ermia_rooz 4760 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اردیبهشت، ۱۳۹۰ در شهر خویش، بود مرا دوستان بسی کردم جدا، هوای تو از دوستان خویش من در هوای دوست، گذشتم ز جان خویش دل از وطن بریدم و از خاندان خویش من داشتم به گلشن خود، آشیانهای آواره کرد عشق توام ز آشیان خویش میداشتم گمان که تو با من وفا کنی ورنه، برون نمیشدم از بوستان خویش 2 لینک به دیدگاه
ashegh20 1559 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اردیبهشت، ۱۳۹۰ نمیدانستم که موهایم از جنس آفتاب است و رگه های خواب شراب در آن بیدار و تو با نگاهی به آن مست می شوی 1 لینک به دیدگاه
ashegh20 1559 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اردیبهشت، ۱۳۹۰ دلم آنقدر پر است که با هیچ هق هقی خالی نمیشود لبخندی میزنم و به انتظار مینشینم... 1 لینک به دیدگاه
ashegh20 1559 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اردیبهشت، ۱۳۹۰ تو بُرده بودی قلبی را که من باخته بودم... مغلوبِ کوچکی نبودهام من، تو هم فاتح بزرگی 1 لینک به دیدگاه
ashegh20 1559 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اردیبهشت، ۱۳۹۰ و دلم را عاشقانه به تو مي سپارم و خودم را به دست باد... 2 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اردیبهشت، ۱۳۹۰ صد شکر که عمر در غم یار گذشت در فکر و خیال وصل دلدار گذشت زحمت مکش ای طبیب لقمان فطرت در چاره من که کارم از کار گذشت 2 لینک به دیدگاه
تینا 15116 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اردیبهشت، ۱۳۹۰ خنده تلخ من از گریه غمنگیزتر لست 2 لینک به دیدگاه
from_hell 10964 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اردیبهشت، ۱۳۹۰ دلتنگی هایم را ... اگر کسی می فهمید نامشان دلتنگی نبود!! غم همینکه تقسیم می شود... به شادی رنگ خواهد باخت؛ کدام احمقی بود که گفت تا غم نباشد معنی شادی را نمی فهمی؟ من تا غم هست معنی شادی را نخواهم فهمید!!!! 3 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 اردیبهشت، ۱۳۹۰ در خیالت مثل من پرواز کن تو خود عشقی ، مرا آغاز کن سرزمین ارزوهایت کجاست ؟ آمدم در را به رویم باز کن با من از باران و از شبنم بگو عشق را با قلب من دمساز کن عشق تو یک اتفاق ساده نیست با نگاهت باز هم اعجاز کن خلوتم را پر کن از حسی غریب من خریدار توام ، پس ناز کن با من از ناگفته ها حرفی بزن دیگر ای آرام جان ، لب باز کن من به یادت این غزل را ساختم این سکوت تلخ را آواز کن 2 لینک به دیدگاه
ermia_rooz 4760 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 اردیبهشت، ۱۳۹۰ من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 اردیبهشت، ۱۳۹۰ در عبــور از كوچه هاي بي قرار چشمه اي سازد به چشمم ياد يار در مسـير لحظه هـاي اضطراب مي شــود مـوج نگاهم رهسـپار چشــم شـمع منتـظر مانـد به در تا به سـر آيـد دگر شـبهاي تـار هـر چـه از عمـر دقـايـق بگـذرد حس شـود در عمق جانم انتـظار بـوي بـاران خورده خاك رهش آيـد از كنـج غـروبي پـر غبــار 1 لینک به دیدگاه
ermia_rooz 4760 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 اردیبهشت، ۱۳۹۰ دل ما هم هنوز انگار، گرفتار بهانه هاست گل یاس و گل مریم نثار هر چه خوبی بود بدی هایت فراموش و دلم آنچه تو دیدی بود! فدای چشم ناز تو تمام خوبی های من لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 اردیبهشت، ۱۳۹۰ اين زندگي مجال به عاشق نمي دهد جز فرصت زوال به عاشق نمي دهد هنگام سهم بندي خوبي زندگي يک درصد احتمال به عاشق نمي دهد در فکر يک سفر به ديار تو ام ولي انديشه ها که بال به عاشق نمي دهد اين روزها خساست اين شهر لعنتي يک پلک هم خيال به عاشق نمي دهد شايد حضور گرم تو بارآورم کند اين نامه ها که حال به عاشق نمي دهد گفتي چرا اسير غم زندگي شدم چون فرصت سوال به عاشق نمي دهد فرزند شعر حافظم و پير سرنوشت معشوقه را که فال به عاشق نمي دهد لینک به دیدگاه
یک رهگذر 689 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 اردیبهشت، ۱۳۹۰ آخر ای دوست نخواهی پرسید که دل از دوری رویت چه کشید؟ سوخت در آتش و خاکستر شد وعده های تو به دادش نرسید داغ ماتم شد و بر سینه نشست اشک حسرت شد و بر خاک چکید!!!!! 1 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 اردیبهشت، ۱۳۹۰ عشـــق در دل ماند و یار از دست رفت دوستان ، دستی! که کار از دست رفت ای عجب گر من رسم بر کـــــــــام دل کی رِسَم چون روزگار از دست رفت!؟ بخــــت و رای و زور و زر بودم دریِِِـــــــغ کاندر این غم هر جهان از دست رفت عشق و سودا و هوس در سر بماند صــــبر و آرام و قـــــرار از دست رفت گر مـن از پای اندر آیم ، گو در آی بهتر از من صدهزار از دست رفت مرکب سودا جهانیدن چه سود چون زمام اختیار از دست رفت لینک به دیدگاه
ashegh20 1559 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 اردیبهشت، ۱۳۹۰ با تو زیرِ بارانم چتر برای چه ؟ خيال که خيس نميشود! لینک به دیدگاه
ashegh20 1559 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 اردیبهشت، ۱۳۹۰ شکستن یک دل چقدر توان می خواهد مگر ؟ که پنداشتی آن که قوی بود ، تو بودی! لینک به دیدگاه
ashegh20 1559 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 اردیبهشت، ۱۳۹۰ هیس ... حرف نزن . صدای نفسهایت را بیشتر از دروغ هایت دوست دارم.. لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 اردیبهشت، ۱۳۹۰ دیدن آمده بودم دری گشوده نشد صدای پای تو ز آنسوی در ، شنوده نشد سرت به بازوی من تكیه ای نداد و سرم دمی به بالش دامان تو غنوده نشد لبم به وسوسه ی بوسه دزدی آمده بود ولی جواهری از گنج تو ربوده نشد نشد كه با تو برآرم دمی نفس به نفس هوای خاطرم امروز مشكسوده نشد به من كه عاشق تصویرهای باغ و گلم نمای ناب تماشای تو نموده نشد یكی دو فصل گذشت از درو ، ولی چه كنم كه باز خوشه ی دلتنگیم دروده نشد چه چیز تازه در این غربت است ؟ كی ؟ چه زمان غروب جمعه ی من بی تو پوك و پوده نشد ؟ همین نه ددیدنت امروز - روزها طی گشت كه هر چه خواستم از بوده و نبوده نشد غم ندیدن تو شعر تازه ساخت . اگر به شوق دیدن تو تازه ای سروده نشد 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده