو دیدن و به ابن ور گزارش دادن!!!! حالا ما خوشحالو خندون داشتیم میرفتیم تو کلاس که جلو در مدیر و ناظم و دفتردار ومعاون ومشاور و یکی که هیچ وقت نفهمیدم تو اون مدرسه چی کاره بود ریختن سرمون...:icon_pf (34):

 

حالا مااام دستاو جیبامون پر خوراکی....خیلی صحنه جالبی بود....بچه هام تو کلاس بهت زده بودن که چی شده....خوب هیچ کس خبر نداشت ما چی کار کریم....:ws3:

 

هیچی دیگه دعوامون کردن و ما فقط سعی میکردیم خندمون نگیره و سکوت کرده بودیم و مدیره از این بیشتر حرصش میگرفت!!!! همه خوراکی هامونم ازمو ن گرفت!!! و ما گشنه موندیم!!! خدا ازش نگذره!!!:icon_razz:

 

 

یادمههههه!!!:ws47::ws47:

اونروز چه استرسی انداختی به جون ماااا!!!!:167::167:

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 354
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

شما مثل ما با اخلاق داشتید مگه:ws28:

 

 

نمیدونم اما من یادمه تولد هر کی مشید مرگ هر کی میشد مولودی بود مرثیه بود

خیلی حال میداد:banel_smiley_4:

اره چرا نداشتیم مثلا خود من :ws3:

منم میخواااااااااااام :ws44:

همون بهتر که نداشتین....:icon_gol:گاهی از اون پولایی که به خورد اون مدرسه ی به اصطلاح غیر انتفایی دادم کلی میسوزم....:banel_smiley_4: :banel_smiley_4:

:hanghead:

لینک به دیدگاه

لی لی یادته یه لنگه کفش مستر و (معلم زبان) دزدیدم جاش دمپایی گذاشتم؟

اونم چیییی کفش چرم مشهد!!!گرووووون!!!!!

اونم با کلاااااس!!!!

بیچاره با یه دمپایی و اونیکی کفش اومد سر کلاس،ما هم عکس گرفتیم!!!!

کلی ضایع بوداااا!!!!

لینک به دیدگاه

دوم دبیرستان یه ناظم سیریش داشتیم که همش گیر من بود!!

ما اجازه نداشتیم تو مدرسه یا سر کلاس آدامس بخوریم،منم که همش در صدد آزار و اذیت این طفل لووووس!!!:w16:

یه روند یه آدامس قد دمپایی تو دهنم بود!!!:ws43:

اونم مثل لوسا می دویید می رفت پیش مدیر داغونمونو منو خراب می کرد!!!:ubhuekdv133q83a7yy7

یه روز پیش مدیر که رفتم با مظلوم نمایی تمام به خاله (مدیر عزیز) گفتم خانوم می دونین چیه ؟ من مشکل معده دارم اگه آدامس نخورم همش تو مدرسه حالم بد میشه!!!!

اونم بگی نگی باور کرد و بهم گفت پس حالا که می خوری جوری بخور که معلوم نشه!!

آخه زشته یه دختر آدامس بخوره!!!:shame:

چه حرفا!!!!:banel_smiley_4:

بیچاره ناظمه پوکید!!

از اون به بعد ناظمه رو میدیدم صدای آدامسه رو در میاوردم!!!:ws47:

یاد ایام بخیر!!!

لینک به دیدگاه

یادم میاد پارسال یه معلمی داشتیم خووب درس نمی داد بچه ها اذیتش می کردن همیشه سنگ ریزهه می بردیم سر کلاس همدیگه رو می زدیم یه بار اشتباهی یه سنگی به معلم خورد قهر کرد رفت یا هم معلم که پای تخته می نوشت سکه پرت می کردیم طرفش همین معلمو تو مدرسه ی تیزهوشان شهرمون یه ترقه ی بزرگ انداختن زیر پاش فوری از کلاس فرار کرد بعد از اون تو مدرسه ی تیزهوشان شهرمون دوربین مخفی گذاشتن آخه پسرا همدیگه رو لو نمیدن

لینک به دیدگاه
دوران دبیرستان خیلی غیبت میکردم و معمولا با پدرم هماهنگ بودم . . .!!! ینی چیزی بهم نمیگفت . . .! کارمم این بود روزایی که نمیرفتم مدرسه یا زنگ میزدم صدامو یکم کلفت میکردم که یه جورایی شبیه پدرم میشد و میگفتم حسین حالش خوب نیست . . . یا وقتی از مدرسه تماس میگرفتن من جواب تلفنو نمیدادم و فرداش با یه بهونه ای جواب معاونو میدادم . . .! طوری شده بود که دیگه 3 تا خط تلفن مدرسه رو حفظ شده بودم . .!

خلاصه . . یه روز که نرفتم مدرسه دیدم تلفن خونمون زنگ میخوره . . . دیدم شماره ی مدرسه هست . . .! طی 10 دقیقه با هر سه تا خط مدرسه به خونه زنگ زدن و منم عین خیالم نبود . . .! خلاصه یه 15 دقیقه ای گذشت دیدم یه شماره موبایل زنگ میزنه به خونه . . .! منم که خیالم از مدرسه راحت شده بود فوری جواب دادم . . دیدم مدیر مدرسه هست . . بهم گفت یا همین الان میای دبیرستان و دیگه غیبت نمیکنی یا محرومیتتو میزنم اداره امسال کنکور ندی . . .! :icon_pf (34):

چقدر ساده لوحی تو من موقعی که غیبت می کردم یا بابام زنگ می زد می گفت نمی تونه بیاد یا اگه بابام نبود هیچ تلفنی رو جواب نمی دادم (بابام خیلی هوامو داشت خودش می دونست اگه نرم مدرسه بهتره)

لینک به دیدگاه
چقدر خشانت داری تو!

اینجوری نمیشه...واجب شده سربازی بیُفتی نیروی دریایی ارتش یا پایگاه زمینی عجب شیر!:banel_smiley_4:

یا اینکه تورو 2روز بسپرن دست من...:gnugghender:

من الان دست خودمم خودمو به کسی نمی سپارم

لینک به دیدگاه

من عادت داشتم کفشامو در میوردم و به دیوار تکیه می دادم(چه حال و هوایی داشتم! این احساسو داشتم که رو تختای درکه تکیه دادم!)و چون تکیه می دادم و کلیپس سرم اذیتم میکرد،کلا موهامم وا می کردم و خیلی راحت بودم واس خودم!!سر زنگ جبر یادمه موقع حل تمرین بود و منم مطمین بودم منو نمی بره پا تخته(آخه همیشه بچه های ضعیفو میبرد!)

خلاصه من اصلا تو حال و هوای خودم بودم که دیدم معلمه داره منو صدا میکنه،من اومدم کفشامو پام کنم و بپرم پای تخته،دیدم ای وای......!کفشام نبود!!کار پریسا و شهرزاد بود! اون موقع ان قدر پررو بودم که خودم واسه خنده همون جوری رفتم پای تخته!!کلاس رفته بود رو هوا،منم گچ تو دستم بود ولی از شدت خنده نمی تونستم چیزی بنویسم!!معلمه هم بی جنبه! گفت همین جوری پا می شی می ری دفتر!!حتی نذاشت کلیپسمو ور دارم،خودشم بام اومد!خلاصه با همون سر وضع رفتیم دفتر! از شانسم ناظممون(دی جی) سرش خیلی شلوغ بود و(با هاشم دوس بودیم)کلی معطل شدم و یهو زنگ تفریح خورد منم بدو بدو رفتم بالا و به خیر گذشت!

