YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 دی، ۱۳۸۹ رقم خورده بر این جاده کوچ معطری از آن هنگام که تو و دوری مترادف شده اید و من و لبخند متضاد!... ای زیباترین بهانه برای پژمردن در انعکاس قدمهای رفتنت، شکل نت سکوت گرفتند گلبرگها و هنوز که هنوز است این ساز کوک نمی شود تورو جان پرستوهای همسفرت نگاهی به عقب بیانداز ببین صدای گامهایت تن گلها را لرزانده ببین که لالایی باد آنها را به روی دست جاده خوابانده یا که نه! شاید هم برای برگشت محالت انگار فرش سرخی به زمین پوشانده... راستی من نفهمیدم باز این دل من بود شکست یا کسی گلها را دزدیده؟ آنکه رفته است از اینجا روزی آدرس فاصله های دور را پرسیده... 5 لینک به دیدگاه
Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 دی، ۱۳۸۹ من به دور امروز خود مرز كشيده ام و چشمان تيره ام نگهبان آن خواهند بود مسافران خسته ي ساليان گذشته به روز من راه نخواهند يافت زيرا در جيبهاي خسته شان خفتن بر دسترنج مرا پنهان كرده اند 6 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۸۹ من گريه می ريزم به پای جاده ات، تا آئينه کاری کرده باشم مقدمت را اوّل ضمير غائب مفرد کجائی ای پاسخ آدينه های پر معمّا بی تو سروديم آنچه بايد می سروديم يعنی در آورديم بابای غزل را حتمی بی چون و چرا برگرد شاید راحت شويم از دست اما و اگرها آب و هوای خيمه ی سبزت چگونه است؟ اينجا گهی سرد است و گاهی نيست گرما بهر ظهور امروز هم روز بدی نيست ای تکسوار جاده های رو به فردا آقا، صدای پای سبز مرکب توست تنها جواب اينهمه "می آيد آيا؟ يک جمعه مي بيند نگاه شرقی من خورشيد پيدا می شود از غرب دنيا آقا نماز جمعه ی اين هفته با تو پای برهنه آمدن تا کوفه با ما 4 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۸۹ لحظه ها گذشت اما ... اندوهی چیده نشد ! شاید شاخه هایت را گم کرده اند ... جایی شنیده ام که دعایم می کنند تا قبل آنکه گم شوم پیدا شوی ... 5 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 دی، ۱۳۸۹ با فانوسی آمدی با ناقوسی می روی ! تمام می شود امشب با کابوسی بی تو ... 7 لینک به دیدگاه
vergil 11695 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 دی، ۱۳۸۹ دلم گرفته است ضربان قلبم دیگر چنگی به دل نمی زند... 7 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 دی، ۱۳۸۹ " به هر حال توانسته ای کال ترین سیب بخیل ترین باغ را به تمامی گاز بزنی و تیره ترین آب خشک ترین رود را به تمامی بنوشی تو از ماه به فراغت و تمام رویی دیده ای و من به هراس گوشه ی ابرویی در تیره ترین شب ها توانسته ای فریاد بزنی کامل بوده است زخمت و دردت من فریادم را با هزار گره در گلو بسته ام من اندوهم را خندیده ام من دردم را رقصیده ام ماهی تشنه ای بودن یا نبودن را به کمال می خواهد جایی که نه آب است و نه خشکی 6 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 دی، ۱۳۸۹ بيقرارم به اندازه سكوتت دلواپسم چون موج همچو طوفان چون يك حس غريب چون تكرار نبودن ها نگرانم چون ياس هاي سر ديوار چون پاييز بي بهار چون پرستوهاي مهاجر در غروبي غمبار پر از اشكم چون لحظه هاي جدايي از دلدار همچون كوچ پرنده از ديار چون يك برگ جدا از شاخسار پر از حسرت چون كودكي كه بر باد رفته بادبادك رنگي اش وپر از غربتم چون يك چنار تنها شيدا 5 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 دی، ۱۳۸۹ تواز تبار بهاري چگونه بي تو بمانم شميم عاطفه داري چگونه بي تو بمانم تواز سلاله نوري تو آفتاب حضوري به رخش صبح سواري چگونه بي تو بمانم تويي كه باده نابي و گر نه بي تو چه سخت است تمام عمر خماري چگونه بي تو بمانم ببار ابر بهاري هنوز شهره شهر است كرامتي كه تو داري چگونه بي تو بمانم بيا به خانه دلها كه در فراق تو دل را نمانده است قراري چگونه بي تو بمانم 4 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 دی، ۱۳۸۹ دلگیر میشوم .... آن گاه : که میبینم چه بی پروا فنجان از لبانت کام میگیرد !! آن گاه : که با هر بوسه از لبانت پر از تو و خالی از خویش میشود ..! دلگیر میشوم....!! 8 لینک به دیدگاه
zx1 1752 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 دی، ۱۳۸۹ بخند... بازگشتم گرچه دلم پره گرچه می دانم دوستم ندارند گرچه تنهایم اما باز بارانی ام آبی بودن کافی نیست باید بارانی بود باید... ... هی... خدا دوستت دارم بی منت همین ... . . . zx1 6 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 دی، ۱۳۸۹ یکی می پرسد اندوه تو از چیست؟سبب ساز سکوت مبهمت کیست ؟ برایش صادقانه می نویسم :برای آنکه باید باشد ونیست.!!! 4 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 دی، ۱۳۸۹ بگذار این شب پر از کابوس را با تو بگذرانم که فردا شاید لحظه ای برای باهم بودن نباشد ... 7 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 دی، ۱۳۸۹ آن که خداحافظی می کند امید است که برگردد . بی خداحافظی رفته را خدا می داند ... 7 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 دی، ۱۳۸۹ عکس روی تو چو در آینه جام افتاد عارف از خنده می در طمع خام افتاد حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد این همه نقش در آیینه اوهام افتاد این همه عکس می و نقش نگارین که نمود یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید کز کجا سر غمش در دهن عام افتاد من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم اینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد چه کند کز پی دوران نرود چون پرگار هر که در دایره گردش ایام افتاد در خم زلف تو آویخت دل از چاه زنخ آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد آن شد ای خواجه که در صومعه بازم بینی کار ما با رخ ساقی و لب جام افتاد زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت کان که شد کشته او نیک سرانجام افتاد هر دمش با من دلسوخته لطفی دگر است این گدا بین که چه شایسته انعام افتاد صوفیان جمله حریفند و نظرباز ولی زین میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد 6 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 دی، ۱۳۸۹ غنچه خندید ولی باغ به این خنده گریست غنچه آن روز ندانست که این گریه ز چیست؟ باغ پُر گل شد و هر غنچه به گل شد تبدیل گریه ی باغ فزون تر و شد و چون ابر گریست باغبان آمد و یک یک همه ی گلها را چید باغ عریان شد و دیدند که از گل خالیست باغ پرسید چه سودی بری از چیدن گل؟ گفت پژمردگی اش را نتوانم نگریست من اگر از روی هر شاخه نچینم گل را چه به گلزار و چه گلدان دگر عمرش فانیست همه محکوم به مرگند چه انسان و چه گیاه این چنین است همه کاره جهان تا باقیست گریه ی باغ از آن بود که او می دانست غنچه گر گل بشود هستی او گردد نیست رسم تقدیر چنین است و چنان خواهد بود می رود عمر ولی خنده به لب باید زیست 6 لینک به دیدگاه
zx1 1752 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 دی، ۱۳۸۹ هنوز سیاهی خاکستری هنوز خاموشم فانوسکم هنوز فردا ابریست هنوز هنوز دریا آبیست هنوز . . . zx1 5 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 دی، ۱۳۸۹ یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد اما مرا به عمق درونم کشید و رفت یک آسمان ستاره ی آتش گرفته را بر التهاب سرد قرونم کشید و رفت من در سکوت و بغض و شکایت ز سرنوشت خطی به روی بخت نگونم کشید و رفت تا از خیال گنگ رهایی رها شوم بانگی به گوش خواب سکونم کشید و رفت شاید به پاس حرمت ویرانه های عشق مرهم به زخم فاجعه گونم کشید و رفت تا از حصار حسرت رفتن گذر کنم رنجی به قدر کوچ کنونم کشید و رفت دیگر اسیر آن من بیگانه نیستم از خود چه عاشقانه برونم کشید و رفت افشین یداللهی 2 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 دی، ۱۳۸۹ تو را به وداع آخرین که پر از ابرهای تیره و پنجره های فرو بسته بود تو را به برگهای خزان، به دشتهای تهی و باغهای نسترن، تو را به ساقه های شکسته وبادهای گریزان، تو را به آه فرو خورده، سوگند می دهم،مرا به آغازگاهم، آن ییلاق شبنم خیز نگاهت،بازگردان... 4 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 دی، ۱۳۸۹ حوصله حرف زدن ندارم حوصله خنديدن هم حوصله گريستن به آسمان نگاه كن و ميان هجاها زندگي كن من مدتهاست كه به اين قفس بي در و پنجره عادت كردم و شوق پرواز را به دست باد سپرده ام 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده