کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 مرداد، ۱۳۹۱ بالا و پایین پریدنم از شوق ِ زندگی نیست. ماهی روی خاک چه میکند؟ حسن اسماعیل زاده 6 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 مرداد، ۱۳۹۱ جاده یعنی جایی که کسی در انتهايش عاشقانه مرا صدا میزند . منتظر باش . آمدنم اندکی فرصت میخواهد .. 4 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 مرداد، ۱۳۹۱ باز دل آسمان گرفته.... بغضش را با تمام وجود حس میکنم از آن بغضهاست که اگر بشکند ویران می کند خوش به حال آسمان که گهگاه بغض دارد و گهگاه ویران میکند آسمان نمی داند که دل من تا ابد بغضی دارد که یارای شکستن ندارد 5 لینک به دیدگاه
Ssara 14641 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مرداد، ۱۳۹۱ این روزها نهنگ های اقیانوس افکارم عجیب ! هوای ساحل می کنند می هراسم... می ترسم .... می گریم...... چاره ای باید بوی خودکش دسته جمعی می آید............... 6 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مرداد، ۱۳۹۱ آنـقــدر رفتــِـﮧ اے ڪـــﮧ اِنـگــار ـهیچگــاه ـنبوבه اے نـَڪــُـند تــمــ ـآґ بـوבنتــــ رآ בر ـخــوآبـــــــــ בیــدِه اґ !! 3 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مرداد، ۱۳۹۱ نیمه ات را گم کرده ای ماه ِ تنگ دل صبور باش نیمه ی ماه به سراغت می آید و تو را کامل خواهد کرد نیمه ی من بر نخواهد گشت . . . ! 5 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مرداد، ۱۳۹۱ اگر داغ رسم قدیم شقایق نبود اگر دفتر خاطرات طراوت پر از رد پای دقایق نبود اگر ذهن آیینه خالی نبود اگر عادت عابران بی خیالی نبود اگر گوش سنگین این کوچهها فقط یک نفس میتوانست طنین عبوری نسیمانه را به خاطر سپارد اگر آسمان میتوانست یکریز شبی چشمهای درشت تو را جای شبنم ببارد اگر رد پای نگاه تو را باد و باران از این کوچهها آب و جارو نمیکرد اگر قلک کودکی لحظهها را پس انداز میکرد اگر آسمان سفرهی هفت رنگ دلش را برای کسی باز میکرد و میشد به رسم امانت گلی را به دست زمین بسپریم و از آسمان پس بگیریم اگر خاک کافر نبود و روی حقیقت نمیریخت اگر ساعت آسمان دور باطل نمیزد اگر کوهها کر نبودند اگر آبها تر نبودند اگر باد میایستاد اگر حرفهای دلم بی اگر بود اگر فرصت چشم من بیشتر بود اگر میتوانستم از خاک یک دسته لبخند پرپر بچینم تو را میتوانستم ای دور از دور یک بار دیگر ببینم... شعر از زنده یاد قیصرامین پور 3 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مرداد، ۱۳۹۱ خــوب ِ مــن ، همین جا درون شعرهایم بمان تا وسوسه یِ دوستت دارم هایِ دروغینِ آدمها مرا با خود نبرد به سرزمین هایِ دورِ احساس ؛ من اینجا هر روز با تـو عاشقی می کنم بی انتها شعرِ من بهانه ایست برای مـا شدن دستهایمان .... 4 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مرداد، ۱۳۹۱ لب آبی گیوه ها را کندم، و نشستم، پاها در آب: « من چه سبزم امروز و چه اندازه تنم هوشیار است! نکند اندوهی، سر رسد از پس کوه. چه کسی پشت درختان است؟ هیچ، می چرد گاوی در کرد. ظهر تابستان است. سایه هایی بی لک، گوشه ای روشن و پاک، کودکان احساس! جای بازی اینجاست. زندگی خالی نیست: مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست. آری تا شقایق هست، زندگی باید کرد. « سهراب » 3 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مرداد، ۱۳۹۱ كــاش ميدونستــى چــه لــذتى داره! وقتــى كــه ميشــه خيانــت كـــرد... و نـــــكرد! 3 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مرداد، ۱۳۹۱ وابستهام کن گاهی حتی نبودنت هم غنیمت میشود همیشه گفته ام دلتنگی سگش شرف دارد به دلگیری غروبهای جمعه نیکی فیروز کوهی 4 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مرداد، ۱۳۹۱ تقدیـــــــر مـــــُرده ! روی زمین مانــــده بی دلیـــــل، روی دوش من جنـــــــــــازه ی بدبــــوی زندگــــــی! 2 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مرداد، ۱۳۹۱ بوسه های تو گنجشککان پر گوی باغند و تنت رازی است جاودانه که در خلوتی عظیم با منش در میان می گذارند تن تو آهنگی است و تن من کلمه ای است که در آن مینشینند تا نغمه ای در وجود اید سرودی که تداوم را می تپد در نگاهت همه مهربانیهاست قاصدی که زندگی را خبر می دهد و در سکوتت همه صداها فریادی که بودن را تجربه می کند. 5 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مرداد، ۱۳۹۱ و خدا شب را خلق کرد برای گریه کردن برای بغل کردن یک بالشت برای زل زدن به تاریکی برای نخوابیدن و خاطره ها را مرور کردن.....! 4 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 مرداد، ۱۳۹۱ هرکس به بازی خود مشغول است افسوس که من مدتهاست جهان و مردمش را به شوخی نگرفتهام بیژن جلالی 4 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 شهریور، ۱۳۹۱ بــــــــــــــــــعضی ها را در جوب بایـد شـستتــا لـجن ها همه خوشحــال شـوند کــه کـثیف تــر از خودشــان هم هـست . . .:icon_pf (34): 4 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 شهریور، ۱۳۹۱ باران باریده بود وخورشید مثل واکسی با حوصله ای کفش های خیابان را برق انداخته بود بازویم از فشار دست تو شنگول شد واز یاد بردم روزی را که قرار است در پیاده رو قدم نزنیم و خورشید همچنان برق بیاندازد کفش های خیابان را.... 4 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 شهریور، ۱۳۹۱ [h=6]تا نرفتــه بودی عزیــز بودی ..!! حالا که رفتی، شـدی " به درکـــــــ، "! [/h] 4 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 شهریور، ۱۳۹۱ تو صدای پایت را به یاد نمی آوری چون همیشه همراهت است. ولی من, آن را به خاطر دارم چون تو همراه من نیستی و صدای پایت بر دلم نشسته است... 4 لینک به دیدگاه
anvil 5769 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 شهریور، ۱۳۹۱ اینک بانگ خروسی نیست که مرا به خود بخواند و مرگ به اهستگی در میزند.اینهام کدر است باید بیاسایم و بنوشم بلکه بیخودتر شوم و اندیشههایم پرواز کند جفنگ گویی خود نیز هنریست اصیل...زندگی مرداب نیست بلکه گردابیست که اخرش اسودگیست. ما را با خود بر خواهد کشید به دیاری که باقی نخواهد ماند. ما کبوترانی هستیم که بالهایمان سبک نیست و هر دم بادهایی میوزد از هر سو که بازمی گرداند دلهایمان را از سفری دراز...ماهی در اسمان بود و رفت. 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده