YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مرداد، ۱۳۸۹ خیابان در تنهایی خود غرق است و نگاه منتظرش بر رهگذریست که نادانی به او جرأت داده است تا بر سنگفرش صبورانه قدم بگذارد خانه در تنهایی خود غرق است و حضور ره نوردی را می نگرد که گامهایش لحظه ای سکوت سنگین خانه را شکسته است آسمان در تنهایی خود غرق است و گذار پرنده ای را می خواهد که بال افشان آغوش فروبسته او را بگشاید و من در تنهایی خودم غرقم و به روزی می اندیشم که دیگر نباشم 2 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مرداد، ۱۳۸۹ کاش در بازی های کودکی ام خورشید را به حیاط همسایه پرتاب می کردم ! آنوقت تمام روزهای دنیا ابری تمام روزهای دنیا شب بودند ...! 3 لینک به دیدگاه
zx1 1752 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مرداد، ۱۳۸۹ به شانه ام می زنی که تنهاییم را تکانده باشی... به چه دل خوش کرده ای؟ تکاندن برف از شانه آدم برفی؟! . . . 2 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مرداد، ۱۳۸۹ به صد رسيده بودی چشم بسته ! گرچه قرار ما يک بازی ساده بود نيامدی بگردی و شايد از هزار هم گذشته بودی ... من پشت درختها زرد می شدم و ديگر خيال پيدا شدن از سرم پريد ...! سارا محمدی 4 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مرداد، ۱۳۸۹ بازی شروع شد پرده بالا رفت صحنه روشن شد ... . . . صدای گامهای یک حضور آرام و متوالی ... . . . سکوت ... . . . صحنه تاریک شد پرده پایین آمد بازی تمام شد ...! 6 لینک به دیدگاه
zx1 1752 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مرداد، ۱۳۸۹ گاهی به اندازه کوچ ماهی ها هم دلش برایم تنگ نمی شد ... با این که می دانست ماهی ها کوچ نمی کنند! zx1 4 لینک به دیدگاه
zx1 1752 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مرداد، ۱۳۸۹ به پرنده ها بگو ... تو که می بینی آنها را تو که دلهای غمگین رو به دریا می دهی فردا به غمها گفته ام هرگز سراغ من نیان اینجا کنار تو که غم غم نیست اگر حتی شوم تنها zx1 5 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۳۸۹ حواست را جمع کن اينجا شهر ديگريست ... اينجا تو را به حادثه، باردار می کنند ! و اسمش را تجربه می گذارند اينجا، شهر بی پرنده است ...! 6 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۸۹ . . . باز باران باز باران اشکهای بی پایان چشمهای خیس دستهای سرد پاهای لرزان باز باران باز باران اشکهای بی پایان . . . 8 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۸۹ جهان شباهت عجیبی به اتاقم دارد آشفته بی پنجره ... چمدانت را ببند ! ما مجبوریم به گوشه ی دیگر ِ اتاق مهاجرت کنیم ...! . . . مثل خطوطی نا مفهوم ... درهم ! خا کستری ... آبی ... مثل هیچ وقت ...! . . . همين ... تمــــــام ! 8 لینک به دیدگاه
zx1 1752 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۸۹ باز خاکستری باز آبی باز دلی پر از خون باز چشمی بارانی باز اتاقی درهم باز من و تنهایی باز غم دوری از تو و باز شب و بیداری . . . تقدیم به بارونی ترین zx1 6 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مرداد، ۱۳۸۹ نمی خواستم نام چنگیز را بدانم نمی خواستم نام نادر را بدانم نام شاهان را ، محمد خواجه و تیمور لنگ نام خفت دهندگان را نمی خواستم و خفت چشندگان را. می خواستم نام تورا بدانم و تنها نامی را که می خواستم ؛ ندانستم. 6 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مرداد، ۱۳۸۹ نگاهم نمیکنی... چه مرگ سختی ست نفس های بیهودگی 4 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مرداد، ۱۳۸۹ از زخم های بزرگ. خط کوچکی باقی می ماند. و از چشم های تو ... چه بگویم ! خاطره ی آرنج های تو. بر تخت من . گود افتاده 5 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 مرداد، ۱۳۸۹ فعل معلومی است: "دوستت دارم" که حرف ندارد، حرف اضافه. دوستت دارم! و تو که نباشی، مصدری می ماند و من _ که فاعلی بی خاصیتم _ و حرف های اضافه دوروبرم را شلوغ می کنند. 4 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 مرداد، ۱۳۸۹ یادم را به امواج فراموشی مده شنا نمی داند غرق می شود… 6 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 مرداد، ۱۳۸۹ ایبو بروفن راه گم می کند میان این همه درد من راه گم می کنم میان این همه بیراه تو سوت زنان بی درد و بی دلهره ی راه درست سرنوشت ساده ات را گز می کنی 5 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 مرداد، ۱۳۸۹ تلاش برای نگه داشتن آنچه نگه داشتنی نیست به فرو ریختنش می انجامد همانند دانه های های شن از میان انگشتان… 4 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 مرداد، ۱۳۸۹ تیکه تیکه شدم هزار تیکه هر تیکه را در مکانی در زمانی جا گذاشتم قلبم را در آغوش عشقی بزرگ جا گذاشتم و پشیمان نیستم 4 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 مرداد، ۱۳۸۹ لای ابرها تکه ای از رنگین کمان را پنهان کرده ام تا فردا روزگارمان را سیاه وسفید نگذرانیم.. اصغر رضایی گماری 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده