Abolfazl_r 20780 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 مرداد، ۱۳۹۰ ساعت 8 صبح امتحان داشتیم. همه جمع شدن خونه ما. کسی خونمون نبود. 5 نفر شدیم. امتحان نقشه کشی داشتیم. از بس که بی غم بودیم تا ساعت 4 تخته و پاسور بازی کردیم. قرار شد 6 بلند شیم راه بیفتیم. ساعت 10 بچه هایی که از امتحان درومده بودن زنگ زده بودن خونه رفیقم. باباش اومد بیدارمون کرد. :icon_pf (34): اولش کلی نارحت شدیم. و به نشانه ندامت یه قلیون چاقیدیم. بعد نشستیم کلی به بی خیالی و بی عرضه بودن خودمون خندیدیم و تا شب پاسور بازی کردیم و تخمه شکستیم. 24 لینک به دیدگاه
NYC 20977 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 شهریور، ۱۳۹۰ ساعت 8 صبح امتحان داشتیم. همه جمع شدن خونه ما. کسی خونمون نبود. 5 نفر شدیم. امتحان نقشه کشی داشتیم. از بس که بی غم بودیم تا ساعت 4 تخته و پاسور بازی کردیم. قرار شد 6 بلند شیم راه بیفتیم. ساعت 10 بچه هایی که از امتحان درومده بودن زنگ زده بودن خونه رفیقم. باباش اومد بیدارمون کرد. :icon_pf (34): اولش کلی نارحت شدیم. و به نشانه ندامت یه قلیون چاقیدیم. بعد نشستیم کلی به بی خیالی و بی عرضه بودن خودمون خندیدیم و تا شب پاسور بازی کردیم و تخمه شکستیم. این بی خیالی پسرا رو هستم. منم 2 سال قبل امتحان ارشد دانشگاه خودمون زدم (شیراز) خلاصه با بچه ها اکیپ شدیم 1000 کیلومتر رفتیم تا شیراز شب امتحان تا ساعت 3 بیرون بودیم (شبهای شیراز خیلی قشنگه) بعد صبح بلند شدیم بریم از خستگی هیچکس حاضر نشد بره امتحان بده. حالا ما به همه گفتیم قبول شدیم چون آزاد بود نرفتیم، شمام همینو بگید. 18 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 شهریور، ۱۳۹۰ درس تکنیک پالس داشتیم...استاده از اون شوتا....سخت گیر.... 2 تا از بچه های کلاس بودن...خرخوووووووووووون...3 ساعت قبل کلاس می نشستن با هم رفع اشکال...هی میومدن می گفتن: مهناز اینو بلدی؟ می گفتم ببینم؟ نه....نمی دونم چه جوری حل می شه...واقعا" هم بلد نبودم.... استادمون نمونه سئوال زیاد حل می کرد.....رو 5-6 تا سئوال خیلی تاکید داشت.... درس درست حسابی که نداده بود....منم همون 5-6 تا رو حفظ کردم رفتم سره جلسه دیدم به 4 تا سئوال داده...کپیه همون 6 تا سئوال....حالا منم تند تند داشتم می نوشتم....نگاه می کردم به اون دوتا....داشتن عرق می ریختن.... من شدم 17.5...اونا شدن 14 20 لینک به دیدگاه
Mr. Specific 43573 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 شهریور، ۱۳۹۰ یه روز برفی بود... توی دانشگاه.. برف اومده بود خیلی زیاد.. من و دوستم داشتیم همینطوری قدم میزدیم زیر برف که یه دختر خانمی با چتر از روبرو اومد... روبروی دانشکده هم عرضش 2-3 متری بود که قسمتی برفی بود و فقط یه کوچیک راه بود که پا خورده بودو همه از اونجا رد می شدند... دختره اومد از کنار ما رد بشه، یهو من الکی چشمم رو گرفتم و گفتم آخ آخ ... دختره برگشت فکر کرد واقعا" چتر خورده به چشمم... کلی معذرت خواهی کرد و من هم داشتم می بخشیدمش... هی اون معذرت خواهی میکرد و من هم میبخشیدم... وقتی رفت دوستم اینقدر خندید که اشک توی چشماش جمع شده بود.... آخه از من بعید بود این حرکت.. خیلی آنی به ذهنم رسید این حرکت :lol: 17 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 شهریور، ۱۳۹۰ درس الکترونیک داشتیم...ایتادمون سئوالای ارشد رو می داد همیشه....:banel_smiley_52: من و دو سه تا ار بچه ها ترم اولی بود که باهاش برداشته بودیم...بقیه همه یه دور افتاده بودن.... امتحانشم 4 تا سئوال داد 2.5 ساعت وقت.... نمره ها رو زد به برد....هر کی می رفت می دید می گفت : افتادم :w821: من و نسیم دوستم با هم رفتیم.....گفتم نسیم من خودمو می کشم اگه بیفتم..... رفتیم دوتایی داشتیم رو برد رو می گشتیم..... همزمان جیغ زدیم.... آخجووووووووووووووون.....:aghosh: همه فکر کردن 20 شدیم.... گفتن حالا جند شدید؟ من گفتم :10.75:ws17: نسیم گفت 10:ws17: همه اینجوری بودن که ما چرا اینقدر شادیم... 21 لینک به دیدگاه
NYC 20977 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 شهریور، ۱۳۹۰ چند تا از بچه ها بودیم که با مراقبا دوست بودیم و سر جلسه هرموقع چیزی رو نمیدونستیم بهشون میگفتیم برامون میاوردن. یه بار سر امتحان زبان تخصصی بودیم منم چند تا از کلمه ها رو بلد نبودم دیدم یه مراقب جدید آوردن، فکر کنم دختره کاشناسی ارشد دانشگاه خودمون بود. خیلی ریلکس دستمو بردم بالا صداش زدم، اومد گفتم ببخشید من این چندتا کلمه رو نمیدونم لطفاً بگید من برم کار دارم. دیدم چیزی نمیگه سرمو آوردم بالا قیافه دختره شده بود ، گفتم بگید دیگه عجله دارم. دیدم یهو مثل کپسول ترکید گفت: اینجوریشو ندیده بودم، تو دیگه خیلی پررویی!:97: بعد که به این ریلکسی خودم فکر میکردم خودم خنده ام میگرفت. داشتم سر جلسه سر اینکه چرا به عنوان یه مراقب بهم تقلب نمیرسونه بحث هم میکردم. 18 لینک به دیدگاه
Abolfazl_r 20780 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 شهریور، ۱۳۹۰ هر گروه دانشجو تو دانشگاه یه نفر به عنوان مشنگ داشتن که باهاش تفریح کنن. تو گروه ما هم یه نفر بود که از آوردن نامش خودداری میکنیم. همه برادراش شغل های خوبی از قبیل معاون وزیر، سفیر و ... داشتن ولی این آخری نمیدونم چرا زده بود تو جاده خاکی. ولی ورزشش خوب بود. ریاضیاتش هم فوق العاده قوی بود ولی امان از نقشه کشی. یه دونه خط راست با خط کش نمیتونست بکشه. :icon_pf (34): یه جورایی خیلی خاص بود. یه روز دم در دانشگاه واستاده بودیم دیدیم با لباس ورزشی و یه هد بند بدو بدو داره میاد. گفتیم ای داد بیداد این دیگه حسابی خلاص کرده. اومد از کنار ما با لبخند همونطوری در حال دویدن رد شد رفت تو دانشگاه. همینطوری داشتیم این حرکتشو تحلیل میکردیم بعد از یه ربع دیدیدم یه جمعیت 200 نفری با لباس ورزشی دارن از دور میان. تو نگو مسابقه دو ماراتن بوده از شهر تا دانشگاه. این با اختلاف یه ربع نفر اول بود. تازه خیلی هم معمولی بود. لبخند هم میزد. این دویست نفر آدم جنازه هاشون رسید دم در دانشگاه بازم دوباره 21 لینک به دیدگاه
Moment 15228 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 شهریور، ۱۳۹۰ یادش بخیر همه کلاسام اولش رو میپیچوندم و حداقل 10 دقیقه دیر میرفتم و همه بهم می گفتن رئیس جمهور 13 لینک به دیدگاه
patrick 251 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 شهریور، ۱۳۹۰ شب امتحان بود اول تا 8 نشستیم بازی استقلال و دیدیم بعد یه قلیون گذاشتسم گفتیم بعدش بریم سر درسا نشستیم دوباره یکی تز داد گفت پلی استیشن بزنیم دوباره ماهم گفتیم باشه یه دست کاپ میزنیم ساعت شد 12 پاشدیم شام درست کردیم باز دیدیم حسش نیست نشستیم ورق بازی تا 3. فردا پاشدم به امید یه 2 3 رفتم سر جلسه از شانسم امتحان تستی بود منم پت سر یه دختره بودم همرو از روش زدم:دی فقط نمیدونم چرا اون 12 شد من 15:w58: 17 لینک به دیدگاه
میلاد68 3471 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 شهریور، ۱۳۹۰ دوره کاردانی ترم تابستونی بودیم تو قزوین تربیت بدنی 1 بود با یه پیکان سفید 82 رفتیم سر جلسه . بعد یه فوتبال مشتی و با کلی عرق و خستگی با همون پیکان برگشتیم بعد نیروگاه یه آب راه برای کشاورزی هستش تمیزو خنک برگشتنی رفتیم اونجا لباسارو در آوردیم که مثلا خیس نشه یکی که هی سرشو میکردیم زیر آب رفت و لباسامونو انداخت تو آب و خیس شدن ما هم لباس ورزشیهامونو پوشیدیم و طرفو با لباسای تنش و ساکش انداختیم تو آب بعد عوارضی کرج شلوغ بود رانندمون جوگرفت از بین ماشینا رد میکرد دم ترمینال کرج افسر گرفتمون خلاصش ماشینو برد پارکینگ ماهم 4نفر با لباس زیرو ورزشی 1هم که کلا خیس آب از کرج تا خونه رفتیم تو خیابون کلا سوژه شده بودیم برای خودمون 15 لینک به دیدگاه
Anooshe 11040 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 شهریور، ۱۳۹۰ یه بار واسه یکی از درسامون که کشت و کار رو زمین داشتیم... با هم گروهیام 3تا دختر بودیم که باید میرفتیم زمینای کشاورزی دانشگاه خارج از شهر برای آبیاری زمین:4chsmu1:(نوبت گروه ما بود که کل زمینارو آب بده) وقتی رفتیم دیدیم وضعیتیه..یه لوله گنده و سنگین از اون سر زمین به این سر و از همه طرفشم آب پخش میشد...انقدر سنگین بود که 3تامون باهم باید بلندش میکردیم و میکشیدیمش و چون زیر پامون پرآب شده بود شلوارامونو تا زانو زده بودیم بالا اون وسطا آب بازیم میکردیم کلی واسه خودمون خوش بودیم....:62izy85: که یهو دیدیم یکی از بچه ها این لوله هرو ول کرد گفت خاک تو سرم:4chsmu1: برگشتیم دیدم رئیس دانشگاه و بازرس و چند نفر از هیئت علمیا واسه بازدید از زمینای دانشگاه اومدن و ما هم انقدر مشغول آب بازی بودیم یه مقدار دیر متوجه حضورشون شدیم :4chsmu1: حالا این شلوار لی های خیس مگه تاش باز میشد 24 لینک به دیدگاه
Abolfazl_r 20780 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 شهریور، ۱۳۹۰ امتحان ریاضی مهندسی کتاب باز داشتیم من نمیدونستم کتاب بازه. آخه کی ریاضی مهندسی کتاب باز بوده؟ چند دقیقه زودتر رفتم سر جلسه. کسی تو کلاس نبود. نشسته بودم خیلی راحت و بی استرس که یه نفر اومد جلوم نشست. برگشت از من پرسید آقا شنیدم امتحان کتاب بازه. من با خنده گفتم نه بابا کتاب باز چی؟ یارو رنگش شد گچ دیوار. گفت تورو قرآن راست میگی؟ گفتم آره بابا کی گفته کتاب بازه. پسره دست و پاشو گم کرد. بلند شد وسایلشو جمع کرد گفت من حذف میکنم رفت بیرون. منم واسه خودم میخندیدم گفتم بیچاره بدبخت با چه ذوق و شوقی اومده بود امتحان بده. چند دقیقه بعد برگشت اومد گفت آقا امتحان کتاب بازه. منم لم داده بودم گفتم نه بابا گفتم که کتاب باز نیست. :hrqr6zeqheyjho1f9mx گفت نه آقا الان از بچه ها پرسیدم همه میگن کتاب بازه. یه دفه بلند شدم گفتم نه بابا؟ خیلی بشاش گفت آره بابا. :yes: تو همین فاصله چند نفر دیگه هم اومدن تو کلاس دیدم کتاب دستشونه. پرسیدیم دیدیم بــــله. امتحان کتاب بازه. حالا دیگه من رنگم شد گچ دیوار. و پسره میخندید. ظرف چند دقیقه همه چیز برگشت. به قول معروف ورق برگشت. هیچی دیگه افتادم. :icon_pf (34): :texc5lhcbtrocnmvtp8 :texc5lhcbtrocnmvtp8 :texc5lhcbtrocnmvtp8 37 لینک به دیدگاه
viviyan 12431 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 شهریور، ۱۳۹۰ من ترم 1 و 2 یاسوج خیلی شیطنت میکردم. البته خودم تو جمع شیطون نیستم ولی اگه با کسی صمیمی بشم که شیطونه واویلا...اون ترما با سه تا ترم بالایی هم اتاق بودیم که خیلی شیطون بودن و رو ما هم تاثیر گذاشته بودن واسه همین دردسر زیاد درست کردیم برا خودمون، از جمله: پشت خوابگاهمون یه خیابون بود که از اتاقا راحت میدیدیمش، هر کی یاسوج رفته باشه میدونه که انگار رو کوه بنا شده، شهر انگار تو سربالاییه، خیابون پشت خوابگاه به ما خیلی نزدیک بود و با وجودی که پشت پنجره از این توری محکما گذاشته بودن و یه دیوار بلند، باز پسرا میومدن پشت خوابگاهمون. ترم 3 بودیم؛ دو - سه تا پسر بودن که هرشب میومدن برامون آواز میخوندن و میرقصیدن. ما هم تشویقشون میکردیم. کل اتاقا میومدن ولی ما لامپ اتاق رو خاموش میکردیم تا مشخص نباشیم. دخترای یکی از اتاقای طبقه بالای ما با این پسرا خیلی حرف میزدن؛ ما هم 5 نفرمون میچسبیدم به پنجره و فقط شنونده بودیم، گهگاهی سوتی، تشویقی... یه شب طبقه بالایی ها نبودن و به جاشون ما باهاشون حرف زدیم، اونم چه حرفایی!!! (اینم بگم که ترم قبلش شب یلدا حسابی ترکوندیم، برف زد و ما هم برف ندیده! با قابلمه و ماهیتابه و ... رفتیم پشت پنجره و نصف شبی حسابی کل زدیم و دست زدیم و تمپک زدیم و مردم یاسوج و مخصوصا کارمند حراستمون که خونه ش همون ورا بود رو زا به راه کردیم، همه بیدار شده بودن اومده بودن رو پشت بووم، ببینن چه خبره؟!!! خیلی هام پا شده بودن میرقصیدن، کلی پسر هم اومده بودن تو خیابون پشتی و بوق بوق و رقص... خلاصه فرداش یکی یکی اتاقا رو خواستن حراست جز اتاق ما رو، چون لامپ اتاق خاموش بود، حراستیه پشت خوابگاه متوجه مون نشده بود و از اون موقع اتاقای بالای سرمون و بغل دستیمون ازمون کینه داشتن) که یهو سرپرست خوابگاه در اتاق رو زد و با اون لحنش گفت: درو باز کنید ( آخه ما درو قفل میکردیم تا کسی ناغافل نیاد تو اتاق)، ما مو بر تنمون سیخ شد، یهو همه مون ساکت شدیم. دوباره و دوباره در زد. فورا همه پریدم رو تخت که یعنی خوابیم، که خانمه فریاد زد: خانم ... در باز کنید، صداتون رو شنیدم. بعد چندبار صدا زدن، بالاخره خانم ... در حالی که چشماشو می مالید که یعنی خواب بوده در رو باز کرد و گفت: چه خبر شده؟ خانم سرپرست کاردش میزدی خونش نمیومد، فرباد زد: همه حرفاتونو با پسرا شنیدم. تو کارگردانی میکردی و خانم ... (من) هم حرف میزد، فردا کل اتاق میرین حراست.... ما همه زهره ترک شده بودیم، نگو اتاقای بالا بهش زنگ زده بودن و خبر داده بودن که بیا اتاق 5 دارن با پسرا حرف میزنن. اونم اومده بود اتاق بغلیمون گوش وایساده بود و هر چی رو که گفته بودیم شنیده بود...(حالا صمیمی ترین دوست من تو اتاق بغلی بود، یه اس ام اس نداده بود، خبرمون کنه) 28 لینک به دیدگاه
hosseinn-p 245 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 شهریور، ۱۳۹۰ همین ترم قبل بود که امتحان ارتعاشات داشتم اینقدر خونده بودم که ............. رفتیم سر جلسه ی امتحان و منم نمیدونستم که یه برگه فرمول آزاده(اگه میدونستم 4 5 تا سوال مینوشتم میرفتم سر جلسه دیگه:texc5lhcbtrocnmvtp8) خلاصه رفتیم و یهو گفتن یه برگه a4فرمول مجازه منم یه تقلب 2 خطی خیلی کوچیک نوشته بودم که همون رو در آوردم و نوشتم یهو مراقبه اومد بالا سرم گفت این چیه؟عمنم گفتم همون برگه a4 ضهستش دیگه:lol:اونم نامردی نکرد گفت ای خاک بعدش رییس دانشگاه اومد برای سر زدن به کلاس نگو برگه کوچیک رو دیده و اومد بالاسر من و گفت:(صداش خیلی بلند بود مثل اینکه داشت داد میزد)چه امتحانی داری؟گفتم ارتعاشات.گفت سخته؟گفتم یه کم.دوباره پرسید یه کم سخته یا خیلی سخته؟منم گفتم یه کم طرف فکر کرده بود تقلب دارم میکنم این شد که من اعصابم به هم ریخت دیگه ولی بالاخره همون امتحان رو قبول شدم 20 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 شهریور، ۱۳۹۰ سر کلاس مواد و مصالح بودیم ...استاد گفت چون کلاس بعد از ظهره و زود تاریک می شه نمی تونیم بریم سر ساختمون...شاید یه روز تعطیل بریم و.... یکی از بچه ها گفت خب بریم یه فروشگاه مواد و مصالح 15 لینک به دیدگاه
.MohammadReza. 19850 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 شهریور، ۱۳۹۰ درس: نقشه برداری عمومی امتحان میانترم سوال 1- از سمت چپیم دیدم سوال 2- از سمت راستی سوال 3- از کتاب نمره 6.75 از 7 21 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 شهریور، ۱۳۹۰ ترم قبل خیلی برنامه امتحانیم بد بود هیچ وقتم هنر تقلب کردن نداشتم دوستام گفتن به فلانی می گیم بیاد مراقبت باشه هواتو داشته باشه راحت تقلب کنی منم گفتم نه نمی خوام دوستم که هیچی نخونده بود با اعتماد بنفس گفت به فلانی گفتم بیاد هوامو داشته باشه .اتفاقا اون مراقبه کار داشته به یکی دیگه سریع و با عجله می گه هوای اینو داشته باش اونم فک می کنه منظورش این بوده که نذاره تقلب کنه تا آخر امتحان بالاسرش وایمیسته و دریغ از یک کلمه تقلب 20 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 شهریور، ۱۳۹۰ یه استاد داریم خیلی رو حضورو غیاب حساسه...اگه کسی دیر بیاد می گه آخر کلاس بیان بهش بگن که حاضری بزنه وگرنه غیبت می خورن. منم از اونجایی که اتوبوس سواررم...اد سر کلاس این 2 مین دیر رسیدم...دیدم داره سئوالا رو پای تخته می نویسه...گفتم گاوم زایید ... آخر سر بهش می کم حضورم رو بزنه... امتحان دادیمو شروع کرد درس دادن...منم آخر کلاس یاد رفت که بهش بگم...3ساعت بعد از کلاس زدم تو سر حودم...گفتم هیچ چی دیگه غیبت خوردم...:w821: زنگ زدم دوستم...گفتم ببین ایمیل بزنم بهش قبول می کنه؟ گفت خیلی خوش شانسی...امروز اصلا" حضور غیاب نکرد :texc5lhcbtrocnmvtp8 یه نفس راحت کشیدم :hapydancsmil: 17 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مهر، ۱۳۹۰ همین الان.... 3 ساعت پیش از دانشگاه رسیدم...ساعت 9 شب.... استاد تاریخ معماریمون گفته بود هفته ی دیگه امتحان از فصل فلان تا فلان... منم پریشب نشستم کلی فلش کارت درست کردم ( یه بار خر خون بازی می خواستم در بیارماااا)....لیستی که داده بود رو دیدم....گفتم عجب نامردیه این....تا اینجا رو درس داده 10تا اصافی رو هم تو لیست گذاشته :icon_razz: همین جوریش همه چی تو بنا های یونان عین همه 10 تا اضافی هم گفته یه ساعت پیش هم هی به خودم گفتم...اوکی شب می خونم تا 2-3...بعد صبح 9-1 وقت دارم دیگه.... دوستم 20 مین پیش اس ام اس زد...مهنااااااز فردا امتحانه یا 5 شنبه؟ :JC_thinking: گفتم زهرا مگه فردا نیست؟ برگه ی استادو دیدم که نوشته امتحان اول 6 اکتبر .... فردا 4 امه!!!! زنگ زدم می گم زهرا 6 ام امتحانه....می گه ای بگم چی بشی که منو ترسوندی این موقعه ی شب :vahidrk: از یه طرف خوشحال بودم :biggrin: از یه طرف ناراحت که اون شب چقدر به استاد فحش دادم... آخه خیلی استاد خوبیه..... ... 13 لینک به دیدگاه
El Roman 31720 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مهر، ۱۳۹۰ الان تو يكي از خاطرات دانشجوييم به سر ميبرم! الان از يه كافي نتي تو يه شهر ديگه آن هستم ، نميتونيد تصور كنيد چه كافي نتيه ، تعويض روغني از اينجا باكلاستره طرف يك سيبيلي داره قصاب نداره آغاسي هم گذاشته صداش رو بلند كرده 10 دقيقست نشستم چشمام كور شد كمــــــــــــــــــــك 21 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده