- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اسفند، ۱۳۹۲ مرد اگر بودم نبودنت را غروب های زمستان در قهوه خانه ی دوری سیگار می کشیدم . نبودنت دود می شد و می نشست روی بخار شیشه های قهوه خانه . بعد تکیه می دادم به صندلی چشمهایم را می بستم و انگشتانم را دور استکان کمر باریک چای داغ حلقه می کردم تا بیشتر از یادم بروی نامرد اگر بودم نبودنت را تا حالا باید فراموش کرده باشم مرد نیستم اما نامرد هم نیستم زنم و نبودنت پیرهنم شده است! رویا شاه حسین زاده 5 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 اردیبهشت، ۱۳۹۳ امــا! همه ی راه ها که با پا پیموده نمیشـوند! دستت را به من بـده . . . شهاب مقربین 4 لینک به دیدگاه
mo safer 120 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اردیبهشت، ۱۳۹۳ ﺁﻧﺠﺎ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽﮐﻨﯽ ﺧﺎﻃﺮﻩﺍﯼ ﻧﺨﻮﺍﻫﯽ ﺳﺎﺧﺖ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﻣُﺮﺩ.. ﺯﻧﺪﮔﯽ ﭼﯿﺰﯼﺳﺖ ﻣﯿﺎﻥ ِ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﯽ ﮐﻪ ﺳﺎﺧﺘﻪﺍﯾﻢ ﻭ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺳﺎﺧﺖ ﺳﯿﺪﻣﺤﻤﺪ ﻣﺮﮐﺒﯿﺎﻥ 2 لینک به دیدگاه
ایلین1366 5544 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اردیبهشت، ۱۳۹۳ گمت کرده ام مانند لبخندی در عکس های کودکی ام... یغما گلرویی 2 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 اردیبهشت، ۱۳۹۳ قبل از آمدنت سیاه بودم یکباره آمدی غم ها رفت و سفید شدم حالا که رفته ای،غم ها دوباره آرام آرام دارند و برمیگردند و من خاکستریم 3 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اردیبهشت، ۱۳۹۳ شهريور دستانت با من چه كرد؟ كه بعد رفتنت هرچه را لمس كردم زمستان را به ياد آوردم رضوان حمیدی 4 لینک به دیدگاه
mo safer 120 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 اردیبهشت، ۱۳۹۳ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﻻﻟﺖ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﺑﻌﺪ ﻫِﯽ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﻨﺪ : " ﭼﺮﺍ ﺣﺮﻑ ﻧﻤﯽ ﺯﻧﯽ؟ " ﺍﯾﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭ ﺗﺮﯾﻦ ﻧﻤﺎﯾﺸﻨﺎﻣﻪ ﯼ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﻮﺩ ...ﻧﯿﻞ ﺳﺎﯾﻤﻮﻥ 2 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 خرداد، ۱۳۹۳ همه جا رو خاکستری میبینم حرفات آتیشم زده... 1 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 تیر، ۱۳۹۳ موهایی سیاه و سفید دلی پر از خاکسترِ حرفهایت 1 لینک به دیدگاه
ایلین1366 5544 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 تیر، ۱۳۹۳ مهربـان تر از من دیـدی نـشانم بـده کـسی کـه بارهـا بـسـوزانـیـش و باز هـم بـا عـشـق نگاهـت کنـد 7 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مرداد، ۱۳۹۳ من حروف چین هست ام سه سال زنده باد شاه چیده بود ام شش روز پیش تصمیم گرفت ام بچینم، زنده باد آزادی! پنج روز پیش گرفتند ام از هر ساعت یک ناخن ام را می کشید اند من چهل ناخن دارم بیست تایش متعلق به دست و پای ام و بیست تایش متعلق به دست و پای ام،در مغز ام! . . . رضا براهنی / محموعه شعر شاعران معاصر 5 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 مرداد، ۱۳۹۳ تو عشق بودی این را از بوی تن ات فهمیدم شاید هم خیلی دیر به تو رسیدم خیلی دیر.. اما مگر قانون این نبود که هر آنچه دیر می آید عاقبت روزی به خانه ی ما خواهد رسید؟ عادت کرده ایم به نداشتن ها و شاید به اندوه آری تو عشق بودی این را از رفتن ات فهمیدم وگرنه استانبول هرگز این چنین سرسنگین نبود جمال ثریا ترجمه از سیامک تقی زاده 5 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 شهریور، ۱۳۹۳ شهری که آن سوی شقایق می شود طالعدرجادۀ جادوی ابریشمدروازه های عالمی دیگربه روی آدمی دیگر- آن عالم وآدم که حافظ آرزو میکرد -نزدیک است .. آنکشهری که از دروازه های آنهم بوی جوی مولیان خیزدهم یاد یار مهربان آید ...! 4 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 مهر، ۱۳۹۳ زنی بود در تمام کافهها دونات تمشک سفارش میداد نمیدانست پاییز یعنی چه عشق بیفرجام یعنی چه زنی که مدام عاشق میشد و همیشه خیال میکرد بار اول است دونات تمشک سفارش دادهاست سارا محمدی اردهالی 4 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 فروردین، ۱۳۹۴ سیاه....رنگ چشم... سپید...صورت از رنگ افتاده.... خاکستری...دل میان دو راهی... . . . تعبیر واژه ها عجب خوش می نشیند در لحظه هایی خاص... 4 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مرداد، ۱۳۹۵ سپید و سیاه من خاکستری شده... من وا مانده ام در این میانه گی! 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده