amin 202 مهمان ارسال شده در 1 مهر، 2010 نه بهش میگم:سهیل استاتیکو افتادی....دیگه فکر نکنم خوابش ببره!
afshin18 11175 ارسال شده در 1 مهر، 2010 نه بهش میگم:سهیل استاتیکو افتادی....دیگه فکر نکنم خوابش ببره! استاتیک افتادن که خیلی چیز بدی نیست 2
amin 202 مهمان ارسال شده در 1 مهر، 2010 استاتیک افتادن که خیلی چیز بدی نیست پس بهش میگم استاتیک استاد بهت 2 داده! به احتمال زیاد مشروط میشی...اونم با آشفتگی تمام میپره پشت کام تا ببینه راسته یا غلط!:smiley (18):
Gizmo 5887 ارسال شده در 1 مهر، 2010 قدیما عصر که میشد هروقت مامانم بهم میسپرد داداشمو بیدارش کنم بره نون بخره...چون خرس تشریف داشت و اگه اسم نونو میشنید بجای خواب میرفت تو کما...همیشه ازین ترفند استفاده میکردم.به شدت تکونش میدادم و با هیجان میگفتم پاشو مدرست دیر شده ساعت 9 شد...بیچاره مثل فنر ازجا میپرید 8
Gizmo 5887 ارسال شده در 1 مهر، 2010 اون هم متقابلا روشهای زیادی واسه ازار روانی من داره هررررررروقت دستم و بالم به چیزی بخوره تقی صدا بده یا پام به چیزی گیر کنه یا اتفاقی چیزی از دستم بیفته بهم میگه:اصلن هول نشو همش مال تو یا یواش تموم نمیشه یا فرار نمیکنه:w00: 4
afshin18 11175 ارسال شده در 1 مهر، 2010 قدیما عصر که میشد هروقت مامانم بهم میسپرد داداشمو بیدارش کنم بره نون بخره...چون خرس تشریف داشت و اگه اسم نونو میشنید بجای خواب میرفت تو کما...همیشه ازین ترفند استفاده میکردم.به شدت تکونش میدادم و با هیجان میگفتم پاشو مدرست دیر شده ساعت 9 شد...بیچاره مثل فنر ازجا میپرید من یادم میاد یه بار تو دوران دبستان بعد از کلاس (ساعت 12 کلاسای ما 7-12) خوابیدم چون خواب منم خرسه دیگه بعد 6.5 ساعت بیدار شدم حواسم نبود احساس کردم 7 صبحه لباس پوشیدم و ناراحت که مشقامو ننوشتم آماده ی رفتن شدم یه دفعه مامانم منو دم در دید گفت کجا می ری گفتم مدرسه دیگه بهم فهموند کلی بهم خندیدن 7
arian ariaey 1755 ارسال شده در 1 مهر، 2010 کله گنده ی اینجا کیه؟ می خوام سایز سرمو بش نشون بدم تا بگرخه 2
afshin18 11175 ارسال شده در 1 مهر، 2010 یه بار من خواب بودم خواهرم دنبال یه چیزی می گشت (یه کاغذی بود احتمالا) که آخرین بار پیش من بود دیگه اومده بود از من پرسیده بود که کجاست منم چون از خواب بیدار نشده بودم دیگه خودم نمی فهمیدم ولی آدرس های اشتباه بهش می دادم هر بار هم یه آدرس بهش می دادم اون هم می رفت می گشت پیدا نمی کرد بعد یه بارش از خواب بیدار شدم ازم پرسید که اون کاغذه کجاست منم دست کردم زیر تشکم بهش دادمش اون هم زد زیر خنده بعد من خوابیدم فرداش یقه شو گرفتم که چرا خندیدی اون هم قضیه رو بهم گفت 4
amin 202 مهمان ارسال شده در 2 مهر، 2010 یه بار من خواب بودم خواهرم دنبال یه چیزی می گشت (یه کاغذی بود احتمالا) که آخرین بار پیش من بود دیگه اومده بود از من پرسیده بود که کجاست منم چون از خواب بیدار نشده بودم دیگه خودم نمی فهمیدم ولی آدرس های اشتباه بهش می دادم هر بار هم یه آدرس بهش می دادم اون هم می رفت می گشت پیدا نمی کرد بعد یه بارش از خواب بیدار شدم ازم پرسید که اون کاغذه کجاست منم دست کردم زیر تشکم بهش دادمش اون هم زد زیر خنده بعد من خوابیدم فرداش یقه شو گرفتم که چرا خندیدی اون هم قضیه رو بهم گفت آره جون عمت....اونم خندید! خندید یا یه کشیده آبدار چسبوند دم گوشت؟
afshin18 11175 ارسال شده در 2 مهر، 2010 آره جون عمت....اونم خندید!خندید یا یه کشیده آبدار چسبوند دم گوشت؟ اولا تو خونه ی ما کسی جرات نداره با من حتی بد حرف بزنه دوما تو خونه ی ما همه می دونن تا موقعی که کامل از خواب بیدار نشدم حرفام خنده داره یا خودم نمی دونم چی می گم 3
amin 202 مهمان ارسال شده در 2 مهر، 2010 اولا تو خونه ی ما کسی جرات نداره با من حتی بد حرف بزنهدوما تو خونه ی ما همه می دونن تا موقعی که کامل از خواب بیدار نشدم حرفام خنده داره یا خودم نمی دونم چی می گم چقدر خشانت داری تو! اینجوری نمیشه...واجب شده سربازی بیُفتی نیروی دریایی ارتش یا پایگاه زمینی عجب شیر! یا اینکه تورو 2روز بسپرن دست من...:gnugghender:
DCBA 8191 ارسال شده در 2 مهر، 2010 هی روزگار...چه قدر دوران دبیرستان معلما وناظما رو اذیت میکردیم... الان که یادم میفته واقعا احساس شرم میکنم... :shame: راس میگه ....منم معلمامو سر کلاس به مرز جنون میرسوندم:icon_pf (34): دیگه ناظم بماند....:icon_pf (34):حتی الانشم یکی از استادامو خیلی ااذیت میکنم البته به یه نحو دیگه!!!! 2
سارا-افشار 36437 ارسال شده در 2 مهر، 2010 شیطونی زیاد تو دفتر خاطرات داریم داداش من تو بچگی عشق تیرکمون بود منم بواسطه داداشم عاشق تیرکمون شده بودم ته جیبم پر بود از سیم مفتولی یاپلاستیکی نعل شکلی یا تیکه های کوچیک سنگ یه بار شب تو حیاط خونه به دادشم گفتم بیاد پنجره اشپزخونه همسایه روبه رویی رو نشونه بگیریم و مسابقه بدیم (لای پنجره وا بود نشونه رو این قرار دادیم که سنگ باید از لای پنجره می رفت تو ) خلاصه شروع کردیم سه تا اون سه تا من هی میزدیم اما بیشتر سنگا میخورد به شیشه پنجره پسر همسایه مونم هی پنجره رو وا می کرد و پایین تو کوچه رو نیگا می کرد و هیچی نمیدید بعد دوباره می رفت بازم ما کارمونو شروع می کردیم انقده کیف داشت تا اینکه این پسره لای پنجره رو وا کرد و شروع کرد به سوت زدن و هی می گفت بینم تو اونجایی صب کن اومدم بیرون مامانم شلوارم شسته بزار خشک شه اومدم پایین:w58: بعد حدود نیم ساعتی در خونه همسایه وا شدو منو داداشمم یواشکی رفتم رو نرده تراس از بالای دیفار نیگا کردیم ببینیم این چیکار می کنه دیدیم اومده بیرون هی داره این طرف اون طرف کوچه رو نیگا می کنه اونقد وایستاد اخرشم رفت خونه با حالت عصبانی 4
DCBA 8191 ارسال شده در 2 مهر، 2010 تازگیها خیلی یاد دوران مدرسه ام می میافتم....:girl_in_dreams: مطمئنا همه شما هم 12 سال دوران مدرسه(+پیش دانشگاهی) تون پره از خاطرات خوب و بد.... من خودم یه سری از مسائل چن سال پشت هم برام تکرار شدن و هیچ وخ نفهمیدم چرا این جوری شد.... میخوام به مرور براتون تعریف کنم شاید شما بتونید دلیلشو بهم بگید!!! گفتم این تاپیکو بزنم...بیاین از خاطرات اون دوران بگین... خوب وبد ...اصلا هم مهم نیس که یه چیز جذاب توش باشه یا سرگرم کننده.... فقط از اون موقع ها تعریف کنین.... :icon_gol: 10
abie bicaran 2325 ارسال شده در 2 مهر، 2010 من بعضی اوقات که با دوستای دوران دبیرستانم صحبت می کنم به یاد اون دوران که می افتیم کلی حسرت می خوریم و کلی می خندیم و کلی دلتنگ می شیم واقعا دوران خوبیه اما خوبه که فقط یکبار توی زندگی هرکسی اتفاق می افته 5
مهناز-72 63 ارسال شده در 2 مهر، 2010 به ............ من اينقدر خاطره دارم كه نگو يك عالمه از آتيش زدن سطل آشغال كلاس بگم ......... يا آوردن گنجشك سر كلاس......يا آوردن ملخ سر كلاس........يا ريختن سس روي بخاري كلاس......يا دعوا با كلاس هاي ديگه......... يا كتك خوردن معاون دبيرستان يا...... شكستن شيشه سرويس مدرسه.... خيلي زيادن 3
Atre Baroon 19624 ارسال شده در 2 مهر، 2010 بهترین دوران زندگیم دبیرستان و پیش بود خیلییییییییی بهم مزه داد و هرگز نمیفراموشمشون هییییییییییییی روزگار 4
ارسال های توصیه شده