roozbeh ameri 8439 ارسال شده در 1 دی، 2015 حالم بد است مثل زنی وقت زایمان حتی کمی کبود تر از بغض اسمان 4
ENG.SAHAND 31645 ارسال شده در 6 دی، 2015 به که گویم که تو منزلگه چشمان منی / به که گویم که تو گرمای دستان منی گرچه برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام نشد همدم و همسایه ی من / به که گویم که تو باران زمستان منی . . . 5
Dreamy Girl 6672 ارسال شده در 11 دی، 2015 کاش سرم را بردارم و برای هفته ای در گنجه ای بگذارم و قفل کنم در تاريکی يک گنجه خالی … روی شانه هايم جای سرم چناری بکارم و برای هفته ای در سايه اش آرام گيرم… از : ناظم حكمت 2
honey memar 2377 ارسال شده در 13 دی، 2015 حقیقت دارد ! کافیست چمدانهایت را ببندی . . . تا حاضر شوند، همه برای از یاد بردنت ! آنکه بیشتر دوستت میدارد، زودتر !!! 4
toghgrol 267 ارسال شده در 19 دی، 2015 سرو آزادم و سر بر فلک افراشته ام بی ثمر بین که ثمر دارد از این بی ثمری... 3
ایلین1366 5544 ارسال شده در 21 دی، 2015 بآورت بشَود یآ نـﮧ روزﮮ مـﮯ رسَد کـﮧ دلَت برآﮮ هیچ کَس؛ بـﮧ اندآزه ﮮ مَـــــטּ تَنگــ نَـخوآهَد شُد برآی نِگــآه کَردَنم خـَندیدنم اذیتـــ کردَنم برآی تَمآم لَحظآتـﮯ کـﮧ دَر کنارَم دآشتـﮯ روزﮮ خوآهد رسید کـﮧ در حَسرَت ِ تِکرآر دوبآره مَـטּ خوآهـﮯ بود می دآنم روزﮮ کـﮧ نبآشَم هیچکَس تکرآر ِ مـَـטּ نخوآهد شُد ... ! 2
Sepandarmaz 1327 ارسال شده در 24 دی، 2015 از دست عزيزان چه بگويم گلهای نيست گر هم گلهای هست، دگر حوصلهای نيست سرگرم به خود زخم زدن در همه عمرم هر لحظه جز اين دست مرا مشغلهای نيست ديریست که از خانه خرابان جـهـانم بر سـقـف فرو ريخـتهام چـلچلهای نيست در حسرت ديدار تو ، آواره ترينم هرچند که تا خانهی تو فاصلهای نيست بگذشتهام از خود ولی از تو گذشتن مرزیست که مشکلتر از آن مرحلهای نيست سرگشته ترين کشتی دريای زمانم میکوچم و در رهگذرم اسکلهای نيست من سلسله جنبان دل عاشق خويشم بر زندگیام سايه ای از سلسلهای نيست يخ بسته زمستان زمان در دل بهمن رفـتـنـد عزيزان و مرا قافـلهای نيست . . . 1
S.F 24932 ارسال شده در 3 بهمن، 2015 خوب گویم و خوش گویم، از اندرون روشن و منورم آبی بودم ، بر خود می جوشیدم ، و می پیچیدم ، و بوی می گرفتم تا وجود مولانا بر من زد ، روان شد اکنون می رود ، خوش و تازه و خرم 7
S.F 24932 ارسال شده در 27 بهمن، 2015 بی وفا نگار من ، می کند به کار من خنده های زیر لب ، عشوه های پنهانی ما از دوست غیر از دوست ، مقصدی نمی خواهیم حور و جنّت ای زاهد ، بر تو باد ارزانی زسم و عادت رندیست ، از رسوم بگذشتن آستین این ژنده ، می کند گریبانی زاهدی به میخانه ، سرخ روی می دیدم گفتمش : مبارک باد بر تو این مسلمانی ... 6
آرتاش 33340 ارسال شده در 28 بهمن، 2015 از منزل کفر تا به دین یک قدم است وز عالم شک تا یقین یک نفس است این یک نفس عزیز را خوش میدار کز حاصل عمر ما همین یک نفس است...... 6
آرتاش 33340 ارسال شده در 28 بهمن، 2015 اندر دل من درون و بيرون همه او است اندر تن من جان و رگ و خون همه اوست اينجاي چگونه کفر و ايمان گنجد بي چون باشد و جود من چون همه اوست...... 6
آرتاش 33340 ارسال شده در 2 اسفند، 2015 نه شرقییم، نه غربییم نه بییم، نه بحرییم نه از کان طبیعیم، نه از افلاک گردانم نه از خاکم، نه از آبم، نه از بادم، نه از آتش نه از عرشم، نه از فرشم، نه از کونم، نه از کانم نه از هندم، نه از چینم، نه از بلغار و صقسینم نه از ملک عراقینم نه از خاک خراسانم نه از دنیی، نه ازعقبی، نه از جنت، نه از دوزخ نه از آدم، نه از حوا، نه از فردوس رضوانم مکانم لا مکان باشد، نشانم بی نشان باشد نه تن باشد، نه جان باشد، که من از جان جانانم.... 5
S.F 24932 ارسال شده در 2 اسفند، 2015 یک جرعه می ز ملک کاووس به است از تخت قباد و ملکت طوس به است هر ناله که رندی به سحرگاه زند از طاعت زاهدان سالوس به است ... "روحت شاد" کوک کردی مارو 6
Mahnaazz 13133 ارسال شده در 2 اسفند، 2015 عشق رسوایی محض است که حاشا نشود عاشقی با اگر و شاید و اما نشود شرط اول قدم آن است که مجنون باشیم هر کسی در به در خانهی لیلا نشود دیر اگر راه بیفتیم ، به یوسف نرسیم سر بازار که او منتظر ما نشود لذت عشق به این حس بلاتکلیفی است لطف تو شاملم آیا بشود؟ یا نشود؟ من فقط روبه روی گنبد تو خم شدهام کمرم غیر در خانهی تو تا نشود هر قدر باشد اگر دور ضریح تو شلوغ من ندیدم که بیاید کسی و جا نشود بین زوّار که باشم کرمت بیشتر است قطره هیچ است اگر وصل به دریا نشود مرده را زنده کند خواب نسیم حرمت کار اعجاز شما با دم عیسا نشود امنتر از حرمت نیست ، همان بهتر که کودک گمشده در صحن تو پیدا نشود بهتر از این؟! که کسی لحظهی پا بوسی تو نفس آخر خود را بکشد پا نشود دردهایم به تو نزدیکترم کرده طبیب حرفم این است که یک وقت مداوا نشود! من دخیل دل خود را به تو طوری بستم که به این راحتی آقا گرهش وا نشود بارها حاجتی آوردهام و هر بارش پاسخی آمده از سمت تو ، الّا نشود امتحان کردهام این را حرمت ، دیدم که هیچ چیزی قسم حضرت زهرا (س) نشود آخرش بی برو برگرد مرا خواهی کشت عاشقی با اگر و شاید و اما نشود 6
آرتاش 33340 ارسال شده در 3 اسفند، 2015 عاشقان مستند و ما دیوانه ایم عارفان شمعند و ما پروانه ایم چون ندارم با خلایق الفتی خلق پندارند ما دیوانه ایم در ازل دادند چون جام الست تا ابد ما مست آن پیمانه ایم ظاهر سستی ما را خود مبین در شکست نفس خود مردانه ایم کس نگردد واقف اسرار ما زانکه همچون گنج در ویرانه ایم 6
Tamana73 28835 ارسال شده در 4 اسفند، 2015 از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود به کجا می روم آخر ننمایی وطنم 7
Sepandarmaz 1327 ارسال شده در 5 اسفند، 2015 شب چو در بستم و مست از مي نابش كردم ماه اگر حلقه به در كوفت جوابش كردم ديدي آن تُرك ختا دشمن جان بود مرا؟ گرچه عمري به خطا دوست خطابش كردم منزل مردم بيگانه چو شد خانه چشم آن قدر گريه نمودم كه خرابش كردم شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع آتشي در دلش افكندم و آبش كردم غرق خون بود و نمی مُرد ز حسرت فرهاد خواندم افسانه شيرين و به خوابش كردم دل كه خونابه غم بود و جگرگوشه درد بر سر آتشِ جورِ تو كبابش كردم زندگي كردنِ من مُردنِ تدريجي بود آنچه جان كند تنم عمر حسابش كردم "محمد فرخی یزدی" 6
sam arch 55879 ارسال شده در 7 اسفند، 2015 جمع "نقضین" ست حالم... شاید هم جمع "نغزین" ست حالم... حالی به حالی که باشی، رفیق من احوالت رنگین کمان ست مثه من... . . . این یکی یکم بیشتر وزن و قافیه داشت..راضیم از خودم(شکلک مو افشان با نیش باز) 8
ارسال های توصیه شده