رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 1.4k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

باز دل آسمان گرفته....

 

بغضش را با تمام وجود حس میکنم

 

از آن بغضهاست که اگر بشکند ویران می کند

 

خوش به حال آسمان که گهگاه بغض دارد و گهگاه ویران میکند

 

آسمان نمی داند که دل من تا ابد بغضی دارد که یارای شکستن ندارد :sigh:

  • Like 5
لینک به دیدگاه

این روزها

نهنگ های اقیانوس افکارم

عجیب !

هوای ساحل می کنند

می هراسم...

می ترسم ....

می گریم......

چاره ای باید

بوی خودکش دسته جمعی می آید...............

  • Like 6
لینک به دیدگاه

آنـقــدر رفتــِـﮧ اے

 

ڪـــﮧ اِنـگــار ـهیچگــاه ـنبوבه اے

 

 

نـَڪــُـند

 

تــمــ ـآґ بـوבنتــــ رآ בر ـخــوآبـــــــــ בیــدِه اґ !!

 

  • Like 3
لینک به دیدگاه

اگر داغ رسم قدیم شقایق نبود

اگر دفتر خاطرات طراوت

پر از رد پای دقایق نبود

اگر ذهن آیینه خالی نبود

اگر عادت عابران بی‌ خیالی نبود

اگر گوش سنگین این کوچه‌ها

فقط یک نفس می‌توانست

طنین عبوری نسیمانه را

به خاطر سپارد

اگر آسمان می‌توانست یک‌ریز

شبی چشم‌های درشت تو را

جای شبنم ببارد

اگر رد پای نگاه تو را

باد و باران

از این کوچه‌ها آب و جارو نمی‌کرد

اگر قلک کودکی لحظه‌ها را پس انداز می‌کرد

اگر آسمان سفره‌ی هفت رنگ دلش را

برای کسی باز می‌کرد

و می‌شد به رسم امانت

گلی را به دست زمین بسپریم

و از آسمان پس بگیریم

اگر خاک کافر نبود

و روی حقیقت نمی‌ریخت

اگر ساعت آسمان دور باطل نمی‌زد

اگر کوه‌ها کر نبودند

اگر آب‌ها تر نبودند

اگر باد می‌ایستاد

اگر حرف‌های دلم بی اگر بود

اگر فرصت چشم من بیشتر بود

اگر می‌توانستم از خاک

یک دسته لبخند پرپر بچینم

تو را می‌توانستم ای دور

از دور

یک ‌بار دیگر ببینم...

 

 

شعر از زنده یاد قیصرامین پور

  • Like 3
لینک به دیدگاه

خــوب ِ مــن ،

 

همین جا درون شعرهایم بمان

 

تا وسوسه یِ دوستت دارم هایِ دروغینِ آدمها مرا با خود نبرد به سرزمین هایِ دورِ احساس ؛

 

من اینجا

 

هر روز با تـو عاشقی می کنم

 

بی انتها

 

شعرِ من بهانه ایست برای مـا شدن دستهایمان ....

  • Like 4
لینک به دیدگاه

لب آبی

گیوه ها را کندم، و نشستم، پاها در آب:

« من چه سبزم امروز

و چه اندازه تنم هوشیار است!

نکند اندوهی، سر رسد از پس کوه.

چه کسی پشت درختان است؟

هیچ، می چرد گاوی در کرد.

ظهر تابستان است.

سایه هایی بی لک،

گوشه ای روشن و پاک،

کودکان احساس! جای بازی اینجاست.

زندگی خالی نیست:

مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست.

آری

تا شقایق هست، زندگی باید کرد.

 

« سهراب »

  • Like 3
لینک به دیدگاه

وابسته‌ام کن

 

گاهی‌ حتی نبودنت هم غنیمت می‌‌شود

 

همیشه گفته ام

 

دلتنگی‌

 

سگش شرف دارد

 

به دلگیری غروب‌های جمعه

 

 

نیکی فیروز کوهی

  • Like 4
لینک به دیدگاه

بوسه های تو گنجشککان پر گوی باغند

و تنت رازی است جاودانه

که در خلوتی عظیم با منش در میان می گذارند

تن تو آهنگی است و تن من کلمه ای است

که در آن مینشینند

تا نغمه ای در وجود اید

سرودی که تداوم را می تپد

در نگاهت همه مهربانیهاست

قاصدی که زندگی را خبر می دهد

و در سکوتت همه صداها

فریادی که بودن را تجربه می کند.

  • Like 5
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

باران باریده بود

وخورشید

مثل واکسی با حوصله ای

کفش های خیابان را

برق انداخته بود

بازویم از فشار دست تو

شنگول شد

واز یاد بردم روزی را

که قرار است در پیاده رو قدم نزنیم

و خورشید

همچنان برق بیاندازد

کفش های خیابان را....

  • Like 4
لینک به دیدگاه

اینک بانگ خروسی نیست که مرا به خود بخواند و مرگ به اهستگی در میزند.اینهام کدر است

باید بیاسایم و بنوشم بلکه بیخودتر شوم و اندیشههایم پرواز کند

جفنگ گویی خود نیز هنریست اصیل...زندگی مرداب نیست بلکه گردابیست که اخرش اسودگیست.

ما را با خود بر خواهد کشید به دیاری که باقی نخواهد ماند.

ما کبوترانی هستیم که بالهایمان سبک نیست و هر دم بادهایی میوزد از هر سو که بازمی گرداند دلهایمان را از سفری دراز...ماهی در اسمان بود و رفت.

  • Like 4
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...