حالا رفتم هی که میگم کفشامو بدین مگه گوش میدن!!دوتا بنداشو به هم گره زده بودن و تو راهرو مینداختن واس همم دیگه!و بعد از شانس گند من خورد به یکی از معلمای تجربی ها

:ws47:و......دیگه این دفعه ناظمه خیلی توپید بهم! درصورتی که اصلا تقصیر من نبود!:icon_razz:ولی از اون جا که هیچ وقت کسیو لو نمی دادیم 2نمره از انظباط من کم شد!!:hanghead:

لینک به دیدگاه

یه مدت یه شوخی خیلی زشتی یاد گرفته بودیم با پریسا و شهرزاد...!:dancegirl2:

بوفه مدرسمون از بچه هایی که پول نداشتن واسه خوراکی خریدن،امانت هم قبول می کرد،و یه جعبه داشت انواع و اقسام کارت شناسایی و ساعت و دستبندو...

ماهم می رفتیم کیف دوستامونو که تو کلاس نبودن می گشتیم و بالاخره تو کیف هر کی یه چیزی پیدا میکردیم!(البته اون دوستایی که می دونستیم با جنبن) :shad:و بعد میرفتیم 3تا ساندویچ میگرفتیم و با لذت جلو همون دوستامون میخوردیم،تعارف هم میکردیم بهشون! :persiana__hahaha:بعد آخر سر میگفتیم فلانی می دونی پول این ساندویچارو از کجا اوردیم؟!و هی................ چه قدر می خندیدم..........

لینک به دیدگاه

یه بار تو یکی از همین مراسمایی که همیشه ما رو میکشوندن تو حیاط زیر آفتاب داغ،یه گروه سرود بودن که هر 10دقیقه یه بار نمیدونم به چه مناسبتی میرفتن میخوندن!

:banel_smiley_4:ومام که حوصلمون سر رفته بود دنبال یه سوژه بودیم بخندیم،طی یک عملیات انتحاری! سومین باری که رفتن بالا وقتی حواس دوتا ناظما جای دیگه بود من و صدف دویدیم رفتیم باهاشون بالا،وای خدایا اون روز انقدر خندیدم سر این قضیه که...:shad:

حالا خود بچه های سرود ما رو دیده بودن ولی اون وسط نمی تو نستن چیزی بگن..

:ws47: من از اون بالا قیافه بچه های کلاس خودمونو میدیدم که فقط میخندیدنا...:ws47:

بعدش هم زنگ خونه خورد و تو اون هرج و مرج و شلوغی مام در رفتیم...:4chsmu1:

البته فرداش که رفتیم مدرسه فهمیدیم معلم پرورشی رفته به دی جی(به خاطر سوتی که داشت و باش صداهای نامتعارف در میورد بش میگفتیم دی جی!

:ws3:) گفته و یه زنگو موندیم دم دفتر...:hanghead:

لینک به دیدگاه

کلاس کنکور که می رفتم یه استاد فیزیک خیلی باحال داشتیم اسمش امید کاویانی بود همیشه آخر کلاس ها که میشد استادا می پرسیدن که خسته شدید بچه ها هم با صدای ملتمسانه می گفتن آره استاد و استاد هم دلش می سوخت می گفت یکم صبر کنید الان تموم میشه

یدفعه این استاد فیزیکمون آخر کلاس پرسید خسته شدید بچه ها هی گفتن آره آره و در اخر استاد گفت به جهنم که خسته شدید:banel_smiley_4:

لینک به دیدگاه

امروز صب رفتم سالن ورزشی محلمون رو بگیرم برا بعد از ظهر با رفقا و بجه فامیلامون بریم فوتبال .

اقایی که شما باشید داشتم از در سالن رد میشدم یه بچه کچلو دیدم خیلی شیکار بود به زور 10 سالش میشد .

ناراحت بودو قرو قاطی با خودش حرف میزد و داد بیداد میکرد ..

گفتم آی خوشتیپ دعوات شده بیام کمک ..!

انگار نه انگار داشتم باش حرف میزدم ..گفت ول کن بابا اعصاب معصاب ندارم ..

داشت میرف تو سالن دویدم دستشو گرفتم ، قیافه مارو دید جا خورد ..حقم داش طفلک ،اول صب یکی عینهو دیونه ها بهت گیر بده بی هیچ و پوچ

خلاصه ..

حالا نه اینکه همیشه اینجور باشها یه جورایی طلبه شدیم ببینیم بچه چشه ..

یه خنده کچلو زدم صاف تو چشاش نگاه کردم گفتم اخه تو چته زنت بات دعواش شده پول خرجی بچه هاتو نداری ..نومزدت جوابت کرده ...تو چته اعصابت خورده .اصلا تو میدونی اعصاب معصاب چیه ؟

انصافا بچه تخسی بود با اون اعصبانیتش گفت تو می فهمی تیممون بتاخته 5 تا گل خوردیم ..من هی به این ممد چاقه می گم برو تو گل وایس حرف تو گوشش نمیره ...ولم کن دستمو ول کن ..

.

.

.دسشو ول کردم بعدش که بچه رفت آی خندیدم آی خندیدم ..

عینهو همین داش کوچیکم خودم بود ..فقط تازه فهمیدم بچه کوچیکاهم اعصاب معصاب دارن ..

وچه میکشن تیمای که تو چام جهانی حذف میشن .. ..

 

 

.

.

اینجوریاس دیگه همه اعصابشون خورده یه جورایی !!

لینک به دیدگاه

این خاطره بود؟؟؟؟؟؟؟

بحث علمی بود؟؟؟؟؟

بحث اجتماعی بود؟؟؟؟؟

بعد روانشناسی داشت؟؟؟؟

:ws52:

ولی هرچی بود باحال بود!!!!!:w02:

با تاپیک خاطره ترکیب میشه!!!!!:rose:

لینک به دیدگاه

یاد دوران بچگی بخیر...راهنمایی که می رفتیم مدرسه مون خشن ترین مدرسه سعادت آباد بود...توی مدرسه عین این زندانای آمریکا همش دسته دسته همه گنگ ممبر (gang member) بودن...من بیچاره هم که از همه چی بی خبر یه بار با یکی از گنده های این دسته ها دعوام شد...من فحش دادم...اون هیچی نگفت...قدش تقریبا 2 تای من بود...یه لگد بهم زد خوردم زمین بعدش دستمو گذاشت رو زمین نیمکتو بلند کرد کوبوند رو دستم 2 تا از انگشتام شیکست...بهم گفت اگه به کسی چیزی بگی خونتونو آتیش می زنم و از اون جایی که مطمئن بودم استعداد این کار رو داره به کسی چیزی نگفتم...از اون موقع به بعد هنوز من دو تا انگشتم تقریبا کجه ولی کسی توی خونمون این موضوع رو نمی دونه...یاد دوران بچگی بخیر

لینک به دیدگاه
یاد دوران بچگی بخیر...راهنمایی که می رفتیم مدرسه مون خشن ترین مدرسه سعادت آباد بود...توی مدرسه عین این زندانای آمریکا همش دسته دسته همه گنگ ممبر (gang member) بودن...من بیچاره هم که از همه چی بی خبر یه بار با یکی از گنده های این دسته ها دعوام شد...من فحش دادم...اون هیچی نگفت...قدش تقریبا 2 تای من بود...یه لگد بهم زد خوردم زمین بعدش دستمو گذاشت رو زمین نیمکتو بلند کرد کوبوند رو دستم 2 تا از انگشتام شیکست...بهم گفت اگه به کسی چیزی بگی خونتونو آتیش می زنم و از اون جایی که مطمئن بودم استعداد این کار رو داره به کسی چیزی نگفتم...از اون موقع به بعد هنوز من دو تا انگشتم تقریبا کجه ولی کسی توی خونمون این موضوع رو نمی دونه...یاد دوران بچگی بخیر

 

 

 

:banel_smiley_52: :banel_smiley_52: :banel_smiley_52:

واقعا یادش بخیر!!!!!

 

من دوم راهنمایی بودم....دوتا از بچه ها داشتن وحشی بازی در میاوردن....من داشتم از جلوشون رد میشدم یهو منو هل دادن رفتم تو در و بعد پرت شدم وسط راهرو لبم پاره شد....

هنوزم یه برجستگی کوچولو داخل لب پایینم هست...

 

بله...واقعا یادش بخیر!!!!

 

:banel_smiley_52: :banel_smiley_52: :banel_smiley_52:

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...