YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 26 مهر، 2010 هم دعا کن گره از کار تو بگشاید عشق هم دعا کن گره تازه نیفزاید عشق! قایقی در طلب موج به دریا پیوست باید از مرگ نترسید، اگر باید عشق عاقبت راز دلم را به لبانش گفتم شاید این بوسه به نفرت برسد، شاید عشق شمع روشن شد و پروانه در آتش گل کرد میتوان سوخت اگر امر بفرماید عشق پیلهی رنج من ابریشم پیراهن شد شمع حق داشت! به پروانه نمیآید عشق! 4
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 27 مهر، 2010 قهوه اش را نیمه کاره گذاشت و رفت ... انگار که دلش نمیخواست حرفهای ناگفته ی ته فنجانش فاش شود ! 6
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 27 مهر، 2010 در را که می گشاید حتی مجال تعارف نمی دهد ... - اشتباه آمده ای شاید ! در را می بندد پنجره ها را پرده ها را می کشد روی صورت ماه که می خندد بر من ... پیش از آنکه آخرین چراغ پذیرایی را خاموش کند شمعی می افروزد در شمعدان شکسته کنار عکس کودکی ام حالا اثر انگشتانش را باید پاک کند ... از دستگیره ها از درها و هیچ سرنخی از خود نمی گذارد بر جا ! شمع را که بر می دارد خانه تاریک می شود ناگاه ...! مهدی مظفری ساوجی 3
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 28 مهر، 2010 ** سرود برای سپاس و پرستش ** بوسه های تو گنجشککان پر گوی باغند و تنت رازی است جاودانه که در خلوتی عظیم با منش در میان می گذارند تن تو آهنگی است و تن من کلمه ای است که در آن مینشینند تا نغمه ای در وجود اید سرودی که تداوم را می تپد در نگاهت همه مهربانیهاست قاصدی که زندگی را خبر می دهد و در سکوتت همه صداها فریادی که بودن را تجربه می کند. 5
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 28 مهر، 2010 ما غصه هایمان را شمردیم و به خواب رفتیم ... باید هم کابوس می دیدیم ! رسول يونان 6
آرماندیس 4786 ارسال شده در 28 مهر، 2010 چه بسیار که در یک قدمی همه چیز خراب می شود و تحقق آرزویی یک سراب... 5
آرماندیس 4786 ارسال شده در 28 مهر، 2010 به تضادها چشم دوختن، جز سر درد عايدي نخواهد داشت كودكيمان را باختيم، كافي است بو كنيدُ نترسيد از تعفن مردارهاي پوسيده و نترسيد از كركس ها و كفتارها آنها نانُ گل سرخُ باران را درك مي كنند و در خاطرشان حتما كبوتري پريده،يا نشسته است.. 4
آرماندیس 4786 ارسال شده در 28 مهر، 2010 بایدعاشق باشداینطورکه غمگین می نویسد! فاصله ای نمانده بود، تنهایک قدم تاگشودن معبرِ تاریک به نور، رسیدنِ دست های متبرک به هم، تنفس عطرماه وبابونه. * وتاچیدن آویزه های نور، جشن آخرِ ستاره های شب، گردن آویزِ ماه شدن. * فاصله ای نمانده بود، تنهایک قدم تاماه شدن! *** توان تو اما تمام شد یک قدم مانده به...! 4
آرماندیس 4786 ارسال شده در 28 مهر، 2010 پروانه رنگ بال هایش را از یاد برده است پرنده آوازش را به یاد نمی آورد دعا کنید سطرهای عاشقانه از یادمان نرود!... 3
آرماندیس 4786 ارسال شده در 28 مهر، 2010 باشد قبول، از صفر شروع می كنيم ! تو خوبی هايم را از ياد ببر من همه چيز را !! .. 3
آرماندیس 4786 ارسال شده در 28 مهر، 2010 اصلا ً به ديدنم نيا دوستت دارم را توي گل هاي سرخ نگذار برايم نيار اصلا ً به من به ويلاي خنده داري در جنوب فکر نکن سردرد نگير عصبي نشو اصلا ً زنگ در تلفن خواب خيال خلوت مرا نزن اين قدر نمک روي زخم من نپاش اصلا ً نباش با اين همه روزي اگر کنار بيراهه اي عجيب حتي پيدايم کردي چيزي نگو تعجب نکن حتما به دنبال تو آمده بودم 3
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 28 مهر، 2010 تلخ منم همچون چای سرد که نگاهش کرده باشی ساعات طولانی و ننوشیده باشی ! تلخ منم ... چای یخ که هیچ کس دوست ندارد هوسش را ... ! سید علی صالحی 6
خاله 3004 ارسال شده در 29 مهر، 2010 اینجا خلاصه دنیاست ، پنچ و نیم عصر ، مه ، باران، ایستگاه ، انتظار و قطاری که یاد تو را می آورد یا مرا می برد... 6
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 29 مهر، 2010 گفتی دیر می آیی اما لحظه برای کسی توقف نمی کند ! حالا دوری از راه و دیری از آمدن بردار... پیش از آنکه تقویم صفحه آخرش را رو کند ...! رضا 4
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 29 مهر، 2010 جهان با درختها با صبح ها با دریا و دریاچه ها خراب شده است ! من زیر آوار مانده ام ... نجاتم ندهید به مردن احتیاج دارم ...! مرضيه احرامي 4
zx1 1752 ارسال شده در 29 مهر، 2010 حالا که تموم شد ... تو هم داری میری مبادا که دست کسی رو بگیری خدایا نگاه کن درست تو چه وقتی پر از اشکم اما می خندم به سختی .................... بگید جای اسمش هنوز نقطه چینه ... 4
zx1 1752 ارسال شده در 29 مهر، 2010 راستی الان عزیز من ... سرت رو شونه کیه؟ صدای خنده های تو ... الان تو خونه کیه؟ روزای خوب زندگیم ... تمومشون صرف تو شد! می گفتی روحمون جداست ... آخرشم حرف تو شد! . . . 4
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 29 مهر، 2010 از من کم نشده ای اما ... کم می آیم برای تعبیر خواب های هر شبت قلم مو به دست ایستاده ای و روزهایم را رنگ می زنی به میل خودت ... چنگی به دلت نمی زنند و رنگین کمان شدنم به چشمت نمی آید ! من بهانه می جویم برای ماندنت تو با دلت دست به یقه می شوی برای راندنم ... این بازیِ بی برنده و بازنده را من تمام نمی کنم ! سوتِ پایانِ دلخوشی را تو بزن ...! 4
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 29 مهر، 2010 امتداد جاده مرا می ترساند آرزویی انگار روی سینه جاده جان می سپارد برای رسیدن ! شتابی انگار زیر چرخ های اتوبوس جان می گیرد برای دور شدن ... ضجه ای پر می گیرد از افق و سر می کوبد به شیشه دلم گواهی بد می دهد ... کجایی ؟!... 4
ارسال های توصیه شده