Sha hRzaD 290 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 اردیبهشت، ۱۳۹۳ گاهی گمــان نمـی کنـی و مـی شـود گاهی نـمـی شــود کــه نـمـی شــود گاهی هـزار دوره دعـا بی اجـابت است گاهی نگفته قـرعه به نام تـو مـی شود گاهی گدای گدایی و بخت با تـو نیست گاهی تمـام شهـر گـدای تـو مـی شود 3 لینک به دیدگاه
ایلین1366 5544 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 خرداد، ۱۳۹۳ دِلـتـَنـگـے هــآ….. گــآه از جـِـنـس ِ اَشـک انـב و گــآه از جـِنـس ِ بـُغـض ؛ گــآه سُـکـوت مـے شَـونـב و خـآمُـوش مــے مـانـنـב گـاه هــق هـق مــے شَـوَنـב و مـے بـارنـב . . בلـتـنـگے مـن بـَرایِ تو امـّـا جِـنـسِ غَـریـبے בارב … 4 لینک به دیدگاه
ایلین1366 5544 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 خرداد، ۱۳۹۳ به سادگي رفت ؛ نه اينکه دوستم نداشت ! نه ، فهميد خيلي دوستش دارم ! 3 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 خرداد، ۱۳۹۳ دلــم کــَمے خــُدا مــے خــوآهـَد کـــَمے سکــوت دلــَم دل بـــُریدن مــے خــوآهـَد کــَمے اَشکـــ کــَمے بــُهت کــَمے آغــوش ِ آسمــآنے کــمے دور شــُدن اَز ایــن جــنس ِ آدم … 2 لینک به دیدگاه
ایلین1366 5544 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 خرداد، ۱۳۹۳ سیر شدم. . . بس که سرد و گرم روزگار را چشیدم. . . 2 لینک به دیدگاه
ایلین1366 5544 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 خرداد، ۱۳۹۳ دلتنگم... مثل خیلی از روزهای زندگانی ام. این روزها هیچ کس شریک غم و دلتنگی آدمها نیست؛ تنها همدم تنهایی ها و بی کسی هایم، یک قلم و چند ورق کاغذ تا نخورده است. اگر روزی کاغذهایم تمام شوند چه کنم؟!!! 3 لینک به دیدگاه
nazanin abedini 804 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 خرداد، ۱۳۹۳ گاهی می خندم گاهی گریه می کنم گریه اما بیشتر اتفاق می افتد به هر حال آدم یکی از لباس هایش را بیشتر دوست دارد. 2 لینک به دیدگاه
vergil 11695 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 خرداد، ۱۳۹۳ تصمیم گرفتم تا ظهر توی رخت خواب بمانم ... شاید تا آن موقع نصف آدم های دنیا بمیرند و مجبور باشم " فقط " نصف دیگرشان را تحمل کنم .. / 3 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 خرداد، ۱۳۹۳ تمنای وصالم نیست عشق من مگیر از من به دردت خو گرفتم نیستم در بند درمانت امید خسته ام تا چند گیرد با اجل کشتی بمیرم یا بمانم پادشاها چیست فرمانت "شهریار" 1 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 خرداد، ۱۳۹۳ تنهـــــایی یعنـــی ... منتظر هیــــــچ کـــــس نباشی یعنی قــــراری دلهــــــره ای ...لحظــــه ای ... نداشتــه بـاشی... تنهـــــایی همــان دلتنــــگی نیست ... در دلتنــــگی هــا کـسـی حضــــور دارد 3 لینک به دیدگاه
ایلین1366 5544 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 خرداد، ۱۳۹۳ کسی دیگر نمی کوبد در این خانه ی متروک ویران را کسی دیگرنمی پرسد چرا تنهای تنهایم ومن چون شمع می سوزم ودیگر هیچ چیز از من نمی ماند ومن گریان و نالانم ومن تنهای تنهایم درون کلبه ی خاموش خویش اما کسی حال من غمگین نمی پرسد ومن دریای پر اشکم که توفانی به دل دارم درون سینه ی پر جوش خویش اما کسی حال من تنها نمی پرسد ومن چون تک درخت زردپاییزم که هر دم با نسیمی میشود برگی جدا از او ودیگر هیچ چیز از من نمی ماند... 2 لینک به دیدگاه
ایلین1366 5544 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 خرداد، ۱۳۹۳ دلم پرواز می خواهد؛ خدای بخشنده ام! دو متر زمین و یک وجب آسمانت را به من نمی بخشی؟ 1 لینک به دیدگاه
pary naz 2414 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 خرداد، ۱۳۹۳ حسرت نبرم به خواب ان مرداب کارام درون دشت شب خفته ست دریایم ونیست باکم از طوفان دریا همه عمر خوابش اشفته ست 1 لینک به دیدگاه
ایلین1366 5544 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 خرداد، ۱۳۹۳ خدایا! باران را بگو امشب دست از سر موهایم برندارد؛ باید بهانه ای برای خیسی بالشم جور کنم... 3 لینک به دیدگاه
ایلین1366 5544 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 تیر، ۱۳۹۳ این روزهاتنها تنهاییم را با یک لیوان قهوه تلخ میگذرانم….. قهوه ای تلخ تر ازداغ دیدار….. قهوه ای ب قیمت لحظه لحظه عمرم….. قهوه ای آمیخته با دردتنهایی هایم….. و قهوه ای ب سردی تمام سال های تنهاییم…. 1 لینک به دیدگاه
ایلین1366 5544 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 تیر، ۱۳۹۳ خدايا... خواستم بگويم تنهايم ، اما نگاه خندانت مرا شرمگين کرد ؛ چه کسي بهتر از تو ...؟ 2 لینک به دیدگاه
ایلین1366 5544 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 تیر، ۱۳۹۳ تابستان هم امد...تو نیامدی!!!!!! راستی چرا فصل ها به هر قیمتی می ایند اما تو نه !!؟ 1 لینک به دیدگاه
ایلین1366 5544 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 تیر، ۱۳۹۳ تا مـے تـوانـے نـیــا مـטּ و خـیـابـاטּ و ابـرهـا تصمیــم گرفتیــم هـر شـــــــب یـڪے بـبـارב یـڪے قـבم بـزنـב یـڪے تـمـام نـشـوב .. . 1 لینک به دیدگاه
ایلین1366 5544 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 تیر، ۱۳۹۳ گاهی فقط دوست دارم دستم را بکشم روی واژه ها که بفهمی چقدر حرف دارم برای گفتن برای نوشتن برای خواندن که بفهمی چقدر نگرانت هستم که چقدر دلم شورت را می زند...... 1 لینک به دیدگاه
hhamidy 885 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 تیر، ۱۳۹۳ یک شبی مجنون نمازش را شکست بی وضو در کوچه لیلا نشست عشق آن شب مست مستش کرده بود فارغ از جام الستش کرده بود سجده ای زد بر لب درگاه او پر ز لیلا شد دل پر آه او گفت یا رب از چه خوارم کرده ای بر صلیب عشق دارم کرده ای جام لیلا را به دستم داده ای وندر این بازی شکستم داده ای نشتر عشقش به جانم می زنی دردم از لیلاست آنم می زنی خسته ام زین عشق برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام دل خونم مکن من که مجنونم تو مجنونم مکن مرد این بازیچه دیگر نیستم این تو و لیلای تو … من نیستم گفت برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام ای دیوانه لیلایت منم در رگ پنهان و پیدایت منم سال ها با جور لیلا ساختی من کنارت بودم و نشناختی عشق لیلا در دلت انداختم صد قمار عشق یک جا باختم کردمت آوارهء صحرا نشد گفتم عاقل می شوی اما نشد سوختم در حسرت یک یا ربت غیر لیلا بر نیامد از لبت روز و شب او را صدا کردی ولی دیدم امشب با منی گفتم بلی مطمئن بودم به من سر میزنی در حریم خانه ام در میزنی حال این لیلا که خوارت کرده بود درس عشقش بیقرارت کرده بود مرد راهم باش تا شاهت کنم صد چو لیلا کشته در راهت کنم برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده